به احیاء ادب کوشید بس جانانه سلطانی به کرمانشه نهاد آیین استادانه سلطانیادیب و شاعر کُردی غزل فریاد گوی ما شده فاتح چنین زین همت مردانه سلطانی به شهر ما چو مهر تابناک انجمن آرا درخشان و شریف و عالم و فرزانه سلطانی سرود آوازهایش بس که در مضمون بود زیبا گل و شمع و شعور و آیت و افسانه سلطانی چنان آراسته کرده ز گل ها باغ شعری را حدیقه از حدایق بسته و پیمانه سلطانی قلم در راه احیاء تبار مرز و بوم من زند شمشیر آسا چابک و جانانه سلطانی بتارانیم از خاک وطن تازی تباران را کشد گر با (همایون) نعره ی مستانه سلطانی برای آفرین و حبذا بر پنجه های او غزل را نازشصت آورده ام ، عیدانه سلطانی |