• بازديدها: 285

چهل تکه - بخش اول


بعضی دیدارها مانند زیارت است، برای همین در عرفان اسلامی برای دیدن و دیدار اهمیت فراوان قائل شده‌اند، گاهی دیدار موجب کمال و صعود روحی می‌شود، آینه درون را صیقل می‌دهد و زنگار غم را می‌زداید. آنان که اهل دل هستند، گفته‌اند: آن گلستانی که دام اولیاستر عکس مه‌رویان بستان خداست. با بزرگواران حتی لحظه‌ای همکلام‌بودن چه در سخن و چه در سکوت موجب بهره‌مندی است. با تمام مشغله‌ها و گرفتاری‌ها در هیاهوی تهران حضور و دیداری از این دست اقبال بزرگی است، خروج از دایره خموگی تکرار طاقت‌فرسا که هر صبح همراه نانوایان برخاستن و در مسیر کجا و ناکجا کاستن تا در انتهای شب با مطربان از هیاهو به خلوت تاریک و مبهم خود بازگشتن، رها می‌شوی؛ به‌ویژه که دیدار با اهل دلی بسیارخوان و بسیاردان باشد. این سعادت در چند روز اخیر این قلم را دست داد، در جمعی از دانایان دین و دانش و دل‌پرور حضور یابد، پیر جمع که «جهانی‌ست بنشسته در گوشه‌ای» و با سکوت و سخن رهنمون است و آشنا؛ در این میان دیدار با فرزانه‌ای فرازمند و دل بینا که دیدار و صحبتش حُجَّت و حکم کیمیا دارد، پیر جمع از کتاب‌های تازه سخن آورد؛ از جمله چاپ دوم کتاب «حاج‌آخوند» به قلم فرهیخته توانا و دین‌پژوه دانشی‌مرد، دکتر سیدعطاءالله مهاجرانی که فاضله ارجمند سرکار خانم دکتر کدیور آن را ویرایش و سر و سامان داده است.

از «استیضاح» که کتابی به یادماندنی است، با نوشته‌های مؤلف آشنا بودم؛ «سهراب‌کشان» او را که در ۱۳۸۲ فرهنگ معاصر و امید ایرانیان چاپ و منتشر کرد، با واژه‌نامه جالب پایان کتاب (۱۳۸۲: ۱۹۹) دیده و خوانده بودم، در واقع «واژه‌نامه» مختصر مرا به سوی متن کشانید، که این اصطلاحات رایج در شهر کرمانشاه در مهاجران اراک هم امروز متداول است(؟) و سؤالاتی که آیا با مهاجرت خاندان‌ها و خانوارهایی از کزاز و کوهرود و ثلاث در هسته شهر کرمانشاه رایج شده‌اند، یا اینکه این واژگان و اصطلاحات در تمام قلمرو «ماد» رواج داشته و دارد؟ و هنوز این جستجو ادامه دارد و دیگر «بهشت خاکستری» که در همان سال، امید ایرانیان با قصیده‌سرا چاپ کرد و قصه‌اش از گونه‌ای دیگر بود؛ اما «حاج‌آخوند» همانند کتاب «سهراب‌کشان» در همان جغرافیای روستاهای «مارون» و «حُمریان» روایت می‌شود، زیستگاه ایام کودکی و نوجوانی نویسنده کتاب، واژه‌نامه‌ای ندارد، در ۲۸۲ صفحه تدوین شده است، «امید ایرانیان» آن را چاپ و منتشر کرده است، شامل چهل و سه داستان کوتاه که در مقدمه به چهل‌تکه بودن آنها اشاره شده است. «چهل تکه» لحاف گونه‌هایی از تکه‌ پارچه‌های همرنگ و گاه نارنگ بود که کدبانوان روستایی و احیاناً شهری به هم می‌دوختند و از آن استفاده می‌کردند. داستان‌های کوتاه کتاب سیر خطی ندارند، خاطراتی است گسسته و ویرهای پراکنده‌ای است که با غم غریبی و غربت برتافته و با قید قلم در یکجا نشسته؛ غربتی از نوع غربت غربیه به هر دو معنا.

