پینوشتها:
1ـ یمن از شمال به عربستان سعودی و ربع الخالی، از
جنوب به عدن و از غرب به بحر احمر محدود است. آثار تاریخی شهر مأرب در خاک
یمن است. دولتهای معین و مأرب قبل از میلاد مسیح در یمن پیدایش یافتند. از
اواخر قرن 3 ماقبل میلادی با الحاق حضر موت به دولت سبا مملکت وسیعی شامل
یمن کنونی و اراضی زیادی مجاور آن تشکیل شد. تمدن عربستان جنوبی را از قرن
هشتم ماقبل میلاد تا انقراض دولت سبا میتوان تمدن یمنی نامید. در زمان ذونواس، یمن به دست حبشیها افتاد و حکومت اینها 50 سال دوام کرد حدود 570 بعد میلاد دولت ایران به تقاضای سیف ابن ذییزن امیر معروف یمن که از دربار ایران استمداد کرده بود، یمن را تصرف کرد و این وضع تا ظهور اسلام ادامه داشت.
در قرن دوم هجری که مذاهب اسلامی ایجاد شد، نواحی
کرانهای (تهامه) پیرو مذهب شافعی شدند و ارتفاعات در تصرف شیعیان زیدی
قرار گرفت، و قرنها در کمال دوستی تا ظهور وهابیان سعودی با هم زندگی
کردند. قرن 9 نهم میلادی در تاریخ یمن اهمیت خاص دارد. در این قرن امام
زیدی، یحیی الهادی الی الحق، سلسلهای از امامان (فرمانروایان) یمن را
تأسیس کرد که تا نیمة دوم قرن بیستم میلادی ادامه داشت، چون بنابر اعتقاد
زیدیان، عالم بودن شرط اصلی امامت است، بسیاری از فرمانروایان یمن مردمان
دانشمند و نویسندگان پرکاری بودهاند و مجموعه عظیمی از تألیفات ایشان
مخصوصاً در علم کلام و مناظره، فراهم شده. اصل جانشینی از طریق وراثت به
صراحت رد شده بود و به همین جهت تاریخ قرون وسطای یمن، تاریخ مغشوشی از
تعارض امامهای محلی مدعی امامت بوده است.
در قرن 11 یازدهم امامان اسماعیلی به کمک فاطمیان مصر، بر این سرزمین مستولی شدند. صلاحالدین ایوبی در
1173 میلادی آنجا را مسخر کرد پس از انقراض دولت ایوبی کُرد، سلسلة
رسولیان یمن (از اصل کُرد و ترک) از 1230 تا قرن 15 پانزدهم میلادی بر یمن
حکومت داشتند. با ظهور عثمانیها، امامان زیدی تا قرن نوزدهم میلادی بر
مرتفعات یمن حکومت میکردند و کرانههای ساحلی در دست عثمانیها بود و در
همین زمان (قرن نوزدهم) یمن مورد تاخت و تاز وهابیهای عربستان سعودی قرار
گرفت که محمدعلی پاشا خدیو مصر به
دستور سلطان عثمانیها آنها را بیرون راند و سپس اروپاییان از جمله
انگلستان به دخالت در امور یمن پرداخت و... (دایرۀالمعارف مصاحب، ج 3)
3ـ محمدتقی بهار (ملکالشعراء)، سبکشناسی، ج 3، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1355، ص 290
4ـ همان، ص 292
5 ـ مقصود استاد ملکالشعراء بهار، احمد کسروی است. چنان که از دیوان اشعار این بزرگ برمیآید، به هیچ روی از وی دل خوش نمیداشته. چنان که در نکوهش وی سروده است که؛
کسروی تا رانـــد در کشور سمنــــد پارسی گشت مشکـــل فکرت مشکلپسند پـارسی
هفــت اختــر را ستارة هفت گــردان نام داد زانکه خود بیگانه بود از چون و چند پارسی
فکــــرت کوتـاه و ذوق ناقصش را کــی سزد وسعت میـــدان و آهنــــگ بلنــد پـارسی
یافت مضمــــون از منجمباشی تُرک و سپس چنـــد دفتــر زد به قـالب در روند پـارسی
پــارسیگویــان تبریـــز ار بما بخشند عُمــر باشد این تبریـــزی نـــادان گــزند پـارسی
گـر ازین بنّای ناشی طـــرز معماری خـــرند خشت زیبـــایی درافتــد از خــرند پـارسی
ترکتــازیها کند اکنون سوی پازند و زنــــد وای بر مظلــومی پـــازند و زنــــد پـارسی
لفظ و معنی را خُناق افتد کجا این تُرک خام افکنـــد بر گـــردن معنی کمنـــد پـارسی
طــوطی شکرشکن بر بست لب کز ناگﻫــان تاختند این خـــرمگسها سوی قند پـارسی
اعجمی ترکان به جای قاف چون گفتند گـاف گشت قنـــد پارسی یک باره گنــد پـارسی
خوی گرفت از شرمساری چهر قطران و همام تا که گشت این ننگ تبـریز آزمنــد پـارسی
خطـــه تبریز را گــویندگان بودست و هست ﻫر یکی گــــوینده لعل نوشخنـــد پارسی
پسچه شد کاین احمدک زانخطة مینونشان احمـــدا گو شد به گفتــــار چــرند پارسی
هفــت اختــر را ستارة هفت گــردان نام داد زانکه خود بیگانه بود از چون و چند پارسی
فکــــرت کوتـاه و ذوق ناقصش را کــی سزد وسعت میـــدان و آهنــــگ بلنــد پـارسی
یافت مضمــــون از منجمباشی تُرک و سپس چنـــد دفتــر زد به قـالب در روند پـارسی
پــارسیگویــان تبریـــز ار بما بخشند عُمــر باشد این تبریـــزی نـــادان گــزند پـارسی
گـر ازین بنّای ناشی طـــرز معماری خـــرند خشت زیبـــایی درافتــد از خــرند پـارسی
ترکتــازیها کند اکنون سوی پازند و زنــــد وای بر مظلــومی پـــازند و زنــــد پـارسی
لفظ و معنی را خُناق افتد کجا این تُرک خام افکنـــد بر گـــردن معنی کمنـــد پـارسی
طــوطی شکرشکن بر بست لب کز ناگﻫــان تاختند این خـــرمگسها سوی قند پـارسی
اعجمی ترکان به جای قاف چون گفتند گـاف گشت قنـــد پارسی یک باره گنــد پـارسی
خوی گرفت از شرمساری چهر قطران و همام تا که گشت این ننگ تبـریز آزمنــد پـارسی
خطـــه تبریز را گــویندگان بودست و هست ﻫر یکی گــــوینده لعل نوشخنـــد پارسی
پسچه شد کاین احمدک زانخطة مینونشان احمـــدا گو شد به گفتــــار چــرند پارسی
(دیوان اشعار شادروان محمدتقی بهار(ملکالشعرا)، جلد دوم، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1356، ص 550 ـ 551)
و باز زیرِ عنوان (تازی، ترک،کسروی) سروده است:
ای تـازی! ترک معنوی از چه شدی وی ترک محقق نبوی از چه شدی
ور بودی تُرک و بعـــد سیّد گشتی ای سیّد ترک! کسروی از چه شدی
ور بودی تُرک و بعـــد سیّد گشتی ای سیّد ترک! کسروی از چه شدی
(همان، ص 557)
6 ـ محمدتقی بهار، سبکشناسی، ج 3، ص 292ـ2937ـ فتحعلی آخوندزاده، تمثیلات، ترجمة میرزا جعفر قراجهداغی، مقدمه و حواشی: باقر مؤمنی، نشر اندیشه، تهران، 1349
8 ـ فتحعلی آخوندزاده، الفبای جدید و مکتوبات، باکو، 1963، ص 173 باقر مؤمنی، همان، ص 13
9ـ همان، ص 182 همان، ص 13
10ـ جلالالدین میرزا پسر پنجاه و
هشتم فتحعلیشاه قاجار و مؤلف کتاب تاریخنامه خسروان به فارسی سره
میباشد. میرزا ملکم خان پسر میرزا یعقوب ارمنی جلفایی که متدرجاً ملقب به
ناظمالملک و ناظمالدوله و نظامالدوله گردید و به مقامات عالیه نیز رسید
در سالهای بین 1273 و 1278 ﻫ . ق انجمن فراماسونری به نام فراموشخانه در
محله عودلاجان تهران نزدیک مسجد حوض منزل جلالالدین میرزا به طور پنهانی
دایر کرد.
