• بازديدها: 475

پارسی سره از جلال تا جلال - بخش دوم

فرصت‌الدوله شیرازی
 
میرزا محمد نصیر حسینی شیرازی ملقب به میرزا آقا و فرصت‌الدوله و متخلص به فرصت در سنه 1271 ﻫ . ق در شهر شیراز متولد و در سال 1339 ﻫ . ق در سن 68 سالگی در شیراز درگذشت و در حافظیه به خاک سپرده شد. علاوه بر این که اطلاع کامل بر علوم متداوله از قبیل صرف و نحو و بدیع و معانی و بیان و منطق و حکمت از نقاشی او نیز اطلاع داشته است. وی مؤلف کتاب آثار عجم بود.(36) نیای فرصت‌الدوله، میرزا نصیر طبیب کریمخان زند و حکیمی ادیب و شاعر که منظومة پیر و جوان از اوست.(37)
 
دیوان اشعار فرصت‌الدوله با نام دبستان الفرصت در شیراز به خط زیبای میرزا محمود ابن میرزا علینقی شیرازی که هر دو پدر و پسر از خوشنویسان به نام اواسط قاجاریه بودند، به خط نستعلیق خوشنویسی و در سال 1333 ﻫ . ق در بندر بمبئی چاپ و منتشر شد. علاوه بر این، آثاری چون دریای کبیر، اشکال المیزان در منطق، بحور الالحان در موسیقی و عروض، منشأت، رساله شطرنجیه، مثنوی هجرنامه، مقالات سیاسی و علمی از زبان شیخ مجعول و ... مهم‌ترین اثر وی که در رابطه با بحث حاضر است و ادبیات ایران پیش از اسلام را شامل می‌شود، کتاب گرامی یا نحو و صرف خط آریا مسمی به خط میخی قدیم که در کنار رسالة مختصری در جغرافی هند در بمبئی به چاپ رسیده است و...(38)
 
فرصت‌الدوله نیز در جوانی محضر سلطانمراد میرزا را درک کرده است،(39) خط و زبان انگلیسی را به خوبی و زیبایی می‌دانسته و می‌نوشته است. مقدمه‌ای خواندنی بر دیوان خود دارد.(40)
 
علاوه بر غور و تعمق در خطّ ادبیات باستانی، کتاب آثار عجم، سَنَد ارزندة ایران‌گرایی فرصت‌الدوله است. فرصت‌الدوله چون برخی از رجال علمی و فرهنگی ایران در طرح و تحقیقات ادبیات دورة بیداری مظلوم واقع شده و در کتاب از صبا تا نیما تنها در بررسی سفر سیدجمال‌الدین به ایران اشاره‌ای به نام وی شده است که؛ «[سیدجمال] از آنجا روبه شرق آورد و قصد مسافرت نجد کرد و روز شانزدهم شعبان 1303 ﻫ . ق وارد بوشهر شد و در خانه سرتیپ حاجی احمد خان مسقطی منزل کرد و مدتی قریب سه ماه در بوشهر ماند و در آن مدت با میرزا نصرالله اصفهانی (بعدها ملک‌المتکلمین) و میرزا آقا(41) فرصت‌الدوله شیرازی که در آن هنگام در بوشهر بود و...»(42) در حالی که نگاهی گذرا به آثار برجای مانده از وی و بررسی و مطالعة مقدمة ارزندة دیوان او به قلم خودش؛ جایگاه والا و بالای او را در ادبیات بیداری و مبارزه با استبداد و پایگاه روشنگری آشکار می‌سازد.(43) و نباید از یاد برد که علاوه بر این مقامات علمی و هنری، فرصت‌الدوله در تسلط به ادبیات عرب از یگانه‌های عصر قاجاریه است که قصاید غرای عربی در دیوانش آمده است.(44)

نمونه‌های پارسی سره از سروده و نگاشته فرصت‌الدوله شیرازی:
 