مانند هر جوینده پویا که بخشی از عمر خویش را در روستا و با علمای بی‌ادعا گذرانیده، اکثر گوشه‌های داستان‌ها برای خواننده‌ای چون این قلم آشناست، بازگشتی به دنیای بکر روستای نیم قرن گذشته. وقتی داستان‌های «حاج‌آخوند» را می‌خوانی، تصور می‌کنی که تمامی روستاهای ایران در مدتی نه چندان دور همانند چندقلوها، نوزاد‌های سالمی بودند که هیچ تفاوتی از لحاظ سیما و صدا و صفا و سلامت و طینت و قناعت و تعاون و اصالت و عبادت و زیبایی و عشق و محبت با هم نداشتند، حتی رنج آن لذت‌بخش‌تر از گنج شهرهای سراسر روی و ریا و پرهیاهوی امروز جهان بود که در زیر پوسته آن عفونت جاری وحشتناک‌تر از هر آفت کاری است و اینجاست که خاطرات روستایی به‌رغم خاطرات شهری اگرچه در زمان‌های مختلف و مکان‌های متفاوت و احوال گذرنده و شتابنده انسان رنگ می‌گیرد، همان‌طور که در مقدمه کتاب آمده است (ص۱۴ـ ۱۵) اما چون از یک چشمه و یک درخت یک هوا و تربیت و هَرَس و پیرایش و… برخوردار است، به انگور یاقوتی یا سیب گلاب یا انار و… می‌ماند و نمایانگر یک ظاهر و باطن و طعم و مزه و رنگ و خاصیت است.

چهل‌تکه حاج‌آخوند همچون هر مجموعه از خاطرات داستانی ناپیوسته و کوتاه از فراز و نشیب محتوایی و قلمی خالی نیست، به‌درستی در ضمن مطالعه داستان‌ها آن که با فضاهای طبیعی و روحانی و عرفانی که روستاها را با جهان ماورا پیوند می‌دهد، آشناست هم می‌خندد وهم می‌گرید، به‌ویژه در شیرین‌کاری‌های شهودی حاج‌آخوند، مجموعه داستان‌های خاطرات نویسنده از غربت غرب در زمان ما تفسیر سروده شیخ اجل است که فرمود:

همه از دست غیر ناله کنند

سعدی از دست خویشتن فریاد

روی گفتم که در جهان بنهم

گردم از قید بندگی آزاد

دست از دامنم نمی‌دارد

خاک شیراز و آب رکناباد!

امّا در جای دیگری فرمود:

سعدیا، حب وطن گرچه حدیثی است صحیح

نتوان مُرد به سختی که: من اینجا زادم!

گاهی «مکان» کوچک است و «مرد» بزرگ و هجرت به پیروی پیامبر(ص) چاره ماندن و نوشتن و گفتن و… بگذریم. اتفاقاً کرمانشاه نیز بزرگی از علمای عارف به نام حاج ملاحسین اصفهانی (معروف به حاج‌آخوند) داشته است و چون برای نخستین بار «تاریخ تشیع در کرمانشاه» را این قلم تحقیق و تألیف کرد، از علما و دانشمندان و بازماندگان به جستجوی وجه تسمیه این عنوان برآمد که در این نوشتار نگاهی به بررسی آن خواهیم انداخت و به بازماندگان مستعد و متفاوت او، از قاسم فرزندش (که قاسمی گفته می‌شد و همراه ابوالقاسم لاهوتی به شوروی رفت) و… تا حاج شیخ حسن حاج‌آخوند که جانشین پدر و امام جماعت مسجد حاج شهبازخان کرمانشاه بود، پدر شادروان آیت‌الله حاج شیخ مجتبی حاج‌آخوند شاگرد مجاز و مبارز امام‌خمینی و نماینده مجلس خبرگان از کرمانشاه و فرزند دیگر «حاج‌آخوند»، حاج شیخ علی روشن از نخستین فعالان سیاسی در اوج قدرت پهلوی اول که در جریان شب‌نامه‌های علیه رژیم، یار نزدیک حسین‌خان سالارظفر ـ عموی شادروان دکتر کریم سنجابی ـ بود و عاقبت روشن، سر از حبس تاریک قصر قجر درآورد و سالارظفر به روسیه گریخت و پس از مشقات طاقت‌فرسا در تصفیه‌های استالینی جان باخت. خدایشان بیامرزاد! این قلم «شرح این هجران و این خون جگر» را در کتاب «احزاب سیاسی و انجمن‌های سرّی در کرمانشاه و…» با شرح و تفصیل با سند و تصویر آورده است. حاج شیخ علی روشن در پنجم بهمن ۱۳۲۰ شمسی هنگامی که محمدعلی فروغی ـ نخست‌وزیر وقت ـ در مجلس شورای ملی از لایحه دولت مبنی بر امضای پیمان اتحاد با انگلستان و شوروی (دو دولتی که ایران را اشغال نظامی کرده بودند) دفاع می‌کرد، به فروغی حمله‌ور شد و اگر امداد نمایندگان نمی‌بود، فروغی به دست وی کشته می‌شد. این لایحه در ششم بهمن ۱۳۲۰ تصویب شد و ایران رسماً به صف کشورهای در حال جنگ با آلمان، ایتالیا و ژاپن پیوست.