در تأسیس و تشکیل فراماسونری یا فراموشخانه پدر و پسر یعنی میرزا یعقوب خان
و میرزا ملکم خان هر دو نفر دخالت داشتهاند و انجمن مزبور مدت هفت سال
طول کشید و در این مدت جمعی از رجال و شاهزادگان درجه یک آن زمان عضویت
انجمن مزبور را پذیرفتند چون جمعی از آنان که دور هم جمع میشدند صحبت از
اصلاحات و انتقاد از اعمال بیرویه دولت میکردند کمکم این راز پنهانی
آشکار شد و این مطالب به گوش ناصرالدین شاه رسید و نگران گردید و حکمی در
1278 ﻫ . ق مبنی بر انحلال و تعطیل انجمن مزبور صادر کرد و در آن امریه
شاهانه تذکر داده شده بود که در صورت تجدید این قبیل انجمنها مؤسسین و
اعضای آن به مجازات و عقوبات سخت گرفتار خواهند شد. از جمله اعضای معنون و
باایمان فراماسونری همین جلالالدین میرزا که از شاهزادگان مطلع و دانشمند
آن عهد بود، میباشد و با وجود این که از سال 1277 ﻫ . ق سمتش آجودان مخصوص
حضور شاه بود، جلسات به طور سری در خانه او تشکیل مییافت. پس از انحلال و
تعطیل انجمن فراماسونری یا فراموشخانه، این شاهزاده اصلاحطلب مورد سخط
سخت شاه واقع و مدتها خانهنشین شد و خود و اعمالش تحت نظر و مراقبت
مأموران قرار داشت. آقا ابراهیم نواب بدایعنگار در رساله عبرۀالناظرین و
عبرۀالحاضرین تألیف خود در این باب این گونه مینویسد: «در سال 1279 ﻫ . ق
جمعی از شاهزادگان و آزادگان بر دولت بشوریدند و شاه را سخت نگران ساختند.
به امر دولت جمعی از اصحاب او را بگرفتند. عدهای فرار اختیار کردند و
دستهای به روضات مطهره التجا بردند.»
جلالالدین میرزا عقیدهاش بر این بوده که باید ایرانی فارسی سره را در
گفتن و نوشتن خود به کار برد و لغات بیگانه مخصوصاً عربی باید کنار گذاشته
شود و تألیفات و نوشتههای او هم به فارسی خالص بوده و از این جهت بسیاری
از مردمان همعصر او عقیده داشتند که شاهزاده به دین زرتشتی گرویده است و
او را زردشتی میدانستند.
جلالالدین میرزا در اوایل سال 1289 ﻫ . ق بدرود حیات گفت. (مهدی بامداد،
تاریخ رجال ایران، جلد اول، انتشارات زوار، تهران، 1357، ص 254)11ـ میرزا جعفر قراجهداغی در
اواخر سال 1286 ﻫ . ق منشی جلالالدین میرزا بود و تمثیلات آخوندزاده را به
سفارش او ترجمه کرده است. جلالالدین میرزا در سال 1289 میمیرد و میرزا
جعفر به عنوان «منشی تحقیق» در خدمت وزارت عدلیه درمیآید. اما بعد در سال
1293 او را در وزارت انطباعات میبینیم که در نوشتن «مرآت البُلدان» به اعتمادالسلطنه کمک میکند. او «تاریخ کرت» را نیز در اوایل سال 1294 ترجمه کرده که نسخه خطی آن در کتابخانه ملی ضبط است. بکتاش در
مجله فردوسی به تاریخ 26 خرداد 1348 مینویسد: که میرزا جعفر بعدها به
عنوان سفر حج از ایران خارج شد و در تفلیس اقامت کرد و وارد سازمان دولتی
روس شد. در آنجا با جمعی از دوستداران فلسفه مأنوس بود، ... و در 1262 شمسی
در همانجا مُرد. (مؤمنی، همان، ص 13)
13ـ جلالالدینمیرزا پورفتحعلیشاه، نامة خسروان، جلد اوّل، چاپ سنگی، کارخانه استاد محمدتقی، طهران، 1285 ق.
14ـ تمثیلات، ص 14
15ـ در جستجوها نشانی از این خوشنویس نیافتم. خطی خوش و خوانا و شیرین دارد، با توجه به نام و نشان وی (جلوة یزدی) دور نیست، زردشتی کیش بوده باشد!؟ (رک. مهدی بیانی، احوال و آثار خوشنویسان، مجلدات 1ـ4، انتشارات علمی، تهران، 1358)
16ـ جلالالدینمیرزا پورفتحعلی شاه، نامة خسروان،
جلد دوم، چاپ سنگی کارخانة استاد محمدتقی، طهران، 1287 ق ـ مؤلف در دیباچه
آورده است: «خداوندان دانش پس از نگریستن به نامة دومین نامة خسروان دانند
که این از نخستین نکوتر نگاشته شده زیرا بندگان در نگارش پارسی زبردستتر
شده هر چه پیش میروم بهتر مینگارم، ص 6»
17ـ همان، ص 1 ـ 6818ـ همان، ص 431 ـ این نگارهها پیوندی تاریخی، فرهنگی و هنری با شهر مألوف ما کرمانشاه دارد؛ (رک. محمدعلی سلطانی، تاریخ اجتماعی کرمانشاهان از عهد صفویه تا عصر حاضر ...)