نامه‌ای است که به یکی از پارسیان نوشته که تهی از سخنان تازی است
 
جان و تنم برخی تن و جانت شیوانامه زیبانگاری که نگاشته و به فرهنگ پارسی گهرهای گرانبها در آن انباشته بود رسید از رسیدنش سر نامداری بر چرخ برین چهره سپاس داری بر خاک زمین سودم سامان سینه و جان را چون جام جمشید و آئینه خورشید روشنایی بخشید اکنون سزاوار دانسته که چامه در نیایش آن یگانه بزرگمنش و فرزانه سترگ روش به زبان پارسی که تهی از سخنان تازی باشد بسرایم با آن که دست و زبانم را بدین راه و روش چندان آشنایی نبود به یاری یزدان پاک شبرنگ خامه‌ام به تکاپو گستاخ لگامی نمود در دشت این چامه به چند کامی در تک‌وتاز آمد و چنانچه آهو و لغزشی در این تکاپوی باشد از در بخشایش از آن درگذرند و بر این بنده خرده نگیرند از گذارش و زندگانیم پرسش فرموده بودند چه پاسخ دهم که ناهمواری‌های کیهان و ناسازگاری‌های مردمان جهان، دمساز فریاد و نالشم ساخته و در بستر رنج و ناتوانیم انداخته خورشید کامرانیم روی در سیاهی نهاده و اختر زندگانیم سر به تباهی، رامشم سپرده شده و آرامشم رخت بر درخش دربدری گذارده یاری بندگان درگاهت را بنده‌ام و گوهر پاکت را به بزرگواری پرستند.(45)
 
ایضا به پارسی نگاشته
 
«به نام خداوند بخشاینده مهربان»
پس از سپاس یزدان یکتا و ستایش کردگار بی‌همتا و درود بر فرخشور با فرجود تازی نژاد و وخشور فرجاد فرشته نهاد شیوانامه که از آن راستیوران گزین و دانشوران مهین رسید خستگی را از روان بر کران افکند ورستگی از اندوه را به میان آورد. امیدوارم که در این خجسته جشن بزرگ فیروز نوروز که آهوی آتشین ماهی را به دم رسانیده و برة براه را دربرگرفته به زیر سایه تیمسار شهریار دادگر خسروخاوند گیتی‌ستان مهر افسر که بودش مایه زندگانی و نمودش پیرایه کامرانیست همواره به رامش و فرهتی دمساز و به آسایش و خرّمی انباز باشید و از من که در دو خوان این پادشاه ایرانیان پناهم بر شما ها سمیزگوی خسروپرست هر که بوده و هست نیایش باد پایندگی زندگیتان را از یزدان پاک خواستارم. روزمه نوزدهم پروردین یکهزار و سیصد و بیست و سه تازی.

ایضا به پارسی است
یگانه دوست مهربان من
نامه نامی شما رسید و این روز پیروز نوروز کیانی به خجستی و فرهندگی دمساز بوده باشید از شاه بلوت ایران و پستة خندان درخور دندان زندش می‌گویم ویژه از ماهی آویژه و یک دریا خرسند و از دستمال ابریشمین نیز بهره‌مندم. روزمه پنجم پروردین سال یکهزار و سیصد و دویست و هشت تازی(46)

در تاریخ اتمام شاهنامه که استنساخ شده تهی از کلمات عربیه است
 
ایـا خــواستور بـــاستان  نـــامه را        پـــژوهش کـــن داستـــان نامــه را
یکــی ره بشهنــامه از دل گـــرای        بگفتـــار او گـــوش جـــان برگشای
سخن را ببین تا  کجــــا پایه است        سراینده‌اش را چـــه سرمـــایه است
خـــــردمند فــردوسی هـــوشیار        مهیــــن  دانش انـــدوز آمــــوزگار
نگــر تا چـــه داده است داد سخن        بستــــوار بنهــــــاده لاد سخــــن
فــــروهیدة کـــرزة  نیـــر نـــود        هویـــداست از گفـــت او فـــرز بود
نه شهنامه دریـــای ژرف است این        نه افسانه پنــــد شگـــرف است این
فـــری  بر فـــراتین فـــرویده‌اش        خهـــی چــامه‌های ابرخیـــــده‌اش
بفرجـــــودهای   سخــــن‌پروری        تـــــواند زنــــــد لاف پیغمبـــری
به چـــــالشگه  پهلــــوانی سخن        جهــان پهلــوانی است پهلـــوی زن
به کفتــــارهای دری اوستــــــاد        به انـــدرز  وخشور شیـــرین نـــواد
ز گــــویندگان سخـــن  هر کسی        سخن نغــــز و با مغــــز گوید بسی
چه خوش بنگری آن همه مغز و نغز        بود پوست ویـن سر به سر همچو مغز
به هـــر گـویشی زان چم اندر هزار        ز دریـــا بشش رادگــــان ابرکــــار
بهر گنـــج از آن گنـج‌ها اندر است        که هـــر گنجی  آموده از گوهر است
نیــــایش بر آن مـــؤبد پــــارسا        انـــــــوشه بر آن  فرهمنـــــد رسا
بکلـــــک  نگــــــارندة آفـــرین        که این نامه بنوشت نغـــز و گـــزین
چـــون این  نامور  نامه انجام یافت        نگــــارنــــده‌اش را دل آرام یــافت
ز من بنــــده  فرصت یکـی نابکاه        بپـــرسیـــد  از سال این روز مــــاه
بگفتــــم که در این سرای سپنـج        فزون است بر سیزده صد، سه پنج(47)

