• بازديدها: 1 642

کردها پرچمداران ادب فارسی در ایران و میانرودان

این نوشتار برای نخستین بار تحقیق و تنظیم و در بیست و پنج شماره از روزنامه اطلاعات منتشر شد.

بخش اول یکشنبه 23 شهریور 1393

بخش بیست و پنجم و پایانی دوشنبه 5 آبان 1393

کردها پرچمداران ادب فارسی در ایران و میانرودان

 

 بخش اول

«بین‌النهرین» که از ایام سلطه اعراب این عنوان را یافته، سرزمین پررمز و رازی است که باید آیین و آداب و فرهنگ ایرانی را از ظهور هخامنشیان در آن جست‌وجو کرد، زیرا در واقع مرکز این حکومت در بین‌النهرین و ایلام و سوریه قرار داشت.(1) با غلبه اسکندر و تأسیس و رواج تمدن یونانی در این سرزمین (330 ـ 539 ق م) اقتدار هخامنشیان پایان یافت و در غروب سلطه یونانیان و تمدن هلنی جانشینان اسکندر (سلوکیدها)، بار دیگر بین‌النهرین خاستگاه فرهنگ و تمدن ایران اشکانی و سپس مرکز دانش و هنر و تجلیگاه دستاوردهای فکری و ابداعات نوابغ عصر ساسانیان (640 ـ 224 م) گردید که با غلبه اعراب مسلمان، آن تمدن جهانی در زادگاه خود منقرض شد، اما همراه با اندیشة پویای مسلمانان مرزها را درنوردید و هر جا اسلام رفت، فرهنگ و هنر ساسانی نیز چهره نمود. به هنگام سلطه اعراب تا هجوم مغولان و پس از آن، کردها پاسداران زبان و ادب فارسی و مروجین آیین ایرانی در بین‌النهرین بودند،(2) بویژه در عصر آل‌بویه و فترت قدرت خلفای عباسی به حمایت حکمرانان کُرد حسنویه که از حوالی بغداد تا نواحی شمال خوزستان را در سیطره حکومت خود داشتند، زبان و ادب فارسی رواج یافت. آل‌بویه و به تبع کردان حسنویه دارای آیین و آداب ایرانی بودند و علی‌رغم شیوه تحمیلی خلفای عباسی در دستگاه خود به زبان فارسی مکاتبه و مکالمه می‌کردند. سال‌ها پیش از سرایش شاهنامه حکیم توس، به حمایت امیر ناصرالدین ابوالنجم بدربن حسنویه سپهسالار ایران و حکمران ایران غربی،(3) کتاب «دانشنامه میسری» ـ که ترجمه کتاب المنصوری بالطب للرازی تألیف محمد بن زکریای رازی است ـ در بین سال‌های 367 تا 370 قمری توسط حکیم میسری به فارسی ترجمه گردید. وی در انگیزه این ترجمه گوید:

 

... چو بر پیوستنش دل برنهادم فــراوانرایهــا بر دل گشادم

که چون‌گویمش من تا دیرماند (و) هــر کس دانش او را بــداند

بگویم تــازی ارنه پارسی نغـز ز هر در من بگویم مــایه و مغز

و پس گفتم زمینِ ماست ایران که بیش از مردمانش پارسی دان

وگر تــازی کنم نیکــو نبـاشد که هر کس را از او نیرو نباشد...

 

و بعد به مدح ناصرالدوله سپهسالار کُرد ایران می‌پردازد:

 

... شه ما را هنرهـا بی‌شمارست گرش پـیـدا کنی بسیار کارست ...

نــوازنده زبــان چــرب گویش کزو چون موم‌گشته سنگ و رویش

سر او را هر کجـا آزادمَـردَست به گفتــار نکو چون بنده کرده‌ست

سخن بران‌تر از شمشیر تیزست که با شمشیر مــردان در ستیزست

زبــان تیــز با آن پرسش گرم دل آزادمـــردان را کنــد نــرم ...