... چیزی که از نامه نخستین کم دارد نداشتن چهره پادشاهان است آن هم کوتاهی از ما نشده هر چه میبایست در جستجوی آنها چه در ایران و چه در پاریس و لندن که امروز پایتخت بزرگترین کشورهای فرنگستان است، کوشیده نیافتم. در اندیشة من چنین مینماید که چون پس از دست یافتن تازیان به ایران کشیدن چهره را مانند بتپرستی در آیین خود گناه میدانستند از آن روی چهرهشان را به روی پول نکندند برای این یافت نگردید... (ص 7 ـ 8)
... چیزی که از نامه نخستین کم دارد نداشتن چهره پادشاهان است آن هم کوتاهی از ما نشده هر چه میبایست در جستجوی آنها چه در ایران و چه در پاریس و لندن که امروز پایتخت بزرگترین کشورهای فرنگستان است، کوشیده نیافتم. در اندیشة من چنین مینماید که چون پس از دست یافتن تازیان به ایران کشیدن چهره را مانند بتپرستی در آیین خود گناه میدانستند از آن روی چهرهشان را به روی پول نکندند برای این یافت نگردید... (ص 7 ـ 8)
20ـ عبدالرحیم طالبوف، مسالک المحسنین، ص 40 همان، ص 55
21ـ فریدون آدمیت، اندیشههای میرزا آقاخان، ص 220 همان، ص 55
22ـ میرزا فتحعلی آخوندزاده، دیباچة نامه خسروان، ج 2، ص 11ـ13
23ـ جلالالدین میرزای قاجار، نامه خسروان، ج 1، ص 21ـ26
24ـ همان، ج 2، ص 11ـ14
25ـ این شرح حال را شادروان ادیبالممالک فراهانی در مقدمة دیوانش آورده است که؛
پوشیده نماناد که کنیت این بنده ابوعیسی است به نام
پسرم (عیسی) که در سن ده سالگی در قصبه بیجار گروس در سال 1308 هجری به مرض
آبله وفات یافت. نامم محمدصادق است که به عنوان (میرزا صادق خان) اشهار
دارد. لقبم از نخست (امیرالشعرا) بود و اکنون (ادیبالممالک) است. پدرم
(حاجی میرزا حسین) پسر «میرزا صادق» که پدرش «میرزامعصوم» متخلص به محیط از
معاریف ادبا و بلغای صدر سلطنت قاجاریه که ذکرش در دفاتر آن عصر از قبیل
کتاب « انجمن خاقان» تألیف فاضل خان گروسی و (گنج شایگان) اثر خامه (میرزا
طاهر دیباچهنگار) با مختصری از شعر شیرینش درج شده.
وی برادر «میرزا ابوالقاسم قائممقام» است که صاحب
دیوان و منشئات و وزیر محمدشاه قاجار بوده. مادر پدرم نیز دختر میرزا
ابوالقاسم قائممقام است. همچنین مادرم از هر دو سو فرزند برادر میرزا
ابوالقاسم قائممقام بوده. و میرزا ابوالقاسم از اعاظم وزیرا و دانشمندان
قرن سیزدهم هجری و نوزدهم میلادی به شمار میرود. در ماه رجب سنه 1250 هزار
و دویست و پنجاهم هجری مطابق سنه 1834 هزار و هشتصد و سی و چهارم مسیحی
بعد از رحلت پدرش، میرزا عیسی قائممقام، به مقام وزارت و صدارت نائل شده
در شب شنبه آخر ماه صفر سنه 1251 هزار و دویست و پنجاه و یکم هجری مطابق
سنه 1835 هزار و هشتصد و سی و پنجم میلادی در باغ نگارستان از اثر سعایت
حاسدان و غمازان بفرموده محمدشاه غازی او را خفه کردند و تا چهل روز کشتن
او را از بیم شورش و هیجان ملت مستور داشتند. سپس با احترام تمام جسدش را
به زاویه مقدسه حضرت عبدالعظیم علیهالسلام نقل کرده و در آنجا مدفون
ساختند. میرزا عیسی قائممقام که پدر میرزا ابوالقاسم بود اول کسی است که
در این سلسله به لقب قائممقامی ملقب گردید و مناسبت این لقب آن بود که
پادشاه ایران او را قائممقام صدارت فرمود. و کار صدارت با میرزا شفیع
شیرازی بود اما یکسره کارها با رأی و مشیّت و امضای میرزا عیسی تمشیت
میگرفت. رحلت میرزا عیسی در ماه صفر 1238 هجری مطابق سنه 1822 میلادی در
دارالسلطنه تبریز به مرض وبا اتفاق افتاد و اکنون مرقدش که در جنب بقعه
حضرت امامزاده حمره بن موسی الکاظم علیهالسلام واقع شده است، زیارتگاه
انام میباشد. میرزا عیسی مردی خردمند و دانا و سخنگو بوده و در زهد و ورع و
علم و عمل ثانی و تالی نداشته برخی از مؤلفات و مصنفاتش در مجموعه منشئات
پسرش میرزا ابوالقاسم به طبع رسیده و پاره [ای] در خانة احفادش حاضر و
موجود است. میرزا عیسی را چهار پسر و یک دختر بود.
اکبر آنها میرزا حسن وزیر جدامی این بنده است که
مادرم پسرزاده اوست. دوم میرزامعصوم که پدرم پسرزاده اوست و مادرم از بطن
دختر او پدید آمد. سوم میرزا ابوالقاسم قائممقام است که پدرم دخترزاده
اوست و مادر آن دختر همشیره مرحوم میرزا حسن مستوفیالممالک بوده. چهارم
حاجی میرزا موسی خان متولی روضه حضرت علی بن موسیالرضا(ع) در خراسان بود
که از او فرزندی به جای نماند. اما دختر میرزا عیسی حاجیه تاج ماه بیگم
خانم معروفه «به حاجیه عمه» بود و با شاهزاده ملک قاسم میرزا فرزند فتحعلی
شاه قاجار عقد زوجیت بست و طبیعت ایشان با یکدیگر سازگار نیامد. اولادی از
او بر جای نماند. املاک موقوفه آذربایجان غالباً از اثر خیرات حاجیه خانم
است.
میرزا عیسی معروف به میرزا بزرگ بود و وزارت را از
پدران و نیاکان میراث داشت، زیرا که آبای عظامش در دولت زندیه و افشاریه و
صفویه تا عهد مغول و آنسوتر دارای مقام وزارت بودهاند و چون خاتم حضرت
سیدالساجدین علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام که امام چهارم
اثنی عشریه و جد اعلای این سلسله میباشد. در نزد اکابر این خاندان بوده و
اکنون نیز در این خانواده مضبوط است. لهذا اجداد امجاد قائممقام را در هر
دوره با وجود وزارت، میر مهردار، میخواندند و نسب میرزا عیسی بر طبق
شجرهای که نزد نگارنده موجود است، به سی و شش پشت تا علی بن الحسین
پیوسته شود. اما ولادت این بنده از قرار زایجه که مرحوم میرزا مهدی
منجمباشی خراسانی که از اساتید سنه 1277 هجری مطابق سنه 1860 میلادی و از
قرار تصریح درجه طالع به نمودار بطلمیوس واقع شده است.