 مدیحه‌ای است تهی از الفاظ عربیّه
 
مـــاه پروردین رسید و گشت هنگـــام بهـار        جشن جمشیدی درآمد جام خورشیدی بیار
جام خورشیدی هلا درجشن جمشیدی بنوش        بابُتی خــورشید روی و بذله‌گوی و میگسار
کــــرد اسپنـدارمــــذ را شاه پروردین ببند        همچنـــان کـه زال  زر را اردشیر نامـــدار
فــرخجسته فـــروردین ماننــــد پور آبتین        نک برآورده از روان پتــور اسب دی دمـــار
همچــو سودا به بمشکو سرخ گل در بوستان        چون سیاوش اندر آتش ساری انـــدر لاله‌زار
زندخـــوانان بر فــــراز شاخ آتش سار گـل        زند خوان گردیده چون زرتشتیان در نوبهـار
ای بت فــــرخ رخ ای دلدار مینـوچهر چهر        خسروانی بــزم را پـــدرام کن کـــاوس‌وار
آتشین می ده که تا کیــخسرو آسا در زنـم        بر تن افـــراسیاب انـــده از هـــر سو شرار
می بده تا مست گـــردم  وز در پـوزش نهم        رو به خــــاک درگـه دستور شاه کامکـــار
دادگـــــر دستــــور روشندل نظام‌السلطنه        کـــز روان روشنش خورشید باشد شرمسار
بر زبان خــامه‌ام تازی گذشت و باک نیست        زیب یا بد نـامه‌ام از نــام صاحب اختیـــار
آن مهیــــن دانشوری کـز داد و فر و فرهی        اوست شه را دوستدار و شاه او را خــواستار
آن که چـــون بهرام نیو اندرگه چـالش کند        دشمنـان را از دو سر چون گله گوران شکار
شهریار راد چـــون نــــوشیروانست و بــود        او چـــو پور بختگان در  پـای تخت شهریار
نــــوک مشکین خامه او ور بچشم دشمنان        همچـــو تیر رستم است و دیدة اسفنــدیار
تنـدبـار از خشمش ار آگــاه گردد در جهان         از در پوزش نهد رو بر درش چون زندبـــار
پــارس از دادش چنـان  آباد شد کز یاد شد        آنچــه گویند از شهــان دادگر در روزگـــار
داد را از فرصت خــود کن پژوهش کز سپهر        بس پژولیده است و باشد تیره بخت و دلفکار
گاه انــدر بند سختی همچو گرگین پای بند        گه به چاه تیره‌بختی همچون بیژن‌خوار و زار
گـاه بر دارستم همچـــون فـــرامرزم ستوه        گه به کام اژدهــای رنج چون بهمـــن دچار
از دساتیـــر مه‌آبــــاد است تا نــام و نشان        تا که از زند است و استاکیش زرتشت استوار
دشمنت را اهـــرمن پیـوسته بادا رهنمـون        دوستت را باد یزدان در دو گیتی دستیار(48)

سیداحمد دیوان‌بیگی شیرازی
 
سیداحمد دیوان‌بیگی شیرازی(49) نیز از خواص دستگاه شاهزاده سلطانمراد میرزای حسام‌السلطنه بوده است. سیداحمد شیرازی مؤلف یکی از بهترین و برترین منابع ادبی و فرهنگی عصر قاجار است که زنده‌یاد نوایی بزرگ تاریخدان و ادیب و ادب‌شناس معاصر به تصحیح و تکمیل و تحشیه آن همت گماشت و در مجموعه‌ای سه جلدی چاپ و منتشر شد.(50) حدیقـﺔ‌الشعراء که حاوی ادب و فرهنگ در عصر قاجاریه است، در حوزه تذکره نویسی از ویژگی‌هایی برخوردار است که زنده‌یاد نوایی پس از بررسی و شناساندن تذکره‌های پیشین بویژه آنچه در عهد قاجار فراهم آمده است. بدین ترتیب برتری تألیف دیوان‌بیگی را برشمرده است:

