• بازديدها: 4 756

برگی از تاریخ

اشاره
 
عناوین متداول نظام سیاسی سنتی در جغرافیای ایران فرهنگی مانند واحدهای اجتماعی همچون ایل، طایفه، تیره و... پسوندها و شناسه‌های سیاسی چون خان، بیگ، کدخدا، سردار، سالار، سلطنه و... به عنوان بُرهه‌ای از تاریخ سیاسی، اجتماعی، اقتصادی ایران قابل اهمیت و توجه و بررسی و ثبت و ضبط بوده و هستند. برای نخستین بار در سراسر ایران زمین که کتاب ایلات و طوایف کرمانشاهان را نوشتم و مشابهی در هیچ یک از استان‌ها و ایلات ایران هنوز نیافته است و موجب رنج‌ها و مشقت‌ها و صرف مال و حال و عمر بی‌بازگشت شد، اما یک بار و برای همیشه تألیف و تدوین علمی و عملی آن ضرورتی انکارناپذیر بود که معتقدم انجام مشابه آن در تمام شهرهای ایران امری لازم و ضروری است، اما گسترش این اندیشه و استمرار آن و تبلیغ آن در دوران رفرم و مدرن و پسامدرن خبر از انجمادی فکری و فرهنگی دارد که جز تحجر و بازگشت به قهقرا نتیجه‌ای نخواهد داد و ناآگاهانه فروبردن جامعه در عمق ظلمات دوران پیش از بیداری است.
 
منظور از این یادداشت در مقدمة بخش حاضر آن که صاحب این قلم به جدّ یکی از مخالفین عقب‌گردهای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی است که امروزه متأسفانه حلقه‌ها و طرفدارانی آگاه و ناآگاه یافته است که با ایجاد میدان در جا زدن در عرصة بی‌خبری و با سرقت‌های فرهنگی و ربودن حاصل دقایق عمر اهل پژوهش به تکرار مکررات و توضیح واضحات و انجام بعضی حرکات به نام فرهنگ و تاریخ و ادبیات می‌پردازند که نتیجه‌ای جز ظلمات نخواهد داشت. زیرا قاطبة جامعه جوان و تحصیلکردة ما همه چیز را بخوبی می‌دانند.
 
بنابراین آنچه در پی می‌آید در راستای اشارات یادشده نیست، بلکه در تکمیل نکته‌ای ناگفته و فروافتاده از متن است که به حکم اخلاق و انصاف باید بسیار پیش از اینها نوشته می‌آمد و به قول شیخ اجل:
 
فرشته‌ای است بر این بام لاجورد حصار            که پیش همــت مردان ره کشد دیـوار
  
و فعلاً بدین ترتیب با ادای دین اخلاقی و فرهنگی و به عنوان یک استثناء در سایت حاضر ارائه می‌شود. به امید آن که کار تاریخ اجتماعی کرمانشاه از عهد صفوی تا عصر حاضر و امور تدریس و تعهدات سنگین پژوهشی مجال انجام نهایی تکمله را فراهم نماید. ان‌شاءالله

ایل بالاوند
 
از ایلات نامبردار وَند که در کتاب ایلات و طوایف کرمانشاهان به موقعیت جغرافیایی و پیشینة تاریخی آن پرداخته‌ایم، از آنجا که با عدم دسترسی به احوال و خدمات شادروان خان احمد خان اسفندیاری بالاوند در واقع مقطعی از تاریخ معاصر ایلات وَند در پردة نسیان می‌ماند و نیز ارائة گزارشی در کتاب مزبور دربارة فردی که با این شخصیت تشابه اسمی داشت، موجب سوءتفاهم گردید. فرزندان ارجمند و خلف ایشان طی نامه‌هایی در نهایت ادب و محبت ضمن سپاسگزاری با ارسال مطالب مندرج در این قسمت اعم از پیشینه و اسناد و تصاویر و نمودار شجره 1 در تکمیل و تنقیح موضوع و تصحیح و تشخیص گزارش ارائه شده، رسالت خویش به انجام رسانیدند. با سپاس از دقّت و حسن نیت این عزیزان در صیانت و پاسداری از نام نیک گذشتگان و اعتنا به تاریخ و فرهنگ زادگاه و دودمان و ایل کهنسال بالاوند، مواد ارسالی را به منظور ادای حقوق تاریخی و اجتماعی بزرگمردی خدمتگزار در عرصه ایلات غرب کشور بویژه ایلات هزارة (وَنـْد) پیش از چاپ و انتشار تکملة مجموعه جغرافیایی و تاریخ مفصل کرمانشاهان در اینجا می‌آوریم.
 
 1 ـ شجره تکمیلی را آقای محمدقلی اسفندیاری تنظیم و ارسال داشتند. با تشکر.
 