 

در امتداد همین ایام و مقارن نیمه اول قرن پنجم هجری، امرا و فرمانروایان کُرد چون در آذربایجان به قدرت رسیدند، در ترویج و تبلیغ زبان و ادب فارسی به جد کوشا بودند. نیز امیر ابونصر وهسودان بن محمد که در اواسط سال‌های 410 و 450 قمری فرمانروا بوده است و همچنین پسرش ابونصر محمد بن وهسودان معروف به «مملان» که در 450 قمری از جانب طغرل‌بیگ فرمانروای آذربایجان شد، از شاعری بزرگ چون قطران تبریزی که سرآمد فارسی‌گویان آذربایجان بود، حمایت کردند و ممدوح او واقع شدند که دیوان قطران شاهد عنایت و توجه آنان است.(5)

باباطاهر همدانی، از شاعران اواسط قرن پنجم و معاصر طغرل‌بیگ سلجوقی، دوبیتی‌های جاودانه‌اش بزرگ‌ترین شاهد یگانگی و همبستگی زبان فارسی و کُردی است؛ به طوری که امروز پس از هزار سال پارسیان و کردان دوبیتی‌های او را نمونه ارزنده ادب ایران می‌دانند. باباطاهر در حدود سال 447 قمری که طغرل سلجوقی به همدان وارد شد، عارف کامل و صاحب مقام بود.

راوندی گوید، شنیدم که چون سلطان طغرل‌بیگ به همدان آمد، از اولیا سه پیر بودند؛ باباطاهر و باباجعفر و شیخ حمشا. کوهکیست بر در همدان آن را خضر خوانند. بر در آنجا ایستاده بودند. نظرِ سلطان بر ایشان آمد. کوکبة لشکر بداشت و پیاده شد و با وزیر ابونصر اسکندری پیش ایشان آمد و دست‌هایشان ببوسید. باباطاهر پاره‌ای شیفته‌گونه بودی، او را گفت: ای تُرک با خلق خدا چه خواهی کرد؟ سلطان گفت: آنچ تو فرمایی! بابا گفت که خدا می‌فرماید: ان الله یأمُرُ بالعدل و الاحسان. سلطان بگریست و گفت چنین کنم. بابا سر ابریقی شکسته که سال‌ها از آن وضو کرده بود، در انگشت داشت، بیرون کرد و گفت مملکت عالم چنین در دست تو کردم، بر عدل باش! سلطان پیوسته آن در میان تعویذها داشتی و چون مصافی پیش آمدی، آن در انگشت کردی.(6)

از باباطاهر مجموعه‌ای از کلمات قصار به عربی نیز باقی مانده است.(7) همان طور که می‌دانیم، باباطاهر در اعتقاد کُردان اهل حق از حواریون و فرشتگان ادواری به شمار است.

در استمرار و ادامة این عصر به موازات شعر و ادب فارسی در ایران غربی، متون نثر و تاریخ‌نگاری نیز شکوفا گشته، تعالی یافت. کتاب ارزنده «مجمل‌التواریخ و القصص» از آثار این برهه است که مؤلف آن از احفاد فهلب بن محمد بن شادی از اهالی اسدآباد در حومه بهار، کُرسی کُردستان بود. وی این کتاب را در 520 قمری و در عهد سلطنت سلطان سنجر و محمود بن ملکشاه تألیف نمود. این تألیف که با دقتی و جست‌وجویی گسترده و دقیق در امهات مأخذ تاریخ فراهم آمده، حاوی اطلاعاتی ارزنده و منحصر به فرد است که به آن اعتبار و یگانگی ویژه‌ای بخشیده است؛ علی‌الخصوص در زمینه داستان‌ها و تاریخ ایران قدیم و همراه با این ویژگی، بسیاری از ترکیبات کهن ایرانی و اصطلاحات اصیل در «مجمل‌التواریخ و القصص» باقی است. علاوه بر آن، مرجع ارزشمندی درباره حکمرانان گمنام معاصر مؤلف است که در غرب ایران به قدرت رسیده‌اند.

دکتر ذبیح‌الله صفا در مورد سبک نگارش و اهمیت «مجمل التواریخ و القصص» می‌نویسد: « ... سبک نگارش کتاب مجمل‌التواریخ بیش از همه اختصاصات آن قابل توجه است. این کتاب با آن که در آغاز قرن ششم نوشته شده، دارای انشایی است که مطلقاً دست کم از منشات پارسی قرن چهارم ندارد و لغات و ترکیبات فراوان پارسی و قواعد کهن دستوری در آن بسیار به چشم می‌خورد. لغات تازی در این کتاب جز در مقدمه آن بسیار نادر می‌باشد و آنچه از مفردات عربی در متن کتاب به کار رفته، ساده و از جمله کلماتی است که در قرن چهارم و آغاز قرن پنجم در زبان دری متداول شده بود... .»(8)

در همین اوان چون خطه خراسان و شرق ایران مورد تجاوز غُزها واقع گردید، شاعران نامداری به غرب ایران مهاجرت کردند و در کنار شعرای برجسته این سامان در امان حکام کُرد به ترویج و پاسداری زبان و ادب فارسی پرداختند.