این رباعی را یکی از معاصرین که با پدرم رسم منادمت
میپیمود در تاریخ ولادتم سروده و لفظ مبارک (پیغمبر پاک) را به حساب جمل
دال بر تاریخ دانسته و رباعی این است:
فرخنده نژاد (صادق) آن اختر پاک دارای نــــژاد فــــرخ و گـــــوهر پــاک
(پیغمبر پاک) سال میــلادش شد چون هست ز خاندان پیغمبر پاک (1277)
(پیغمبر پاک) سال میــلادش شد چون هست ز خاندان پیغمبر پاک (1277)
مسقط الرأسم قریه کازران از قرای بلوک «شرا» از توابع
عراق که حکومتنشین آن سلطانآباد است امتیازی که بنده و برادرانم را از
سایر افراد خانواده میرزا عیسی قائممقام میباشد آن است که امهاتم همگی از
خواتین زمان و جلایل نسوان جهان بوده چندان که در نسب و نژاد آنان تفتیش
کنند یکتن کنیز و برده و زرخرید یا سوقه وداه و پرستار و از طبقات پست
درجدات و امهاتم دیده نشده. برخلاف سایر خویشانم که سراسر خونشان با خون
این گونه کسان آمیخته شده و هیچ یک از ایشان محض و خالص و صافی نیستند.
ـ ادیبالممالک روز چهارشنبه 28 ربیعالثانی سال 1335 ﻫ . در تهران به
سن 58 سالگی درگذشت. (دیوان ادیبالممالک فراهانی قائممقامی به تصحیح و
حواشی و اهتمام وحید دستگردی، کتابفروشی فروعی، 1355، تهران)
27ـ یحیی آرینپور، از صبا تا نیما، جلد دوم، انتشارات فرانکلین، 1355 تهران، ص 139
28ـ رک. (فریبا مقصودی، آداب آل حق، سرودة ادیبالممالک فراهانی، حاج وهاب جیحونآبادی، نشر سُها، تهران، 1374 ـ محمدعلی سلطانی، حماسه ملی ایران در اعتقاد علویان یارسان، انتشارات مؤسسة اطلاعات، تهران، 1394)
29ـ در خلال سطور [حرف] (ع) علامت عربی ـ [حرف] ف علامت فارسی ـ (مع) علامت معرب ـ (ت) عالمت تُرکی است و این علامتها در جاهایی که احتمال اشتباه میرود، گذاشته شده است.
30ـ دیوان ادیبالممالک فراهانی قائممقامی، به تصحیح و حواشی و اهتمام وحید دستگردی، انتشارات کتابفروشی فروغی، تهران، 1355 ـ ص 726ـ 729
31ـ نصابالصبیان کتابی است در لغت، از ابونصر فراهی بدرالدین محمد فراهی سجزی. گویند که وی کور از مادر بزاد و بسال (640 ﻫ . ق) وفات یافت.
این نخستین کتاب در لغت فارسی از قرن هفتم هجری برای آموختن واژههای عربی
است به مبتدیان که در مدارس علوم دینی مورد استفاده قرار میگرفته و هنوز
ادامه دارد. از مزایای این کتاب منظوم بودن آن است که حفظ و ضبط و بازشناسی
اشعار در ذهن نوجوان، آسان و پردوام است.
این کتاب شامل 200 بیت و در عین حال متضمن بحور مختلف از اوزان علم عروض در
37 بند میباشد که با گذشت زمان شماره ابیات آن از 200 تا 500 بیت فزونی
یافته، و علاوه بر لغات، اسامی ماههای عربی، ایرانی و رومی و اطلاعاتی
درباره ازواج و اعمام نبی (ص) و فرزندان پاکش و امثال اینها نیز در آخر
کتاب افزوده و به نظم کشیده شده است.
از این کتاب تقلیدهای گوناگونی شده، برای نمونه منظومه تقلیدی «نصیب
الفتیان و نشیب التبیان» را از حسامالدین خویی از ادبای نیمه دوم قرن هفتم
آذربایجان میتوان نام برد و دیگر منظوم «زهرۀالادب» از شکرالله بن
شمسالدین احمد است که در همان سال (640) تألیف یافته و شامل پراکندههایی
از چند دانش: نجوم، ادب، رمل، پزشکی، اعتقادات و غیره میباشد و بسیاری
دیگر از فرهنگها که بعد از آن تدوین یافته است. رک. ( ابونصر فراهی،
نصابالصبیان، انتشارات مجمع علمی اسلامی، تهران، 1402 ﻫ . ق)
32ـ يحيي آرينپور، از صبا تا نيما، جلد اول، انتشارات فرانكلين، 1355 تهران، ص 133 و 212
فتحالله خان شيباني بركشيدة سلطانمرادميرزا حسامالسلطنه بود و از ياران
حسينقليخان سلطاني كرمانشاهي كه حسينقليخان نيز بواسطه انتساب به
سلطانمرادميرزا، تخلص (سلطاني) را برگزيده بود و...، و سرهگويي و
سرهنويسي، سري در دستگاه سلطان مرادميرزا داشت.
33ـ رك. ( ادوارد براون، تاريخ جرايد و مطبوعات ايران، ج 4، ص 197 و 220 و
279؛ كتابچه چراغان، ص 34؛ تاريخچة علم و ادب، ص 34/ روزنامة ادب، سال 1320
ق، ش 37/ روزنامة تربيت، سال 1320 ق، شمارة 258 ) استادي كاظم، فعالان
«اصلاح الفباء» و «تغيير خط» در دوران معاصر، نشر علم، تهران، 1391، ص 74 ـ
72/ دربارة موبد بيدگلي كاشاني (چهرة نامدار)، حسين عسكري، ويژهنامة
فرهنگي، ضميمة روزنامة اطلاعات، چهارشنبه 8 ارديبهشت 1395، ص 2
34ـ هنايش خرد (ديوان موبد) به كوشش ميرزاعباسخان، چاپخانه سيدمرتضي، چاپ سنگي، كاتب مرتضي شريف نجمآبادي، تهران، 1335ـ محمدعلي سلطاني، حماسة ملي ايران در اعتقاد علويان يارسان، مؤسسة اطلاعات، تهران، 1394 ص 144 ـ 148
36ـ مهدي بامداد، شرح حال رجال ايران، ج 4، انتشارات زوار، تهران، 1357، ص 15
37ـ ميرزانصير جهرمي، مثنوي پير و جوان، به خط استاد كيخسرو خروش، انجمن خوشنويسان ايران، تهران، 1360
38ـ دبستان الفرصت، ديوان فرصتالدوله شيرازي، انتشارات كتابفروشي محمودي، تهران، ؟13 (افست نسخة بمبئي) 1333 ﻫ . ق، ص 7
39ـ همان، ص 19 ـ 20 و 310 ـ 313
40ـ همان، ص 20
41ـ شادروان ميرزا محمدنصير حسيني فرصتالدوله شيرازي چون همنام نياي خود (ميرزا نصير حكيم جهرمي) بوده به (ميرزاآقا) هم شهرت داشته است.
42ـ يحيي آرينپور، از صبا تا نيما، ج اول، همان، ص 375
43ـ رك. دبستان الفرصت، ديوان فرصتالدوله شيرازي، همان، ص 1 ـ 186
44ـ همان، ص 274 ـ 283
45ـ همان، ص 527 ـ 528
46ـ هما، ص 528
47ـ همان، ص 462 ـ 463
48ـ همان، ص 309 ـ 310 ـ فرصتالدوله اين قصيده را در مدح حسينقليخان نظامالسلطنه مافي سروده است.