شیخ علی روشن کرمانشاهی ـ فرزند حاج‌آخوندـ در جریان مذاکرات مجلس با صدای بلند و فریاد فروغی را متهم کرد که عامل انگلستان است و سرلشکر نخجوان را که مانع دفاع ارتش از وطن شده بود، به جای محاکمه و اعدام، دوباره وزیر جنگ کرده است. (روزنامه اطلاعات، چهارشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۰ـ شماره ۲۵۲۳۲ ـ ص۸) و به این ترتیب عده‌ای از نمایندگان را با خود همصدا کرد که اتحاد غالب و مغلوب در قانون روابط بین‌المللی مفهومی ندارد و باید نخست ایران از حضور اشغالگران خالی و بعد قرارداد اتحاد بسته شود؛ اما در نهم بهمن متن اتحاد سه‌جانبه به امضا رسید و…

به هر حال عنوان «حاج‌آخوند» بر پایه آخوند اطلاق می‌شده است، و «آخوند»، واژه‌ای فارسی است به معنی دانشمند، پیشوای دینی و معلم و درباره اشتقاق این کلمه آرای مختلف آورده‌اند. پاول هُرن در «اساس اشتقاق فارسی» آن را از پیشوند «آ» + «خواند» (از فعل خواندن) مرکب دانسته؛ رَدلُف «خوند» را در این کلمه مخفف «خداوند» دانسته (مانند «خاوند» و جزء «خوند» در اسامی میرخوند و خوندمیر)؛ علامه محمد قزوینی جزء اول کلمه را مخفف «آقا» گفته و علامه دهخدا نیز آن را مخفف «آغا» و «خوند» را مخفف خداوندگار دانسته است. زکی ولیدی طوغان ـ محقق ترک ـ در مقاله‌ای که در اسلام‌آنسیکلوپدیسی نوشته است، این کلمه را تلفظ و تحریفی از «اَرخون» یا «اَرگون» یونانی، که عنوان روحانیون مسیحی و رؤسای نسطوری بوده و در سرزمین‌های آسیایی رواج داشته دانسته است. هیچ یک از این اشتقاقات خالی از اشکالات تاریخی و زبان‌شناسی نیست و هنوز توافق کلی بر سر اصل و ریشه این کلمه حاصل نشده است. این کلمه به معنی دانشمند و پیشوای دینی و معلم، در اغلب لهجه‌های ترکی وارد شده و در اویغوری جدید به صورت «آخنیم» عنوانی است که در خطاب مؤدبانه به اشخاص داده می‌شود، در میان مسلمانان چین نیز به صورت آهونگ به معنی «امام مسجد» به کار می‌رود.

نخستین مورد کاربرد واژه آخوند در ایران به مثابه عنوانی احترام‌آمیز برای روحانیان دانشمند به دوره تیموریان مربوط می‌شود، چنان‌که امیر علیشیر نوایی استاد خود مولانا فصیح‌الدین نظامی (درگذشته ۹۱۹قر ۱۵۱۳م) را به سبب دانش گسترده‌اش در علوم معقول و منقول ریاضیّات آخوند، خطاب می‌کرده است. چنین می‌نماید که در سراسر دوران صفویه حرمت این کلمه حفظ شده و جز بر مردمان بسیار دانشمند اطلاق نگردیده است. در این دوره تنی چند از بزرگان فلسفه، از جمله ملاصدرا (د ۱۰۵۰قر ۱۶۴۰م) و ملا نصرالله همدانی (د ۱۰۴۲قر ۱۶۳۲م) آخوند نامیده شده‌اند. در عصر قاجار کاربرد این کلمه گسترش بیشتری یافت و شامل مدرّسان مکتب‌خانه‌ها نیز گردید. با این‌همه این کلمه در میان دانشمندان آن روزگار هنوز جایگاهی والا داشت و مثلا آیت‌الله العظمی کاظم خراسانی (د۱۳۲۹قر ۱۹۱۱م) مشهورترین فقیه و مدرس پایان دوره قاجار، «آخوند» نامیده می‌شد؛ اما ظاهراً در این دوران عنوان آخوند برای سادات علما به کار نمی‌رفت…» (محمدعلی مولوی، دائره‌المعارف بزرگ اسلامی، ج ۱)