 

 

پی‌نوشت‌ها:

1ـ تاریخ ایران باستان، م. م. دیاکونوف، ترجمه روحی ارباب، ص130؛ الواح بابلی، ادوارد شی‌یرا، ترجمه علی‌اصغر حکمت، ص 53 .

2ـ اعراب در حمله به ایران دست به تعریب زدند. چنان که «تیسفون» را به مدائن، «بوذاردشیر» را به موصل، « الوند» را به حلوان، « اروندرود» را به دجله و... تغییر نام دادند.

3ـ اگر به دیده انصاف بنگریم، نهضت ادبی احیا و ترویج زبان و ادب فارسی را در شرق ایران هم کردها پرچمدار بودند. برای آگاهی بیشتر، رک: ملک‌الشعرای بهار، سبک‌شناسی، ج اول، ص 21؛ تاریخ سیستان، به تصحیح ملک‌الشعرای بهار، ص 211 و...

4ـ برگ‌هایی در آغوش باد، دکتر غلامحسین یوسفی، ص 647 ـ 636 ؛ راهنمای کتاب، 1343، درباره دانشنامه میسری، دکتر جلال متینی، مجله دانشکده ادبیات علوم انسانی مشهد، سال هشتم، شماره سوم (پاییز 1351) ص 628 ـ 593 .

5 ـ رک: محمد نخجوانی، مقدمه دیوان قطران، تبریزی 1333؛ حاجی خلیفه، کشف‌الظنون، بند 426؛ سیداحمد کسروی، مجله ارمغان، سال دوازدهم؛ محمدعلی تربیت، دانشمندان آذربایجان، تهران 1341 f ذبیح‌الله صفا، تاریخ ادبیات ایران، باب سوم (فصل پنجم)، ص 421 به بعد.

6 ـ راوندی، راحـﮥ الصدور، صص 98 و 99.

7ـ هدایت، ریاض العارفین، ص 103 / ذبیح‌الله صفا، تاریخ ادبیات ایران، ج 2، ص 384.

8 ـ ذبیح‌الله صفا، همان، صص 935 و 936.

 

 

 

 

 بخش بیست و پنجم و پایانی

دنبالۀ ترجیع‌بند شیخ رضا طالبانی در نعت سرور کائنات (ص)

 

خواجة انبیا و ختم رُسُل
هادی خلق و پیشوای سُبُل
ای همه ممکنات، جسم و تو جان
وی همه کائنات خار و تو گُل
محرم کردگار و مهبط وحی
مهتر اصفیا و مظهر کُل
(لم تلد مثلک النساء فتی
لم یجد شبهک الزمان رجل)(78)
صفت شانئت هو الابتر
لقب باغضت زنیم و عتل(79)
در قیامت چو ذوالجلال ترا
می‌دهد رخصت شفاعت کل
آید از بارگاه قدس خدا
(لک ماشئت یا نَبی فقُل)(80)
فکر من کن که کرده‌ام تسبیح
در خرابات رهن شاهد و مل
تا مرا چون تویی شفیع چه باک
ز آتش دوزخ و سلاسل و غُل
فیل محمودم و نمی‌ترسم
از دَم کرنا و بانگ دهل
به هوای تو مست و بی‌پروا
نعت گویان خرامم از سرِ پُل
(کز سراپردة مقدس ذات
بــر سراپــای انــورت صلوات
)

 

 

عشق حضرت حسین(ع) سرودة شیخ رضا طالبانی

لافت ازعشق حسین(ع) است سرت بر گردن است
عشقبازی سر به میدان وفا افگندن است
گر هواخواه حسینی، ترک سر کن چون حسین(ع)
شرط این میدان به خون خویش بازی کردن است
از حریم کعبه کمتر نیست دشت کربلا
صد شرف دارد بر آن وادی که گویند ایمن است
ایمن و ای من من فدای خاک پاکی کاندرو
نورچشم مصطفی(ص) و مرتضا(ع) را مسکن است
زُهرة زهرا نگین و خاتم خیر الوری
زور و زهرة مرتضا(ع) و حیدرِ خیبر کن است
سُنیم سُنی ولیکن حُبِ آل مصطفی(ص)
دین و آیین من و آبا و اجدادِ من است
شیعه و سنی ندانم، دوستم با هر که او
دوست باشد، دشمنــم آن را که با او دشمـن است

 

 

غزل زیر با عنوان (آل علی) در تائید و تعظیم سوگواری حسینی(ع) نشانگر آشنایی عمیق شاعر با سیر تطور تعزیه و ریشة اعتقادی و اساطیری آن است.