49ـ حاجی میرزا احمد ایشیک آقاسی باشی خلف الصدق غفران مآب آقا ابوالحسن
تاجر شیرازی در سال هزار و دویست و چهل و یک در شیراز متولد گشته. در اوایل
مراحل زندگانی به مناسبت شغل اجدادی مشغول تجارت گردیده مدتی در یزد توقف
کرده، عَوْد به شیراز نمود و چون عالیجان خلاصـﺔالاشباه آقا محمدعلی
کدخدای این محله میدان شاه که جد مادری حاجی میرزا احمد بود از پسر خود
رنجش داشت منصب کدخدایی را به حاجی میرزا احمد واگذاشت و سالها بر این
منوال گذشت و در سال هزار و دویست و هفتاد و هفت، حاجی میرزا احمد منصب
کدخدایی را به خالوی خود عالیجاه آقاجانی واگذاشت و خود در رکاب نواب اشرف
والا حسامالسلطنه سلطان مراد میرزا قاجار از شیراز به خراسان رفت و منصب
ایشیک آقاسی باشی را تصاحب نمود و در سال هشتاد و دو در رکاب نواب
معزیالیه، عود به شیراز نمود و در سال هشتاد و شش، باز در رکاب نواب
معزیالیه، از شیراز به طهران و از طهران به منصب امیر دیوانی به شهر یزد
رفت و در سال نود و یک باز در رکاب نواب معزی الیه به منصب ایشیک آقاسی
باشی عود به شیراز نمود و در سال نود و دو، باز در رکاب نواب معزی الیه از
شیراز به تهران و از طهران به کرمانشاهان برفت و در سال نود و هشت، بعد از
وفات حسامالسلطنه، عود به شیراز نموده در کنج قناعت گنج راحت یافته گذرانی
دارد و از مآثر او کتاب «حدیقـﺔالشعرا» و «تاریخ یزد» و کتابی در مصائب
اهل بیت نبوت است و این چند شعر از اوست:
ای سخنـــور که نـــزد اهل خرد مدحتت فرقی از هجــا نکند
زان که از مـدح و هجو هر چه بود کس به گفتارت اعتنــا نکند
با چنیــن پایه شعـر، خوشتر آنک شعر گفتن کس ادعــا نکند
گرچه گویی که چون تو ممدوحی شعر از این بهتر اقتضـا نکند
با چنین شعر پس به مـدحت من به که شاعر طمع عطـا نکند
بـاز فیالجمــله هـــدیهای دادم گرچه خرجی تو را وفـا نکند
زان که از مـدح و هجو هر چه بود کس به گفتارت اعتنــا نکند
با چنیــن پایه شعـر، خوشتر آنک شعر گفتن کس ادعــا نکند
گرچه گویی که چون تو ممدوحی شعر از این بهتر اقتضـا نکند
با چنین شعر پس به مـدحت من به که شاعر طمع عطـا نکند
بـاز فیالجمــله هـــدیهای دادم گرچه خرجی تو را وفـا نکند
از این گذشته در تلو کتاب، حاجی میرزا احمد از اشعار خود ابیاتی آورده یا
اطلاعاتی درباره آثار و حیات خود به دست داده است ... دکتر عبدالحسین
نوایی، مقدمه حدیقـﺔالشعراء، ج 1، انتشارات زرین، تهران، 1364، ص 14ـ 15
50 ـ سیداحمد دیوانبیگی شیرازی، حدیقـﺔ الشعراء، با تصحیح و تکمیل و تحشیه
دکتر عبدالحسین نوایی، ج 1ـ3، انتشارات زرین، تهران، 136451 ـ همان، صص (یازده و دوازده)
52 ـ همان، ص 2
53 ـ همان، ص 1ـ2
شادروان استاد دکتر عبدالحسین نوایی مرقوم فرمودهاند؛ «... چون رعایت آن
ترتیب سخت دشوار بود، ما با استفاده مستقیم از کتاب دساتیر و به عین عبارت
معانی لغات دساتیری را به دست میدهیم، به ترتیبی که لغات مزبور در مقدمة
مؤلف آمده است از لحاظ پیشی و پسی» ـ و لغات را بدین ترتیب با معنی آنها
آوردهاند:
بایستة هستی: ترجمه لفظ واجبالوجود است. در کتاب برهان قاطع معنی بایستة هستی ممکنالوجود مسطور و آن غلط صریح استسترگش: به ضم اول و ثانی و کسر گاف به معنی جلال است. بدان که صفات عالیات حضرت یزدان والا بر دو نوع است: یکی صفت جمال و دوم صفت جلال، آنچه در وی لطف و رفق باشد آن را صفات کمالی گویند و هر چه در وی قهر و جبر باشد، آن را صفت جلال سرایند
پاکش: به کسر کاف به معنی تقدیس است که به پاکی صفت کردن باشد
ویژش: به کسر اول و زای فارسی به معنی تقدیس است که به پاکی صفت کردن و پاک خواندن باشد
فرباره: شأن و شوکت و عظمت
تیمسار: ترجمه لفظ حضرت، اگر گویند تیمسار پیغمبر مراد حضرت پیغمبر است
هرتاسب: به فتح اول، سالکی که در راه یزدان پاک رنج برد و به مربی مجاهد و مرتاض گویند
نیرنود: به کسر اول بر وزن سیربود به معنی فکر و نظر و اندیشه
ابرکار: بر وزن اشکبار، حیرت و متحیر و سرگردان
دهشور: به کسر اول و ثانی و فتح واو [= دهشور] خداوند بخشش که به تازی ذوالجود گویند
هرزید: اهانت و مدد و حمایت
گرور فرتاش: به کسر اول و فتح واو و فاء، ترجمة واجبالوجود، چه «گرور» به معنی «واجب» و «فرتاش» به معنی «به وجود آمده»
لاد: بنا و بنیاد هر چیز را گویند و در مقام جهت و سبب نیز گفته میشود
نوله: بر وزن لوله به معنی کدام است. اعم از آن که خالق باشد یا مخلوق
ناوران (ناور): ممکن که در برابر واجب است
وخشوران (وخشور): بر وزن دستور، پیغمبر و رسول خدا
فراتین: گفتار و سخن آسمانی باشد. چه فراتین نواد به معنی آسمانی زبان است در لغت دساتیر
نخشه: به فتح اول، برهان و حجت و دلیل
نواد: به فتح اول به معنی زبان که به تازی لسان گویند
دهناد: به فتح اول نظام و نسق در کارها
فرهی: به فتح اول و تشدید ثانی، بزرگی و دبدبه و شوکت
هستگان (هسته): موجود که برابر معدوم است
آمیغ: به معنی حقیقت باشد که در برابر مجاز است
رمش: به فتح اول و کسر میم، تبدیل که از بدل کردن باشد
زندش: سلام و درود و آفرین
فرز فرجیشور: به فتح هر دو فا و واو و کسر جیم برزگر پیغمبر چه فرز به معنی بزرگ و فرجیشور به معنای پیغمبر است و این بزرگ پیغمبر پیش محققین حضرت عقل و خرد است
بهنام: به فتح اول نام آفریده نخست که فارسیان بهمن و حکمای تازی عقل اوّل گویند
انگیزه: سبب و باعث چیزها
اوجیز: بر وزن موریز، حقیقت و ماهیت چیزی
دروندان: به ضم اول و فتح واو، بدکار و بدکردار
راستپوش: پوشنده آنچه راست باشد و به تازی کافر گویند
نازاد: مخفف ناآزاد یعنی نجات نیافته و خلاص نشده
آرش: به کسر ثانی به معنی «معنی» که مقابل لفظ است
ویژهدرون: آن که دلش از کدورتها و آلایش پاک باشد و صوفی را نیز گویند.