1ـ از لحاظ زمانی مدت بیشتری را شامل است. بدین معنی که شعرای ایران و هند را از سال 1200 تا 1310 معرفی می‌کند و از این جهت باید آن را کامل‌ترین ذیل «آتشکده» دانست؛ زیرا چنان که گذشت «آذر» در سال 1195 درگذشته و تذکره را در سال 1193 به پایان رسانده یعنی تقریباً تا پایان قرن دوازدهم و دیوان بیگی تذکره خود را از آغاز قرن سیزدهم بنیاد نهاده.
2ـ حدیقـﺔ‌الشعرا منحصراً مربوط به شعرای معاصر است و در آن از 1440 شاعر و هشتاد شاعره یاد شده و چنین شماری از شاعران در تذکره‌های دیگر بی‌نظیر است.
3ـ مؤلف در ذکر مطالب شرح حال به هیچ وجه کوتاه نیامده و هر چه می‌دانسته نوشته و هر چه می‌توانسته در تکمیل مطالب کوشیده چنان که حتی پس از اتمام تذکره باز هر چه از تاریخ وفات و امثال آن یافته بر کتاب افزوده و بسیاری از مطالبی را که به چشم دیده یا از لغات شنیده در کتاب آورده است.
4ـ نثر کتاب ساده و روان است و مؤلف هرگز به دنبال عبارت‌پردازی و جمله‌سازی نرفته و معنی را فدای لفظ نکرده و از آن مهم‌تر این که کتاب را به فرمان کسی به دست نگرفته یا به طمع صله و جایزه و خلعتی قلم بر کاغذ ننهاده و بالنتیجه از کسی ـ مگر به اعتقاد و تصور خود ـ مدح و ثنایی نگفته و به جانبداری کسی یا کسانی برنخاسته بلکه گاه گاه انتقادات به جایی هم کرده و نفرت خود را از نو دولتان روزگار به تلویح و تلمیح بیان داشته.
5 ـ مؤلف حدیقـﺔالشعرا به تاریخ و مسائل تاریخی توجهی شایان تقدیر داشته تا آنجا که گاه شعر ـ حتی یک بیت ـ را بهانه برای طرح مطالب تاریخی قرار داده و این معنی را بالصراحـﺔ در مقدمه و متن کتاب اعتراف کرده است.
6 ـ در این کتاب تنها به ترجمه حال شاعران اکتفا نشده بلکه مؤلف که خود از دراویش نعمت‌اللهی بوده سلسلة عرفا را نیز تا زمان خود به رشته تحریر درآورده و خلاصه کتابی پرمطلب و مشحون به مسائل تاریخی و شرح حال علما و عرفا و شعرا و خطاطان پرداخته است.(51)

نوایی بزرگمرد فرجاد و سرآمد صفوی‌شناسان معاصر که در قُلة ادب و تاریخ شاهین بی‌همال و بر صاحب این قلم رهنمون و دلیل و استادی آموزگار بود، در گرایش دیوان‌بیگی به سره‌نویسی و شیفتگی او به دساتیر آورده است که؛ «مؤلف کتاب ظاهراً سخت شیفتة کتاب دساتیر بوده که در آن روزگار تازه منتشر شده و مردم بی‌اطلاع آن را گنجینة نفیسی از لغات فارسی شمرده بودند. چنین است که مؤلف با ولعی تمام بدان کتاب روی آورده و به یاری کلمات مجهول و لغات ساختگی ولی تازه و بدیع آن، مقدمه‌ای بر کتاب خود مشتمل بر حمد پروردگار و نعت رسول اکرم نوشته و چون خود می‌دانسته که کسی معانی این لغات تازه درآمد را نمی‌فهمد، در لای مسطور یا در حاشیه گاه با ذکر مأخذ و گاه بدون توجه بدان معانی کلمات دساتیری را به دست داده است.»(52)
 
و سپس لغات را براساس متن اصلی دساتیر روشن ساخته است که برای آگاهی بیشتر و پیوند خواستاران با نوشته سره دیوان‌بیگی در مقدمة حدیقـﺔالشعرا، پس از ارائه نمونة یادشده، در پی‌نوشت‌ها معانی واژگان را نیز می‌آوریم.
 
نمونة پارسی سره نوشتة سیداحمد دیوان‌بیگی شیرازی
 
پیشگفتار مؤلف در سپاس به درگاه پروردگار
 
 
کل امر ذی بال لم یبدؤ ببسم الله الرحمن الرحیم فهو ابتر

شگرف سپاس و بزرگ ستایش شایستة بارگاه بایستة هستی و پرستش سزایی است که سترگش او را هیچ آفریده راه نبرد و پاکش و ویژش جز او بر فرباره‌اش نسزد. تیمساران که نزدیکان دل گاه آفریدگارند و هر تاسبانی که پیوسته به ویژش و ستایش کردگار در این نیرنودند ابرکارند و از بن دریا برکنار. نیاز نیازمندان به سوی اوست و پیدایی هر پیدا و نمایش هر نموده از او. دهشوری که کمین بخشش او زندگی جاوید است و پاینده‌ای که بندگان را هماره از او هرزید. گرور فرتاشی که نخستین لاد آفرینش را بر یک نوله نهاد و ناوران را به همان یک نوله یازند هستی داد و از این روی پایه سخن والا افتاد. تا آنجا که مهین وخشوران گزین و پیامبران بهین را که به راهنمایی مردم فرودین فرستاد. ستوده فراتین خود را به نخشة پیام‌آوری بر نوادشان نهاد و همان را سترگ‌تر فرجود و دهناد آیین آنها نمود و شأن این سخن را یکی از خردمندان گفته:
 