خان احمد خان اسفندیاری بالاوند در ایام تشکیلات سیاسی سنتی ایلات و عشایر و حتی به روزگار سلطة نظامیان و تخته‌قاپی نمودن طوایف کوچر، از شخصیت‌های بلامنازع منطقة (وَنـْد) شرقی بوده و بصراحت اسناد موجود نه فقط در حوزة ایل بالاوند بلکه در ایلات همسایه که گستره‌ای از هلیلان تا کوه سفید در جوار شهر کرمانشاه را شامل می‌شده است (سند شمارة 1) و طوایف زردلان و جلال‌وند و عثمانوند را دربرمی‌گرفته است (سند شماره 4)، سلطه و اقتدار ایلی و نظامی داشته که بُرهه‌ای قابل توجه از اوضاع تاریخی و سیاسی ایلات وَنـْد را شامل می‌شود. به همین منظور سازمان اسناد ملی ایران (مدیریت غرب کشور) براساس اسناد معتبر آن ایام که حاکی از لیاقت و کاردانی و شجاعت و تسلط و حس میهن‌دوستی شادروان خان احمد خان می‌باشد و مستند به اسناد مورد استناد و تصویری از ایشان با سران عشایر غرب کشور که به منظور ملاقات با پهلوی دوم در تهران حضور یافته و در کاخ سعدآباد عکس‌های یادگار برداشته‌اند، در مقاله‌ای با عنوان « اسناد منتشرنشده از سیاست‌های نظامی سپهبد رزم‌آرا در جنوب کشور (کرمانشاه ـ لرستان)» با اقتباس از منابع لازم تنظیم و ارائه نموده‌اند که مطلبی ارزشمند و قابل استفاده و استناد در زمینة مسائل عشایری غرب کشور و بویژه موقعیت ایلی و سیاسی و اجتماعی و نظامی خان احمد خان می‌باشد.
 
 

 

خان احمد خان اسفندیاری بالاوند در سال 1280 شمسی در زردلان چشم به جهان گشود. پدر و مادر او را (احمد) نام نهادند که بعدها به (خان احمد خان) شهرت یافت. وی فرزند مرحوم نصرالله خان و نوادة محبعلی خان و نتیجة لطفعلی خان معروف است، از مشاهیر رجال ایلی عصر ناصری. مادر خان احمد خان؛ گل‌نثار بانو از طایفة پیر احمدوند، تیرة حسین‌خانی است. از همسر دوم نصرالله خان بانو فردوس خواهر محترمة نامبرده است. نصرالله خان در یکی از درگیری‌های داخلی بالاوند کشته شد، در حالی که فرزندش احمد، کودکی بیش نبود و تحت حضانت عموی خود ایلخانی قرار گرفت. از ایام صباوت متانت و وقار و شجاعت از ناصیه‌اش آشکار بود. در نوجوانی از سوی دشمنان و ناخواهان عشیره مورد سوءقصد قرار گرفت که مجروح و از سوی متولی و مربی او ایلخانی تحت حمایت و مداوا قرار گرفت و از مرگ رهایی یافت. وی چنان که در پی خواهد آمد، بالغ بر دوازده سال بر زردلان حکومت کرد. در ایامی که ضعف دولت مرکزی موجب ناامنی، غارت، کشتار، راهزنی و هرج و مرج سرزمین‌های عشایرنشین بویژه لرستان و کرمانشاهان و... شده بود و اهالی بیچاره به ستوه آمده بودند، به ناچار دولتمردان به سران ایلات و عشایر متوسل شدند و خان احمد خان بنا به موقعیت ایلی و توانمندی نظامی به یاری تیپ منصور به فرماندهی سرهنگ رزم‌آرا (سپهبد بعدی) مناطق زردلان گرمسیر، سردسیر هلیلان، جلالوند و عثمانوند را با همراهی و هماهنگی بزرگان منطقه و اعتماد به نفس و شهامت تمام و شجاعت و جسارتی که در تنبیه متمرّدین و متجاوزان و گروه‌های یاغی از خود نشان داد، قلمروی امن و مطمئن برای ساکنان ایجاد کرد. سرکوبی اشرار منطقة هرسم و دیزگران و یاغیان دلفان و کوهدشت هنوز ورد زبان معمرین است. 
 
وی در عهد تصدی و ریاست ایلی به چهره‌ای محبوب تبدیل شد و در انجام مأموریت‌های خود برای رفاه اهالی و امنیت محلی جد بلیغ و توفیقی وسیع داشت. 2
 
فرزندان محترم ایشان، آقایان علی اشراف و علی احسان اسفندیاری خلف الصدق پدر و در جامعه ایلی و شهری از احترام و اعتماد اهالی برخوردارند.
 