آباد: به معنی معمور که مقابل ویران است و درود و ثنا ...
پیره: خلیفه و ولیعهد
نشناخته: به کسر اول به معنی نصب کرده و نشانیده در معین و مقرر گشته
کنونه: به ضم اول و ثانی به معنی حال و حالت است
فرخویی: به فتح اول به معنی خلق است که جمع آن اخلاق باشد
اروندان (اروند): به ضم اول، عین و خلاصه و زبدة هر چیز باشد
فرازآباد: عالم علوی که افلاک است
افراز: به معنی بلند که به تازی علو گویند
فرسار: بر وزن دربار به معنی قوت عدل و نیروی داد است و آن از اختیار نمودن حد وسط در عقل و شهوت و غضب و تهذیب قوه عملی حاصل گردد
سار: شبه و نظیر و مثل و مانند
پوران: خلیفه و جانشین
سروش سالار: عقل اوّل
فرمندان (فرمند): صاحب شوکت و خداوند بزرگی؛ مردم نورانی، پاکیزه وضع
سروشی کردار: کسی که اعمال و افعالش نیک باشد
سمیز: دعا که در برابر بد دعا و نفرین است
دشمیر: ضد و دشمن. (همان، ص 3ـ4)
54 ـ یحیی آرینپور، از صبا تا نیما، ج اول، ص 114ـ 115
55 ـ سیدعلی آلداوود، مجموعه آثار یغمای جندقی، ج 2 (نامهها)، انتشارات توس، تهران، 136256 ـ يغماي جندقي ـ در جواني «مجنون» تخلص ميكرده و بعد تغيير داده به
يغما، اسمش ابوالحسن است و از اساتيد فن... در قواعد و رسوم شاعري و وضع و
وزن شعر خيلي باخبر و از لغات قديمه و غيرمصطلحة فرس بينهايت مستحضر،
چنانچه رسايل و مكاتيب چند كه ملتزما به فارسي باستان نوشته و هيچ كلمة
خارج از آن زبان در آن نياورده در ديوانش مسطور است، عربيتش قدري كم اما
توان طبعش در سراييدن اشعار لطيف زياد بود، ... (حديقـﺔ الشعرا، ديوان بيگي
شيرازي، ج 3، صص 2121، 2126) ـ يغما خلف حاجي ابراهيم من جملة اعيان
جندق... (تذكرة اختر، احمد بيگ افشارگرجي، ص 245 ـ 248) ـ رك ايضا: انجمن
خاقان (انجمن چهارم)، نگارستان دارا (ص 278)، مجمعالفصحا (ج 6 ص 1204)، مراة البلدان اعتمادالسلطنه ذيل كلمة «جندق»، ريحانـﺔ الادب (ج4 ص 339/
340) تاريخ يزد يا آتشكدة يزدان از عبدالحسين آيتي (ص 350/ 351)، «شرح حال
يغما» از انتشارات كلالة خاور (محمد رمضاني طهران)، تاريخ ادبيات اته (ترجمه دكتر شفق ص 203)، تاريخ ادبي ايران از براون (ج 4 تلخيص و ترجمة
رشيد ياسمي ص 217 تا 222) مقالة حبيب يغمايي تحت عنوان «شرح حال مرحوم
يغما» (مجلة ارمغان سال 5 ص 485 تا 501 و 626 تا 462) و مقدمة خوب سيدعلي
آل داوود بر «مجموعة آثار يغمايي جندقي» كه خود تصحيح كرده و انتشارات قومس
در تهران به سال 1357 ﻫ . ش منتشر نموده، ـ از مجموع این مآخذ برميآيد كه
يغما در 1196 ﻫ . ق در ناحية خور مركز جندق و بيابانك متولد شده نامش در
ابتدا ميرزا رحيم و تخلصش «مجنون» بوده، ولي پس از رهايي از زجر محضر و رنج
خدمت ذوالفقارخان سردار كه مردي تندخو و بددهان بود، اسم و تخلص سابق را
رها كرده نام ابوالحسن و تلخص يغما را برگزيده و در سن هشتاد سالگي پس از
زندگي پرنشيب و فراز، در روز شنبه شانزدهم ربيعالثاني سه ساعت از طلوع
خورشيد گذشته در همان قرية خود درگذشت و در بقعة سيدداود مدفون شد... (
استاد دكتر عبدالحسين نوايي، حواشي و تعليقات حديقـﺔالشعراء، ج 3، ص 2125ـ
2126 )
57 ـ سيدعلي آل داود، منشأت يغما، انتشارات طوس، تهران 1384، ص 7458 ـ همان، ص 130
59 ـ همان، ص 131
60 ـ همان، ص 60 ـ 61
61 ـ احمد كسروي، نشرية پرچم نيمه ماهه، ص 23 ـ 28 نوشتههاي كسروي در زمينة زبان فارسي، به كوشش حسين يزدانيان، نشر سپهر، 1357، صص 463 ـ 469
62 ـ سیداحمد کسروی در سال 1308 هجری قمری در تبریز متولد و تحصیلات خود را نیز در تبریز نمود. در سال 1333 قمری در مدرسه مموریال اسکول (Memorial School) که آمریکاییها آن را دایر کرده بودند، زبان انگلیسی را آموخت و ضمناً در همان مدرسه ادبیات عربی و فارسی را نیز تدریس میکرد. در سال 1298 خورشیدی عضو وزارت دادگستری شد و بعد کناره کرد و مدتی معلم زبان عربی در مدرسه ثروت بود. سپس دوباره وارد خدمت وزارت دادگستری گردید. در مدت خدمت ده ساله خویش در دادگستری مراحلی را طی کرد: عضو استیناف مازندران، ریاست دادگستری اردبیل، زنجان، خوزستان، دادستان تهران، خراسان، عضویت دیوان عالی جنایی، ریاست محاکم بدایت. سپس از کار قضاوت دست کشید و به وکالت دعاوی مشغول شد و در 20 اسفند سال 1324 خورشیدی که به اتفاق منشی خود حدادپور در شعبه 7 بازپرسی دادگستری حضور داشت، ناگهان مورد حمله دو نفر مسلح به نام امامی واقع میشوند. این دو نفر که ظاهراً اهل بازار بودند، به وسیله هفت تیر و خنجر کسروی و منشی او را به طور بسیار فجیعی به قتل رسانیدند و دولت وقت هم (کابینة احمد قوام) از کشندگان بازخواستی ننمود. لکن بعدها امامی به واسطه قتل عبدالحسین هژیر وزیر دربار وقت که در سال 1328 خورشیدی به دست او صورت گرفت، با جمعی دیگر تیرباران شدند. (مهدی بامداد، رجال ایران، ج5 ، ص 21)
63 ـ امام خميني، تفسير سورة حمد، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني(س)، تهران، 1383، ص 192
64 ـ دكتر يوسف فضايي، شيخيگري، بابيگري، بهاييگري و كسرويگرايي، نشر آشيانة كتاب، تهران 1387، ص 256 به بعد.