جز سخن گوهری نبود، ار بود        بود وخشور را همان فرجود
 
و چون ویژش آفریدگان فرهی او را نسزد و نیرنود هستگان دریافت آمیغ او را نرسد، پس آن به که این روش را رمش کنیم به زندش فراوان بر پیشگاه پیشوای وخشوران و فرز فرجیشور یزدان بهنام گزین و خرد نخستین و مهین پیام‌آور جهان‌آفرین آن که انگیزه آفرینش است و رسایی به او جیزش نه اندازة دانش. بازدارندة دروندان و خواری ده راست‌پوشان است و برفرازندة آبادکیشان. پیروان و دوستانش در دو جهان رسته و آزادند و دشمنانش در دو گیتی نازاد. آزمایش آرش فراتین نوادش نیرنود ویژه‌درونان گواه است و آنان که سر از فرمانش کشیده دارند خشم یزدان دوزخشان بادافراه که آباد بی‌پایان بر روان پاک و دودة ستوده‌اش باد که پیره و نشاختگان اویند و در همه کنونه و فرخویی میانه پوی. برگزیدگان یزدانند و اروندان بی‌مانند. دریای فرهی آنها بی‌کران است و پایگاهشان بالاتر از فراز آبادیان و همگان در کشور هستی داورند و مرزبان. در پرستش خدای بی‌انبازند و از هر که جز خویش بر افراز و ارای فرسار او در جهان روان و تنان بی‌سار ناوران کرورکارند و پوران شت سروش سالار فرمندان سروش کردارند و آفرینندة خویش را پرستار. با خرد نخستین او جیز آید و آفرینش را انگیز که درود یزدان بر روان ایشان و پیروانشان و سمیز بر دشمیرشان باد.(53)
 
 یغمای جندقی
 
این نامبردار بزرگوار را در پهن‌دشت پارسی سره دفتر و دستک و دستار به سر و سامان دیگر است. او به عشق ایران‌گرایی از آموختن دروس بالای تازی چشم پوشید و در اوج‌گیری سره‌دانی و سره‌خوانی و سره‌نویسی در اواسط قاجاریه به امواج این جریان پیوست. چنان که یحیی آرین‌پور در کندوکاو و کالبدشکافی اندیشه و نشان و نوشته و سروده او به ژرف‌نگری و تلاش در گسترش زبان پارسی سره نمایانده و آورده است؛ یغما از زبان عربی بیزار بوده و بسیاری از نامه‌های خود را به پارسی «سره» نوشته بدین قرار که به جای کلمات رایج عربی لغات فراموش شده فارسی به کار برده است. شاید علت این امر آن باشد که وی تحصیلات عمیق نکرده و به رموز دستور زبان و ادبیات عرب به حد کمال آشنا نبوده است. چنان که خود در نامه‌ای به یکی از دوستان گوید «دریغا که عربی ندانم و بیسوادان را فضیلت‌فروشی بی‌ادبی است» (کلیات/93) و اما این عدم تبحر در زبان و ادب عرب موجب شده که زبان ملی فارسی را به خوبی فراگیرد و بنابراین تنها به تحقیق و تتبع در دواوین اساتید سخن قناعت نکرده، بلکه فرهنگ بزرگ برهان قاطع را با دقت و حوصله زیاد تصفح و حتی ظاهراً تکمله‌ای نیز بر آن نوشته است.
 
یغما در نتیجه این مطالعات عاقبت معتقد شده که ایرانیان می‌توانند از لغات عربی بی‌نیاز باشند. با این همه نمی‌توان گفت که یغما زبان نثری خود را به کلی از لغات عربی پاک کرده، بلکه غیر از نامه‌های «بسیط» یا نوشته‌های «پارسی‌نگار» که در آنها عمداً از استعمال کلمات تازی پرهیز کرده، نامه‌های دیگری هم دارد که به زبان ادبی معمول عهد خود و حتی گاهی آمیخته با لغات غلیظ عربی نوشته و داعیة او بر تصفیه زبان محدود به این است که در بعضی موارد حتی‌المقدور کمتر از لغات تازی استفاده کرده است.
 