خان احمد خان اسفندیاری در سی ام  ماه بهمن سال 1351 به رحمت ایزدی پیوست و در وادی سلام شهر قم به خاک سپرده شد. یادش گرامی!
 
2 ـ مدارک سازمان اسناد ملی، یادداشت‌های آقای علی‌اشرف اسفندیاری بالاوند.

تاریخچه کوهدشت
 
وجه تسمیه: دشتی وسیع با کوه‌های مرتفع
 
کوهدشت ناحیه نسبتاً وسیع در غرب لرستان است که مساحت آن معادل 4700 کیلومترمربع و شامل چهار قسمت کوهدشت حومه، رومشگان، طرهان و درب گنبد امامزاده محمد است.
 
دشت کوهدشت بالغ بر 40 هزار هکتار است و در ارتفاعی بین 1000 تا 1500 متر از سطح دریا قرار دارد. کوه‌های مرتفع که جلگه کوهدشت را دربرگرفته عموماً به صورت موازی در جهت شمال غرب و جنوب شرق امتداد یافته که مهم‌ترین آنها عبارتند از کوه هنجی با 2642 متر، پشتکوه با متر، هله‌کوه با 2004 متر، کوه بلوران با 1902 متر ارتفاع.
 
مطالعات باستان‌شناسی در نقاطی چون سرخدم لری همیان و سرطرهان نشان می‌دهد که کوهدشت مهد تمدن بوده کشف معبد آشوری دلیل بر آن است که مردمانی قبل از هزاره پیش از میلاد در این نواحی می‌زیسته‌اند و حتی در انجا فرایض  دینی خود را به‌جا می‌آورده‌اند.
 
پژوهشگران غار مسکون و منقوش همیان یک را مکانی از دوره پالئولتیک 3 و ابزار آن را متعلق به فرهنگ دوره موسترین دانسته و این محل را یکی از باستانی‌ترین نقاط ایران به شمار آورده‌اند. غر میرملائکه در شمال غربی کوهدشت در تنگه‌ای به همین نام واقع است. برخی از نقاشی‌های موجود آن قدیمی‌تر از دوره نئولتیک و بسیاری از تصاویر و شواهد مکشوفه از این مکان به دوره نئولتیک منسوب است.
 
حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده از کوزشت و طراهان نام برده که قرن‌ها قبل از دوره اعراب مسلمان به علل مختلف از بین رفته‌اند.
 
مستوفی در نزهت‌القلوب می‌نویسد: «کوزشت شهری بزرگ بوده و اکنون خرابست» اما شهر کنونی کوهدشت تا قبل از تقویت و تحکیم حاکمیت دولت در سال‌های ملوک‌الطوایفی لرستان بیشتر مرکز حکومت خوانین این دیار برای تسلط داشتن بر ایلات دلفان امرائی و .... بود.
 
از قدیمی‌ترین یا اولین بناهای شهر می‌توان از «قلعه» و «بارک» نام برد که مقر خوانین و حکام بودند. در اطراف این بناها خانوارهای کوچکی در چادر زندگی می‌کردند که هیچ گونه شغلی نداشتند بلکه به عنوان خدمتگزار خوانین بودند که این دسته را قیطولی‌ها می‌گفتند و به همین جهت تا سال‌های اخیر کوهدشت را قیطول می‌نامیدند یعنی محل سکونت این طایفه.
 
بنابه اظهار معمرین چون این منطقه مرکز قشلاق ایلات بزرگ دلفان بوده است به تدریج بازاری برای داد و ستد و خرید محصولات و نیز پیشه‌ورانی برای ساختن ملزومات مورد نیاز آنها در این محل به وجود آمد.
 
بعد از استقرار حکومت دولتی در این منطقه کوهدشت اهمیت بیشتری پیدا کرد و با توسعه فعالیت‌های اقتصادی بخصوص در خدمات و بازرگانی جمعیت آن با روندی شتابان پیوسته روبه افزایش بوده است.
  
کوهدشت شهری است که بافت عشایری نسبتاً قوی دارد و جمعیت آن را عشایر تشکیل می‌دهند که بتدریج در این شهر اسکان پیدا کرده‌اند و به استناد اسناد و مدارک موجود کارگزینی استانداری تاریخ انتصاب اولین شهردار برای کوهدشت سال 1331 و بنابراین زمان شکل‌گیری شهر و تأسیس شهرداری همین سال بوده است.
 
این شهر تا قبل از پیروزی انقلاب دارای حداقل امکانات شهری بوده و در طی سال‌های جنگ تحمیلی همواره مورد حملات هوایی دشمن قرار گرفته است.
 
براساس نتایج تفصیلی سرشماری نفوس و مسکن کوهدشت در سال 1345، 6887 نفر جمعیت داشته است که در دهه بعد با متوسط رشدی معادل 2/9 درصد در سال به حدود 13241 رسیده است.
  