65 ـ ترويج گسترده و خلقالساعة انديشههاي كسروي در آن زمان علماي اعلام و مؤمنان متعهد را به تكاپو واداشت. در شهر ما كرمانشاه، شادوران استاد علامه حيدر قليخان سردار كابلي؛ براي جلوگيري و خنثيسازي اين گسترش كه به وسيله كتاب و روزنامه در شهرها پخش ميشد، سلسله درسهايي را برگزار ميكرد كه بخشهايي از تقرير علامه در نهايت با عنوان «كجرويگري» از سوي شادوران حاج آقا مرتضي مهدوي چاپ و منتشر شد، ـ زيرا مرحوم علامه، كسروي را در حد پاسخ خود نميدانست.
66 ـ ديدگاههاي نوآئيني كسروي در كتابهايي چاپ و منتشر شده است؛ 1ـ احمد كسروي، ما چه ميخواهيم، چاپ رشديه، تهران 1358/ 2ـ احمد كسروي، دين و جهان، نشر كتابفروشي پايدار، تهران 1336/ 3ـ احمد كسروي، آيين، چاپ رشديه، نشر و پخش كتاب جار، 1356/ 4ـ احمد كسروي، ورجاوند بنياد، بيجا، 1348 و.../ ـ شيوه سخنراني و كتابآرايي كسروي در دهههاي 40ـ 50 از سوي حركتهاي اعتقادي در تهران تقليد شد و...
67 ـ براي آگاهي از بهترين نمونه و مأخذ در اين زمينه و شناخت ميزان چيرگي و ژرفاي دانايي وي در زبان فارسي بويژه زبان پارسي سره رك. (نوشتههاي كسروي در زمينه زبان فارسي، به كوشش حسين يزدانيان، مركز نشر سپهر، تهران، 1357)
68 ـ براي آگاهي بيشتر از پيشه و پيشينه و تحركات سياسي و اجتماعي و فرهنگي خاندان كزازي، رك. محمدعلي سلطاني، تاريخ تشيع در كرمانشاهان، ج 6 و 7، ص 479
69 ـ رك. (محمدعلي سلطاني، جغرافياي تاريخي و تاريخ مفصل كرمانشاهان، ج 4 و 5 ، ص 23
70ـ استاد دكتر ميرجلالالدّين كزازي فرزند شادروان آقا سیدمحمود در روز 28
دیماه 1327 شمسی در در كرمانشاه متولد شد. در همین شهر دورة دبستان را در
مدرسة آلیانس به انجام رسانید و از همین مقطع با زبان و ادب فرانسوی آشنا
شد. دورة متوسطه را در دبیرستان رازی کرمانشاه در رشته تجربی به پایان بُرد
و برای ادامة تحصیل راهی تهران شد. در دانشکدة ادبیات فارسی و علوم انسانی
دانشگاه تهران تا پایان مقطع دکتری زبان و ادبیات فارسی به تحصیل ادامه
داد و در سال 1371 پایاننامة دکترای خود را با موضوع نمادشناسی در شاهنامه
ارائه نمود.
دکتر میرجلالالدین کزازی همراه با موضوع به تدریس در مقاطع مختلف آموزش
عالی اشتغال داشت. وی عضو هیأت علمی دانشکدة ادبیات فارسی و زبانهای خارجی
وابسته به دانشگاه علامه طباطبایی است، به زبانهای فرانسوی، اسپانیایی،
آلمانی و انگلیسی آشنایی دارد. مترجم، نویسنده و شاعر است و در شعر (زروان)
تخلص میکند. چون در این یادنامه باید به تفصیل با احوال و آثار ایشان
پرداخته شده باشد، به همین اندک اکتفا میشود.
71ـ سالنامة دبيرستان رازي سال تحصيلي 1346 - 1345، ادارة كل آموزش و پرورش
استان كرمانشاهان، از انتشارات انجمن همكاري خانه و مدرسه با كمك انجمن
ادبي دبيرستان، كرمانشاه 1346
در اين سالنامه در معرفي نشرية ديواري دبيرستان كزازي، يادداشتي همراه با تصوير نويسندة آن آمده است؛
نشرية ما
از سيدجلالالدين كزازيدانشآموز سال ششم
گوياترين نشانگر فعاليتها، پيشرفتها، آفريدههاي ذهني و كوششهاي هر
مؤسسهاي در نيل به مرزهاي تكامل روزنامه و يا نشريهاي است كه آن مؤسسه
نمودار ميسازد، واژهها نمايندگان پيامآور دريافتهاي فكري و ويژگيهاي
اخلاقي و برداشتهاي ذهني نويسندگان آن به شمار ميروند و روزنامه
مجموعهاي است از واژهها كه به دنبال هم همچون اشتران كاروانی روان و در
صحرا آرام گرفتهاند و چه زيبا و پرشكوه و گيراست اين دنبالهروي كاروان
سياه واژهها بر زمينه صحراي سپيد كاغذ چه رازهاي نهان كه اين هماهنگي
دلپذير كلمات در خود نهفته است و چه پوشيدههاي پنهان كه بدينگونه از آن
پرده برگرفته نمیشود؟ بدينسان ميتوان نقش شگرف يك روزنامه، روزنامهاي
را كه در خدمت نشان دادن آنچه كه واقع شده است ميباشد دريافت.
دبيرستان ما نيز چون ديگر مؤسسات فرهنگي به زيور آرايي يك نشريه زيبا مزين
است. هر چند گاه صفحه سپيدي كه آغشته به واژههاي سياه است بر ديوارهاي
دبيرستان نمودار ميگردد كه گوياي زيباييهاست و چهسان دلانگيز است
همگرايي اين سپيدي و آن سياهي.
ناشرين اين نشريه دانشآموزان دبيرستانند آنها كه فرهنگ بهوجودشان پايه
گرفته آنها كه از نزديك با آنچه روي ميدهد آشنايند، آنها كه صميمانه اين
رويدادها را به مدد كلمات به ديگران مينمايانند. ابزار كار آنها يك قلم
است و يك صفحه كاغذ سپيد و برپاي دارندة انديشههاي آنها واژهها هستند،
نام نشريه ما «چكيدهها» است و این چه نغز نامی است بر اين روزنامه، زيرا
كه نوشتههاي آن زاييده كوشش نويسندگان در نمودن چكيده انديشهها و
اندوختههاي معلوماتي آنهاست. (سالنامة دبيرستان رازي، ص 138 ـ 139)
72ـ استاد دكتر ميرجلالالدين كزازي در سال 1344 آن هنگام كه دانشآموز سال
چهارم دبيرستان رازي بود اين نامه را به استاد شهريار تبريزي نوشت با
اينکه دانشآموزي نوخاسته بود، نامهاش مورد توجه شهریار قرار گرفت و
استاد شهریار از ناشر دیوانش خواست که نامه را در مقدمة جلد دوم دیوان
شهریار چاپ کند، در این یادداشت بخشهایی را از آن نامه که در نوروزنامه
روزنامه اطلاعات درج شده است، میآوریم:
استاد عزیز! خواندن آثار شما آن سان مرا تحت تأثیر قرار داد که بر آن شدم نامه زیر را که نماینده احساسات من به شماست، بنویسم.