ظاهر آن است که در روزگار یغما نهضتی در زمینة پارسی‌نویسی پدید آمده بوده، چنان که وی در نامه‌ای به پسرش میرزا احمد صفایی می‌نویسد «این شیوه به کیش دانش‌اندوزان و هنرآموزان تازه‌کاری و نوبرشماری است. گروهی انبوه نگارندگان قزوین و ری و گذارندگان اصفهان جی بر این منش رخت نهاده‌اند و در این روش سخت ایستاده، داستان‌های ژرف پرداخته‌اند و کاخ‌های شگرف افراخته. کاش تو هم با آن مایه گرفتاری و کار و گرانباری و تیمار، از راه آزمون خم اندر پشت و خامه در انگشت می‌کردی. چنان پندارم در نامه سیم چارم تو نیز دنبال پوی دسته یاران و سخنساز رشته پارسی‌نگاران آیی.» (کلیات / 56)
 
و در جای دیگر به نویسندگانی که در این «تازه روش نودیدار» (به جای نوظهور) تمرین می‌کنند، چنین راهنمایی می‌کند: «زینهار، هنگام نگارندگی پاس هوش‌آور و سراپا چشم و گوش زی تا آنجا که پیوسته سزاست گسسته نیفتد، و جایی که گسسته روا پیوسته نگردد. دیده خوانندگان بیشتر بدین تازه روش نو دیدار است و آسانگران کم‌کار را دانست و دید چیزهای نادیده و ندانسته بر دیده و دل بند و بار، اگر هنگام نگارش، انداز گذارش بر این هنجار نخیزد، ناگزیر آغاز و انجام لخت‌ها را که اندازه و شماری بساز است، با هم بر کنند و دریافت زیبایی گوهر و شیوایی دیدار سخن، برخواننده و نیوشنده هر دو دشوار افتد. درهای خرده‌گیری و درشت‌درایی از هر در بازآرند و بی‌کوتاهی، زبان نکوهش بر آفریننده و نگار شکر دراز، که هر که بی‌هنر افتد نظر به عیب کند. اگرت چشم هوش بیدار است و پند دانسته پسند من استوار... این همایون کیش را پاس اندیش باش و از بیغارة دوست و دشمن یتاق آرای خویش...(54)
 
سیدعلی آل‌داوود در مجموعه ارزشمند آثار یغمای جندقی که به خوبی تمام و مردانه و محققانه فراهم آورده است در بخشِ نامه‌ها یادآور شده است که؛ ... از او نامه‌ها و منشآت فراوانی در دست است. این نامه‌ها را وی به فرزندان، دوستان، دانشمندان هم روزگار خود برخی شاهزادگان دانشمند قاجاری نوشته است. کوشش او در نگارش این نامه‌ها بر این بود که حتی‌المقدور از لغات و واژه‌ها و اصطلاحات عربی که در زبان فارسی داخل شده استفاده نکند؛ از این حیث نامه‌های یغما در دو دسته جای می‌گیرد. بخش نخست، مکاتیبی است که در آنها مطلقاً کلمه و اصطلاح عربی به کار نرفته و به گفته او پارسی سره است. بخش دوم نامه‌هایی است که تعداد اندکی از واژه‌های دخیل عربی در فارسی در آنها به کار رفته است، اما همهم آنها نثر پاکیزه و روشنی دارند.(55)
احوال یغمای جندقی را چون سایر پرچمداران سره‌نویسی و سره‌گویی در پی‌نوشت آورده‌ایم(56) و در اینجا به ارائه نمونه نامه‌های پارسی سره از یغما می‌پردازیم.

نمونه‌هایی از نامه‌های پارسی سره، نوشته یغمای جندقی
 
 در مورد شیوه و روش پارسی‌نگاری
 
بازگشت و نگاهی سرسری در این نگارش پارسی گزارش کردم. چندان ناهموار و پیچیده و سبکسار و نسنجیده نیست. زنهار هنگام نگارندگی پاس هوش‌اور و سراپا چشم و گوش زی، تا آنجا که پیوسته سزاست گسسته نیفتد و جایی که گسسته روا پیوسته نگردد. دیده خوانندگان بیشتر بدین تازه روش نودیدار است و آسان نگران کم‌کار را دانست و دید چیزهای نادیده و ندانسته بر دیده و دل بند و باز اگر هنگام نگارش انداز گزارش بر این هنجار نخیزد، ناگزر آغاز و انجام دو لخته‌ها را که اندازه و شماری بساز است با هم برکنند و دریابند زیبایی گوهر و شیوایی دیدار سخن بر خواننده و نیوشنده هر دو دشوار افتد. درهای خرده‌گیری و درشت درایی از هر در باز ارند و بی‌کوتاهی زبان نکوهش بر آفریننده و نگارشگر دراز، مصرع: که هر که بی‌هنر افتد نظر به عیب کند.
 