 

آل علی

در ماتم آل علی خون همچو دریا می‌رود
تیغ است و بر سر می‌زند، دست است و بالا می‌رود
از عشق آل بوالحسن، این تیغ‌زن و ان سینه‌زن
داد و فغان مرد و زن، تا عرش اعلی می‌رود
پیراهن شمع خدا، یعنی حسین مجتبا
جان‌ها همی گردد فدا، سرها به یغما می‌رود
کوتاه کن اِنکار را بدعت مگو این کار را
این سوگ آل حیدر است، این خون نه بیجا می‌رود
روی زمین پرهمهمه، در دست جان‌بازان قمه
خون از بَر و دوشِ همه از فرق تا پا می‌رود
من چون ننالم این زمان، مرد ضعیف و ناتوان
کین برق آه عاشقان، از سنگ خارا می‌رود
از ابن سعد بی‌وفا، شامی و شمری پرجفا
بر آل و بیت مصطفا، چندین تعدا می‌رود
(بغداد) گردد لاله‌گون، در روز عاشورا به خون
وز (کاظمین) آن سیل خون، تا (طاق‌کسرا) می‌رود
وز طاق کسرا سرنگون، ریزد به پای (بیستون)
وز بیستون آید برون، سوی (بخارا) می‌رود
خون سیاوش شد هبا، در ماتم (آل عبا)
تا دامن روزی جزا، تا جَیب عقبا می‌رود
من سُنیم نامم (رضا)، کلب امام مرتضی(ع)
درویش عبــدالقــادرم، راهــم به مــولا مــی‌رود

 

***

زبــان فــارسیم هست و لهجة عربی           به صد زبــان دگـر عــاجزم ز نعت نبی

به قدر علم خدا از خدا صلوات وسلام           بروح شاه رسالت، محمّد عربی(ص)(81)

 

شیخ محمد خالص (1341 ـ 1290 ه‍ . ق) فرزند شیخ رضا طالبانی که تا پایان عمر در بغداد می‌زیست از شاعران فارسی‌سرا بود. گرچه می‌بایست در این نوشتار به احوال و اشعار مصطفی بیگ صاحبقران بابان و طاهر بیگ جاف و جلی‌کویی و حاجی قادر کویی نیز می‌پرداختم که در قافله پرچمداران ادب فارسی در کردستان و میانرودان بوده‌اند، بویژه مصطفی بیگ صاحبقران متخلص به (کُردی) که نسخ متعدد اشعار فارسی او در کتابخانة دانشگاه تهران و... موجود است، اما پرداختن به دو رشته عرفان اسلامی قادریه و نقشبندیه و خدمات آنها به ادب فارسی و ترویج محبت اهل بیت (ع) دایره سخن محصور کرد و به همین تعداد بسنده می‌کنیم و ختم سخن را با دو بیت فارسی از شیخ محمود جاوید (1375 ـ 1303 هـ .ق) پیشوای مبارزة آزادیخواهی مردم کُرد در برابر اشغالگران انگلیس که اتحاد وی با امپراطوری عثمانی و هیئت اسلامیه موجب جنگ‌ها و رنج‌ها و دربه‌دری و تبعید و زندان و کشتار کردها گردید. جالب این که شیخ محمود جاوید با این که در قلمروی عثمانی و در سلطة ترک و عرب می‌زیست، اما اغلب مکاتبات او با ماموران دولت انگلیس در دفاع از حقوق مردم کرد به زبان فارسی است؛ شیخ محمود جاوید در اشعار خود (نوربخشی) تخلص می‌کرد. این ابیات فارسی از شیخ محمود جاوید پایان سخن ماست:

بذر زحمت در ره دین در دل و جان کاشتیم           بر فـلک توغ عَلَم در یک زمــان افـراشتیم

چون به عـزم این سفر پا در گذر بگذاشتیم           دست از جاه و جلال و خان و مان برداشتیم

 

***

بـارها بـر لشکر بـدخــواه کــافر تـاختیم           قلعه و باروی آنان منزل خود ساختیم

در ره دین‌پروری هم مال‌و هم جان باختیم           تا ز کردستان بساط کفر برانداختیم(82)



پی‌نوشت‌ها:

 

78ـ ترجمه؛ مادر دهر فرزندي چون تو نزاييده است و زمان مردي چون تو به خود نديده و نداشته است.