بنا به برداشت این قلم باید نظر استادان علامه قزوینی و دهخدا را مقرون به صحت دانست، و میان «خوند» در آخوند و میرخوند و خوندمیر نیز تفاوت قائل شد؛ زیرا «میر» از جمله عناوین سادات است و خوند و خاوند = خداوند، حوزه موضوع را تغییر می‌دهد از دین‌مردان عالم به رجال سیاست‌پیشه که البته این دو در دوره قاجاریه آمیخته می‌شود، ترکمن‌های حنفی مذهب علمای منتهی را آخوند می‌گویند و در انقراض قاجاریه و اوج‌گیری پهلوی اول، مصداق سخن استادان قزوینی و دهخدا در شهرها و روستاهای ایران ترویج عنوان «حاج‌آخوند» بر صاحبان تدریس تجوید و قرائت مرسوم شد که منبر و روضه داشتند و گاهی پیشنماز جماعت در خانه‌ها نیز بودند که اکثر علمای عارف و عرفای عالم و منزوی بودند. بعضی از این مردان متقی و عالم و نیک‌نفس حتی به زیارت خانه خدا نرفته یا بعداً مشرف شده بودند؛ اما «حاج‌آخوند» خوانده می‌شدند. در گسترۀ ماد که شهرها و قصبات و روستاهای غربی ایران تا حوالی شمال شرقی تهران و دماوند را شامل می‌شده است، این عنوان ساری و جاری بوده است.

اما در همدان به سابقه حضور و تأثیر و سابقه علمی ملانصرالله همدانی (معروف به آخوند)، این عنوان وجهه‌ای تمام داشت؛ چنان‌که علمای اعلام و علمای اعیان کرمانشاه از مرحوم «آخوند ملاعلی همدانی» که در نیم قرن اخیر منشأ و مرجع علمی و اعتقادی آن شهر بود، با تکریم تمام یاد می‌کردند و کتابخانه ایشان یکی از مراکز معتبر و نامدار تحقیق و مطالعه در شهرهای غربی ایران به شمار بود.

از داستان‌های کوتاه «حاج‌آخوندِ» مهاجران دور افتادیم و به سبک نویسندۀ کتاب «حاج‌آخوند» مبتلا شدیم؛ زیرا نوشته‌ها هرچند زیبا و روان و دارای کشش و جاذبه است، اما در اکثر داستان‌ها، محتوی به بررسی نکاتی در پژوهش آمیخته می‌شود، یا درباره ریشه واژه‌ای یا سند حدیث و شعر و حکایتی و اگرچه بسیار آموزنده است، اما خواننده به شیوه‌ای بینابین آثار تاریخی روانشاد باستانی پاریزی و داستان‌های محمدعلی جمالزاده به‌ویژه در کتاب «یکی بود، یکی نبود» مواجه می‌شود. استفاده از اصطلاحات محلی درآمیخته با زبان داستان و کالبدشکافی نکات محوری در دانش و بینش خواننده مؤثر و مهم است. نویسنده می‌خواهد تأثیر اعتقاد و عرفان و عشق را در تمام ابعاد آن در چهل تکه داستان‌ها بنمایاند، داستان‌های کتاب اجتماعی نیست؛ بنابراین به هدایت و آثار او نزدیک نشده است، و با او کاری ندارد.

کتاب «حاج‌آخوند» مشتی نمونه خروار است. فردی نماد فرهیختگان پیشرو در نظام انقلاب، آبداده در بوته تلاش و تحصیل همراه با کار و تحقیق و تعمق در آثار جاویدان ادب فارسی، با نمونه‌هایی شگفت از تدریس و تحلیل عالم و عارفی به نام «حاج‌آخوند». نکته بسیار ظریف اینکه در نوشتن داستان به عنوان یک «هنر» و حتی سرودن شعر، هر گونه علم و دانش تحصیلی و آکادمی و دخالت دانسته‌هایی از این دست مُخل استعداد و جوهره اصلی در آفرینش است و کسانی که از هر دو داشته خدادادی یعنی نویسندگی و دانش متعالی کسبی برخوردارند، در ادبیات معاصر؛ دایره شعر یا داستان‌های خود را از تداخل به دانسته‌های علمی دور می‌دارند و توفیق آثار الهامی را در این شیوه جسته‌اند؛ اما در این کتاب نویسنده، طرحی نو درانداخته است.

