آنکه داده رونق ها ، گلشن معانی را
با حدیقه کرد آغاز ، کار باغبانی را
گلشنی که سلطانی ، با حدیقه کرد آغاز
تا ابد نخواهد دید ، آفت خزانی را
از حدیقه ی اوّل تا حدیقه ی سادس
گرد کرده از اشعار ، جُنگی آسمانی را
جنگی آسمانی از شعر شاعران کُرد
تا زداید از کُردان ، ننگ بی زبانی را
شعر این همه شاعر ، جمع کردن آسان نیست
بارها شنید و دید ، اخم ولن ترانی را
شعر و شاعری را خود ، از بدیعه گویان است
کسب کرده از حافظ ، طبع او روانی را
در سخنوری هم نیز ، ناطقی زبر دست است
بُرده از سخنگویان ، گوی خوش بیانی را
این ادیب با تدبیر ، در ره سخن شد پیر
زآنکه صرف این ره کرد گوهر جوانی را
چون خدای دانا دید ، باشد او هم از خاصان
در بَنان او بنهاد ، کلک دُرّ فشانی را
تا چو خیل غواصان آورد به آسانی
از یم سخن بیرون ، لوء لوء معانی را
عالمانه آثارش ، از شماره بیرون است
در غزل نمی گنجد تا دهم نشانی را
باقیات سلطانی ، باقیات جاویدی است
گر چه خود بقایی نیست این جهان فانی را
هر که را خدا خواهد عمر جاودان بخشد
بخشد این چنین بر او ، عمر جاودانی را
شرح شأن «سلطانی» در توان «قصری» نیست
جاهلان کنند انکار عجز و ناتوانی را