اگرت چشم هوش بیدار است و پند دانش پسند من استوار، همی نه خود این راه و روش که نگارندگی و گزارندگی بر هر مایه و منش باشد، این همایون کیش را پاس‌اندیش باش و از بیغاره دوست و دشمن تیاق آرای خویش. نامه دیگر نیز بر فرهنگ دری در دست است. چنانچه خوب خیز و خوش نشست افتاد و به خواست پاک یزدان بنورة بنیادش به درستی بی‌شکست آمد. دیگر بارم که به آرام جای سرکاری یاری خاست، چشم‌افکن و گوش‌گزار خواهم داشت. دل زود سیر و روان دیرپذیرت. اگر مهر گیرایی و تلواس پذیرایی رست، از جان و سر نیاز سپار خواهم بود و جاویدان نیز از ننگ نوا پوزش آور و سپاس گزار خواهم زیست. توانگر نهاد از پاس هست و بودت سیر و سرد و با همه درویشی از دسترنج خویشت نیازی به گنج باد آورد مباد.(57)

 به میرزا محمدعلی خطر نگاشته

روزت خجسته باد و اختر بختت به فرهی پیوسته، گویا فرمان آبشخوردم باز امسال برآن درگشته رخت بازگشت کشد و به دستور گذشته روزی چند سرگشته دارد. ندانم در کار تبت و توحید آن مایه کاربند فزایش و آرایش شده که نشان آبادی از بند کاوش و گرفت راه آزادی نماید، یا سردی‌ها که از بی‌دردی‌هاست مایه رنگت زردی خواهد شد. اگر «تختة جهود» را بدان هنجار که نوشتم انباشته و کاشته و جوی و بند گود و بلند افراشته نباشد، کاری که یهود با پیغمبر بی‌پدر کردند و سوکی که برادرهای یوسف بر آن پیر گم کرده پسر تراشیدند بر تو خواهد ریخت.
 
 سنگ‌بند پایان «تبت» باید تا راه چشمه بدان روش که خود چیده‌ام و افراخته ساخته باشد و زمینی که جوی یزدان‌بخش بر آن همی گذرد تا بوم آب نیم‌ارش بالا از خاک پرداخته و در سنگت بند انداخته‌اید. چند کرته از نو یونجه کاشته باشی و هزار درخت گز و هسته و انار و پسته افراشته و همچنین کارهای دیگر که پیرایه کشت و راغ است و سرمایه دشت و باغ اگر سر مویی لنگت افتاده و جوی و کرته از آنچه سزاست فراخ یا تنگت آمده کاری کنم و شماری اندیشم که مرگ را به بهای هستی خریدار آیی و دخمة گور را چون خانة سور ستایشگزار. مردی که در کاری چنین سست فرو ماند و از باری چنان کم کمر دزدد، مصرع: کشتنی سوختنی باشد و گردن زدنی. گاه گویی در آن یزدان گز افراشته‌ام و در این انباشته انار کاشته. انار بی‌پسته شاخ بی‌بار است و گز بی‌هسته کاخ بی‌یار، شعر:
 
ای ریش سفید مــرز تبت        کاندر پی گــز دماغ سوزی
سوگند بدان بروت شبرنگ        کان گزها کز تورسته روزی
گر هسته ارش ارش نروید        دور از تو هــزار گز بگوزی
 
دل در کار پسته و هسته بند و اندیشه جز انار از کشت و کار هر درختی اگر همه شاخش مرجان و بارش گوهر باشد، جسته و رسته‌دار. بسکه گفتم زبان من فرسود.(58)
 