79ـ اشاره به فرمودة قرآن كه صفت دشمن تو مختوم و پايان يافته است و آنان كه كينه تو را دارند، زَنيم و عُتُل هستند. در ادب عرب «زَنيم» به افراد بي‌هويتي كه خود را به اصالت و مشاهير قبايل منسوب كنند، مي‌گويند. شيخ رضا در واژة (باغض) به اين بيت حسان بن ثابت كه به ابوسفيان گويد؛ اشاره دارد:

فأنت زنيمُ نيط في آل هاشم كمانيط خلف الرّاكب القدح الفَرد

يعني؛ اي آن كه بي‌ريشه‌اي و خود را به آل‌بني‌هاشم آويزان كرده‌اي، همانند كاسة بيكاره‌اي كه بر تَرك اسب آويزان مي‌كنند.

مقصود اين كه هيچ سنخيتي با مركوب و متكاي خود نداري. در واقع (آويزان) بدون ريشه و اصل، و نيز اشاره به شاهد قرآني كه در آية عُتُلَّ بَعدَ ذالِكَ زَنيم (13/68) درشت‌خويي پس از آن بي‌نيازي، اشاره به هر دو واژة زَنيم و عُتُل آمده است.

80 ـ ترجمه؛ اي پيامبر آنچه آرزو داري بگوي. از بارگاه قدس خداوندي مي‌آيد و مهيا مي‌شود.

شيخ رضا طالباني هم در زبان و هم ادبيات عربي و فارسي و كُردي و تركي تعمق و غور كامل داشته است بويژه در ادب قرآني سرآمد نحويان بغداد بوده است. استاد ملاعبدالكريم مدرس آورده است كه شيخ رضا با شيخ علي طالباني برادرش به بغداد مي‌رود، به مناسبتي در جمع علما و ادبا و شعراي بغداد، شيخ علي حديث دَع مايُريبُكٌ الي مالا يُريبُك را قرائت مي‌كند. يكي از اعاظم حاضرين بر اين نكته مي‌گيرد كه يُريب را به ضم يا مي‌خواند، مباحثه و معارضه به طول مي‌انجامد. در نهايت شيخ رضا خطاب به برادرش مي‌گويد اينان مرددند؛ لاتتكلم معهم، انهم لفي شك منه مريب اشاره به آيه شريفه (41/45) سوره الشوري زيرا ايشان در ترديد به سر مي‌برند و از آن ترديد دارند ـ كه حاضرين با شاهد قرآني سكوت اختيار مي‌كنند و متوجه مي‌شوند كه يُريب از باب افعال است و حرف مضارعش مفهوم مي‌باشد. با اين تسلط بر ادبيات عرب تاكنون غزل يا قطعه و... عربي از شيخ رضا طالباني ديده نشده است.

رك. (ديواني شيخ ره‌زاي تاله‌باني، ساغكردنه‌وه و شه‌رحي شوكور مسته‌فا، ئاراس، 2010، هه‌ولير بنه‌ماله‌ي زانياران، مه‌لا عبدالكريمي مدرس،‌ سه‌رپه‌ره‌شتي محه‌مه‌دعه‌لي قه‌ره‌داخي، چاپخانه‌ي شه‌فيق، به‌غدا، 1984. ـ علماؤنا في خدمـﺔ العلم و الدين، عبدالكريم محمد المدرس، عني بنشره محمدعلي القره‌داغي، الطبعـﺔ الاولي، 1403 هـ = 1983 . م ـ مورد اخير با عنوان دانشمندان كُرد در خدمت علم و دين با ترجمة شادروان احمد حواري‌نسب به فارسي در انتشارات روزنامة اطلاعات منتشر شده است.)

81 ـ ديواني شيخ رضاي طاله‌باني، [به اهتمام] علي الطالباني، چاپخانه‌ي مه‌عاريف، به‌غدا، 1946، ص 84 به بعد.

82 ـ نوربخشي «شيعره‌كاني مه‌ليكي كوردستان شثخ مه‌حموودي به‌رزنجي»، عومه‌ر مه‌عرووف به‌رزنجي، سليماني، ‌2006، ص 65 ـ 64 .