در تکه اوّل از «بوی عطر راسته بازار عطارها» به فیلم «بوی کافور عطر یاس» فرمان‌آرا می‌رسد و در جمله پایان از خود می‌پرسد: «سیاست چه بویی می‌دهد؟» و خواننده فوراً به یاد سروده سهراب سپهری می‌افتد که: «… و قطاری می‌رفتر که سیاست می‌بردر و چه خالی می‌رفت…»؛ زیرا در آغاز آمده است: «فرصت زندگی کوتاه است، کوتاه مثل آه! اما در همین فرصت کوتاه گاه بخت خوش آن‌چنان همراه و یارت می‌شود که انگار افسانه‌ی یا افسانه‌هایی در زندگی‌ات تحقق یافته است! زمین و زمان، جغرافیا و تاریخ مثل دو رشته درهم تابیده می‌شوند و جامه زربفت کودکی تو را در روستای مهاجران می‌بافند. روستایی که تکه‌ای از بهشت خدا بود، سهم خدا از زمین بود که بهره مارونی‌ها شده بود!» (ص۱۱)

این افسانه را وزیر فرهنگ کرواسی برای نویسنده روایت کرده است که: «… خداوند وقتی زمین را آفرید، به هر مردمی یا قوم و قبیله‌ای سرزمین اختصاص داد. همه مردمان دنیا زمینشان را گرفتند. شنبه شد و گاه استراحت! خداوند در دفترش بود که شنیدند کسی بر در می‌کوبد. خداوند به رئیس دفترش گفت: ببین کیست؟ آمد، دید پیرمردی با چشمان آبی تیره، مثل دریا؛ لاغر و بالابلند، بیلی بر دوش، پشت در ایستاده است. گفت: چه کار دارید؟ پیرمرد با اندوه گفت: با خدا کار دارم.

ـ چه کار داری؟

ـ خدا وقتی زمین را تقسیم کرده، یادش رفته به کروات‌ها زمین بدهد. ما بی‌زمین مانده‌ایم!

اشک در چشمان پیرمرد گردید، فرشته هم متأثر شد، برای خدا تعریف کرد. خداوند گفت: راست می‌گوید! این تکه زمین را که برای خودم برداشته بودم، می‌دهم به کروات‌ها!» (ص۱۲)

به راستی سرزمین مادها نیز موهبتی از این دست است. از مهاجران یا مارون تا ثلاث (بروجرد، ملایر، تویسرکان) و لرستان و کرمانشاهان و کردستان و…

اشاره کتاب با معرفی و مرگ حاج‌آخوند آغاز می‌شود و تلاش نویسنده برای رسیدن به مراسم تدفین و در تکه اول (بوی عطر راسته بازار عطارها) سخن از کفن و جنس کفن و توضیح حاج‌آخوند است و معامله و همسایگی با هم‌میهنان یهودی و مسیحی. سرزمین ماد بهشت دیگری نیز دارد و در دل طبیعت و شاهکارهای آفرینش تسامح و تساهل اعتقادی در اوج اندیشه انسانی و مدنی است. در پنج دهه پیش هیچ شهر و قصبه و روستای «ماد» خالی از حضور نحله‌های غیراسلامی نبود، و همه به فرموده قرآن مسلمان، از اسلام و کلیمی و مسیحی در کنار هم با احترام به باورها و کتاب‌های یکدیگر می‌زیستند. آشنایی عمیق نویسنده با «کتاب مقدس» (عهد عتیق و عهد جدید) چنان‌که از محتوای تکه‌های داستانی کتاب برمی‌آید، مدیون حریّت فکری استادش حاج‌آخوند و رفت و آمد با هم‌میهنان مسیحی در حُمریان ـ روستای همجوار مارون ـ باید باشد که در جای جای داستان‌ها به حضور و همراهی و همنشینی با ارامنۀ آن خطّه اشاره دارد.

چه زیبا و فرازمند بود در روستاهای کرمانشاه و همدان که ـ همانند مهاجران یا مارون ـ مسلمان و کلیمی و مسیحی و اهل حق و… در یک روستا می‌زیستند و فاصله زمین و باغ و خانه آنها یک خشت، یک خیش گاوآهن، حتی یک خط بود از زمان دیااکو تا آن روز، و سوگند به موسی(ع) و محمد(ص) و به علی(ع) و عیسی(ع) و به مریم(س) و زهرا(س) را بارها در بازار و گذر روستا و قصبه و شهرها می‌شنیدیم….