تقدیم به شهریار
ای شهریار ملک سخن که با شانه نبوغ، گیسوان مواج و در ریز عروس طبع را شانه میزنی
ای ربالنوع احساس! آیا تار و پود تو را از عشق ساختهاند؟ که این سان با اشعارت شور میافکنی و قلبهای پرمهر را از تنگنای خفقانآور مادیت به فراخنای فرحانگیز معنویت میبری؟
ای نسیم روحنواز شعرا که از شادیکده قلب شهریار میوزی و از فراز گلهای خوشبوی شور میگذری و هنگامی به ما میرسی که یکپارچه وجد و هیجان گشتهای! تو رابطی هستی بس کوتاه بین ما و شهریار ما.
ای ربالنوع احساس! آیا تار و پود تو را از عشق ساختهاند؟ که این سان با اشعارت شور میافکنی و قلبهای پرمهر را از تنگنای خفقانآور مادیت به فراخنای فرحانگیز معنویت میبری؟
ای نسیم روحنواز شعرا که از شادیکده قلب شهریار میوزی و از فراز گلهای خوشبوی شور میگذری و هنگامی به ما میرسی که یکپارچه وجد و هیجان گشتهای! تو رابطی هستی بس کوتاه بین ما و شهریار ما.
ای بلبل نغمهپرداز؛ کیست که شعر زیبای انشتین تو را بشنود و در برابر عظمت روح تو سر تعظیم فرود نیاورد؟
نمیدانی زمانی که آن را شنیدم چه حالی پیدا کردم. تو گویی بر بالهای لطیف
فرشتگان خدا نشستهام و در میان آسمانها پرواز میکنم و به سویت
میآیم... ای شهریار بر آستان پرشکوه تو، سر از سعادت میسایم زیرا
توانستهام به عقیده خودم ذرهای از احساس پرابهت تو را درک کنم. نمیدانم
چطور این همه موهبت را با بدن نحیف خویش تحمل کنم. این عطیه زیادتر از
ظرفیت حقیر من است... از چه چیزت سخن رانم ای شهریار؟ از شکوهات؟ از
معشوق؟
از تو نگـــذشتم و بگــذاشتمت با دگران رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای به حال دگـران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای به حال دگـران
یا از طرز تلقیات از مرگ عاشق؟
گرچه دانم آسمانکردت بلایجان ولیکن من به جان خواهم تو را عشق ای بلای آسمانی
گر حیـات جــاودان بیعشق بــاشد [؟] لیگ مـــرگ عاشقان باشد حیــات جــاودانی
گر حیـات جــاودان بیعشق بــاشد [؟] لیگ مـــرگ عاشقان باشد حیــات جــاودانی
کدام یک؟ من نمیدانم از میان زیبارویان سخنت، کدام را رعناتر بدانم و یا
از شکوفههای طبیعت، یکی را خوشبوتر معتقد شوم و فقط آنچه را که میدانم
این است: تو شهریاری، شهریار شعر.
با تقدیم بهترین احترامات
میرجلالالدین کزازی
دانشآموز کلاس چهارم دبیرستان رازی ـ کرمانشاه
میرجلالالدین کزازی
دانشآموز کلاس چهارم دبیرستان رازی ـ کرمانشاه
(نوروزنامه، ویژهنامه نوروزی روزنامه اطلاعات، دوشنبه 24 اسفند 1394، ص 63 )
73ـ اسدالله متخلص به مَحْرَم كه بعدها تخلصش را به (جاوداني) تغيير داد،
در 1232 شمسي در كرمانشاه متولد شد. پدرانش كفشدوز بودند، مراحل تحصيل طي
كرد و سرانجام در تاريخ و جغرافيا مسلط و مسلم شناخته شد، اما به سبب علاقه
به شغل پدر و آزادمنشي به همان پيشة پدري اكتفا كرد و كفشدوزي او تا اواخر
سال 1280 شمسي داير و پاتوق اهل شعر و ادب بود. با تأسيس مدارس جديد به
تدريس پرداخت. در سال 1297 از درس و بحث چشم پوشيد و تخلص خود را از
(مَحْرَم) به (جاوداني) تغيير داد و از همين ايام سرهگويي و سرهنويسي را
آغاز كرد. اهالي او را مبتلاي به مرض رواني تصور ميكردند. رنج فراوان ديد و
اين مرحله از زندگي او به طول نينجاميد، تا در هشتم آذرماه 1306 شمسي =
1346 قمري در كرمانشاه ديده از جهان فروبست. آثار او پراكنده و به سبب
زندگي نابسامان شعرها و نوشتههايش از ميان رفت، حتي شادروان ميرزا باقر
شاكري، غزل كاملي از وي به دست نیاورد. جاوداني از پيروان شاخه صفيعليشاهي طريقت نعمـﺔاللهي بود و در خانقاه اخوت كرمانشاه تردد داشت. استاد دكتر ميرجلالالدين كزازي در چامة ارجمند دُرّ درياي دري به نام و ياد او اشاره كرده است و شادروان استاد نواب صفا در كتاب خاطرات هنري قصة شمع تصوير او را با همقدمان طريقتي درج كرده است. شادروان شباب كرمانشاهي در رثاي جاوداني قطعهاي سروده است كه آیينهاي تمامنماي زندگي آن شاعر تلف شده است:
شش چو افزون بر هزار و سيصد و چـل سال گشت
(محــــرم) از اين دار فـــاني سوي جنـــــت شد روان
(جــاوداني) چـــون سجلّ حـــال بود او را يقين
جــــاودان اوراست جــــا انـــدر بهشت جــــــاودان
گــر به نــــزد جـــاهلان دوره او بيقـــــدر بود
قـــــدر دانستـنــــد او را عـــــالمان قــــــــدردان
خـــوار در انظـــار بود و جـــان بخواري هم بداد
علــــم آري خـــــوار شد در دورة آخـــر زمـــــــان
گفت با زاري (شباب) او از جهان چون رخت بست
«اي دريغا (جاوداني) را به سر آمد زمان» = 1346ﻫ . ق
(محــــرم) از اين دار فـــاني سوي جنـــــت شد روان
(جــاوداني) چـــون سجلّ حـــال بود او را يقين
جــــاودان اوراست جــــا انـــدر بهشت جــــــاودان
گــر به نــــزد جـــاهلان دوره او بيقـــــدر بود
قـــــدر دانستـنــــد او را عـــــالمان قــــــــدردان
خـــوار در انظـــار بود و جـــان بخواري هم بداد
علــــم آري خـــــوار شد در دورة آخـــر زمـــــــان
گفت با زاري (شباب) او از جهان چون رخت بست
«اي دريغا (جاوداني) را به سر آمد زمان» = 1346ﻫ . ق
(شاكري. 1338/ 120ـ 121) ـ (كزازي. 1368/ 52 و 297) ـ (نواب صفا. 1377/22)
74 ـ ميرجلالالدين كزازي، دُرّ درياي دري، نشر مركز، تهران، 1368، ص 16ـ 21
75 ـ همان، 34 ـ 35
76 ـ همان، 21ـ22
77 ـ همان، 35ـ36
76 ـ همان، 21ـ22
77 ـ همان، 35ـ36