تحریر مجدد قصه‌ای از کتاب زینت المجالس

 عبدالله پسر جعفر طیار گوید: روزی به دیدار معاویه شدم. دریده گریبان و ژولیده موی از خانه برآمد. چون چشمش بر من افتاد سخت پراکنده گشت و گران شرمنده. نشان آشفتگی از رخسارش روشن روشن پدیدار افتاد. گفتم دانم این کار از کجاست و این کالا از کدام بازار. خاتون خانه تو را با کنیزی یافته و بدین بی‌اندامی و گستاخی شتافته. مرا نیز بارها چنین کارها افتاده است و آشوب‌ها زاده. گفت برگوی. گفتم شبی با کنیزی پیمان بستر دادم و خود را نوید پیوندی دیگر. او در چشمداشت همی زیست و من پاس‌اندیش هنگام بودم. چون دیری برگذشت پنداشتم چشم خاتون به خواب است و دیده بخت خواجه بیدار. آهسته آهسته از بستر ساز گریز کردم و انداز آرام جای کنیز. همانا خاتون هشیار بود و با صد دیده بیدار کار، خشم‌آلود از پی روان شد و چشم پالود بر هنجار و اندیشه ما نگران. آواز پای ویم در گوش رفت هوش از سر برکران زیست و پراکندگی رخت در میان افکند. راه بگردانیدم و آهنگ پاگاه کردم. چون از همه راهم پای دست‌آویز شکسته بود و دست پایداری بسته بیخود بر شتری گرگین و بی‌پالان که روغن در او مالیده بودند برنشستم و از جای برانگیختم. خاتون خشم‌آلود فرارسید و از فرازم به زیر انداخت که ای سایه‌پرست سیاه‌نامه این کار و کردت را در ترازوی خرد سنگی نیست و نزد خردمندی رنگی نه. پس کفش از پای برآورد و برکند و کوب من سخت بایستاد چنگم در گریبان زد و چاک جامه‌ام از سینه به دامان برد ودست از دهان برداشت و هیچ از خودکامی و بی‌اندامی فرو نگذاشت.
 
با خود گفتم زنان را فرهنگی استوار و دیدی درست نیست. خوشتر آن که بر این نافرمانی و خودرایی کار بند خودداری و بردباری گردم. و تباه‌کاری وی را به آمرزگاری پاداش سازم. کیش بخشایش آوردم و درگذشت و گذاشت خود و او را هر دو آسایش.
 
 معاویه از این گفت گهر سفت چون باغ از باد نوروزی برشکفت و از هنجار شرم و آشفتگی نیک نیک باز آمد. خندان خندان در خانه شد و خاتون را به پوزش و نوازش‌های روان‌پذیر دل بازجست. چون به خانه رسیدم دو کنیزک دیدم که هر یک کیسه زر بر سیمین سینی نهاده درآمدند که خاتون تو را به خوشی و نیکی یاد کرد و پیام داد که خواجه امروز به فر داستانی که بر وی سرودی از انداز خشم و رنجش باز آمد و بر کرده من در بخشایش فراز افکند. لغزش و گناه را دامن کشید و بر جای بدکاری نیک‌کرداری آورد. این خود کمین پاداش آن پاک دهن است و کمترین نیاز آن پاکیزه سخن.(59)
 
پاسخ نامه‌ای است که به دوستی نگاشته
 
 برخی تن و جانت گردم، نامه روان‌پرور که آورده جان و دل است نه پرورده آب و گل، تارک بختیاری را کلاه کیانی شکست و کام امیدواری را چشمه زندگانی گشود. چندان دیده بر آن سودم که از دوده سیاهی نماند و رخنه از کاوش مژگان سر در تباهی نهاد. سپاس تندرستی و آرامش سرکاری را بوسه‌اندیش آستان نیاز و به رامش و درنگی درخور دلخواه دمساز آمدم. پاک یزدان کارهای یزد را به دستی که خواهش دوستان است و کاهش دشمنان بی آن که درنگ خداوندی دراز افتد و کمند تاب و نیروی بندگان به کوتاهی انباز ساخته و پرداخته باز آیند و در آن کنج دنج که دام و دد را بار و نیک و بد را راه گفت و گزارش نیست، پیوند و آمیز درویشانه ساز گردد. امروز به یاد بوی گل از گلاب جستن شادی اندوز خجسته دیدار سرور مهربان مولازاده شدم تا مگر گرد گسستگی بدین بستگی پرداخته و کار رستن بدین پیوستن ساخته‌اید.
 
 درد آرزومندی را بهبودی نخاست و سودای تاسه و تلواس را سودی نرست. شعر:
 
شب نگردد روشن از نام چراغ        باد فروردین نیارد گل به باغ

تشنة آب از سراب کام نگیرد و پسته شیرین از شاپور آرام نپذیرد. شعر:
 
من نیستم ار کسی دیگر هست         از دوست به یاد دوست خرسند

باز آی که درهای بسته را گشایش و دل‌های خسته را آسایش جز پدیدار سرکاری باد به چنبر پیمودن است و آب به هاون سودن. امید گاهان میرزا ابوالقاسم و شیخ‌الاسلام و دو سرور مهربان ملاحسن و آقا احمد و هر کرادانی بهر زبان که توانی از این خاکسار سیاه نامه درودی درویشانه بر سرای، و پیوند مرا پیدا و پنهان که نهفته آشکار و نگفته فریاد خوان است. باز نموده جداگانه نامه را در خواه بخشایش و هر گونه کاری که بازوی ماش نیروی انجام باشد، فرمایش کن، زندگانی دراز و سامان کامرانی با برکت و ساز باد.(60)