تکه دوم کتاب (کشف رنگین کمان) شرح حاج‌آخوند است از رنگین‌کمان با استناد به کتاب حزقیال نبی(ع) و مکاشفه یوحنا که به زیبایی آن را با این بیت به پایان برده است:

گریه ابر است و سوز آفتاب

اُستن دنیا همین دو رشته تاب

تکه سوم «جان‌علی، خوش‌نشین مارون» است. درباره اصطلاح خوش‌نشین توضیحی نیامده و گفتیم که کتاب واژه‌نامه ندارد. حاج‌آخوند جان‌علی را که نسبت به خانواده و همسر و فرزندش بددهان بود، با تعلیم و تنبیه اخلاقی اصلاح می‌کند و با همدلی از وی شخصی آرام و سر به زیر می‌سازد. تأثیر نفوس از اهم مشخصه‌های اهل دل است، و سخن این است که امروز با این‌همه تریبون و جلسات و ارتباطات چرا این مهم مفقود است؟ و ایجاد همین یک پرسش برای اهمیت کتاب کافی است.

تکه چهارم (شعله یاد) بسیار کوتاه است، به اندازه شعله یک بوته خشک در گرفتن تنور نان و خاطره‌ای از غلغل کوزۀ خالی است با تداعی این که هزاران شمش طلا صدایی ندارد و چهار سکه چند ریالی از صدا و هیاهو صاحبش و دیگران را عاصی می‌کند، و نیز بیت معروف: این دیگ ز خامی است که در جوش و خروش استر چون پخته شد و لذت دَم یافت، خموش است!

حاج‌آخوند با خیام سر و سرّی دارد و با تفاسیر عارفانه او را «حضرت خیّام» می‌خواند!

تکه پنجم «این دهان بستی، دهانی باز شد» نام دارد و درباره ماه رمضان است و بحث ماهیت بهشت و دوزخ و سخن ملاصدرا که به بهشت محسوس و معقول قائل است و… یادی از داستایوسکی و آخرین جمله «برادران کارامازوف» که: «گاهی یک خاطره به‌ویژه خاطره دوران کودکی به همه زندگی ما معنی می‌دهد…»

«هفت خان رستم» تکه ششم است و حاج‌آخوند حکیم طوس را با صفت «قدوسی» و مولانا را با صفت «قیومی» می‌خواند. در اینجا پرده‌ای از تعلیمات صفویه در روستاهای ایران چهره می‌نماید: هفت خان و هفت خان عشق: رستم و سهراب = (ایران) ر ابراهیم و اسماعیل = (ایمان) و عاقبت یگانگی کاووس و رستم و زال و سهراب که تحلیل آن جزء «سرّ» است و همین از ناگفته‌هاست.

تکه ششم (فردوسی قدوسی) با نکته‌ای از شادروان ابراهیم دهگان، پژوهنده نامدار آن خطه که ریشه «مارون» را از «ماد» می‌دانسته و بیان اشتیاق تحصیلکردگان دانشگاهی به دیدار حاج‌آخوند و دیدارها و پذیرایی‌ها و سخنهای ناب او و اینکه به نظر این پیر پاک و روشن‌ضمیر و دانش‌پذیر، فردوسی با پهلوانان شاهنامه به‌ویژه زال و سپس سیاوش در سروده‌هایش یگانه می‌شود؛ زیرا سیاوش مترادف کامل ملت ایران است، با تمام ویژگی‌ها و جزئیاتش!

تکه هفتم (شکوه شک و اندوه شادمانه خیام) گفتاری است از دیدار برادران پارسا ـ مارکسیست‌های صاحب عنوان علمی ـ با حاج‌آخوند، کارهای این پیر و نشانه‌های تکرار کردار حضرت مسیح(ع) برای ارامنه حُمریان. جالب اینکه شاگرد وی که نویسنده کتاب است برایش از اراک کتاب‌هایی می‌برد و حاج‌آخوند می‌خواند؛ از جمله «مائده‌های زمینی» (از آندره ژید) و کلید کتاب در نام و سخن یکی از شخصیت‌های آن کتاب است: «ناتانائیل! بکوش تا زیبایی در نگاه تو باشد، نه به آنچه می‌نگری…»

روزنامه اطلاعات - سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۷