متوسط رشد سالانه جمعیت در دهه 1355 تا 1365 حدود 8/23 درصد بوده است که نشاندهنده اوج‌گیری سرسام‌آور مهاجرت روستاییان این شهرستان به این منطقه کوچک شهری می‌باشد. جمعیت شهری آن در حال حاضر بیش از 70 هزار نفر است.
 
3 - پالئوتیک: وابسته به دوره دوم عصر حجر قدیم که پس از دوره لیونتیک و قبل از دوره مزولتیک بوده و در آن دوره ابزار سنگی خشن ساخته می‌شد. آلات سنگی نتراشیده. 

کوهدشت در آغاز حکومت پهلوی اول
 
مردم این منطقه به سبب دشواری زندگی در مناطق کوهستانی و به شیوه کوچ‌نشینی و همه آنچه که از روابط ایلی و عشیره‌ای برمی‌آید دارای منشی جنگجوی و سلحشور بوده‌اند. از این مردم گروهی به نام تفنگچی خان یا تفنگچی کدخدا به خدمت سران ایلات و عشایر درآمده، گروهی نیز در قالب دسته‌هایی کوچک با راهزنی و گردنه‌گیری و غارت و غنیمت بردن روزگار می‌گذراندند. افراد یا جمعی چند از ایشان هم درپی کشمکش‌های قومی و طایفه‌ای غالباً پس از ارتکاب قتل از بیم خونخواهی طایفه مقتول سر به کوه نهاده امنیت خویش را در ارتفاعات صعب‌العبور و در پناه صخره و غار می‌جستند.
 
افراد و گروه‌های یادشده در مجموع منطقه را به ناامنی کشیده، بخصوص گروه‌های قومی کوچک‌تر یا از نظر نظامی ناتوان‌تر را مدام تهدید می‌کردند. هیچ‌گونه سازمان حکومتی هم که بتواند امنیت را در منطقه برقرار کند، عملاً وجود نداشت. این اوضاع و احوال مردم را به جایی رسانده بود که می‌گفتند، «هر جا زوره حق ها اوره» یعنی هر جا که زور باشد حق آنجاست. یا می‌گفتند، «زور برا قانونه» یعنی زور برادر قانون است. زور را می‌توان جانشین قانون کرد... .
  
بدیهی است در چنین وضعی منطقه در دور باطلی از تسلیح و آشوب گرفتار شده، هر کس می‌کوشد برای حفظ امنیت خویش هر چه مسلح‌تر شود؛ و تسلیح هر چه بیشتر به دامنه آشوب می‌افزاید.
 
خان‌ها هم با اغتنام فرصت، برای تحکیم اساس حاکمیت خود تخم کین در دل طوایف می‌کاشتند و بر کینه‌کشی‌های بی‌حد و مرز اصرار می‌ورزیدند.
  
در این احوال نایب سرهنگ حاجیعلی رزم‌آرا ـ سپهبد و نخست‌وزیر آینده درحکومت محمدرضا شاه ـ در سال 1311 کفالت فرماندهی فوج منصور کرمانشاه و سپس تیپ مستقل لرستان را عهده‌دار می‌شود. مأموریت وی در پست‌های یادشده از جمله ایجاد امنیت و نظم و استقرار حاکمیت دولت در منطقه بوده است که نامبرده برای نیل به مقصود دست به اجرای عملیات نظامی متناسب با شرایط هر منطقه می‌زند. یکی از این عملیات‌ها به فرماندهی خودش در کوهدشت لرستان اجرا می‌شود که شرح مفصل آن با استفاده از اسناد و مدارک موجود در سازمان اسناد ملی در اینجا خواهد آمد. اما، بیراه نیست اگر پیشاپیش مختصری از شخصیت رزم‌آرا به روایت ارتشبد فردوست را در مدخل بحث بیاوریم.

رزم‌آرا و شاه
 
از اعجوبه‌هایی که در این دوران به نخست‌وزیری رسید، سپهبد حاجیعلی رزم‌آرا بود. رزم‌آرا در ارتش به عنوان یک افسر باسواد شهرت داشت. او در مسافرت‌هایی که در دانشگاه جنگ به سراسر کشور داشت، 12 جلد کتاب درباره دهات و عشایر تألیف نمود که به نام جغرافیای نظامی ایران چاپ شد. رزم‌آرا فردی فوق‌العاده مقام‌پرست بود و این مقام‌پرستی ناشی از استعدادهای خاصی بود که در او وجود داشت. فوق‌العاده شجاع بود. کار غیرممکن ـ ولو واقعاً غیرممکن ـ برای او وجود خارجی نداشت. دارای حافظه بسیار قوی و فوق‌العاده سریع‌الانتقال بود. در اتخاذ تصمیم سریع و قاطع بود.

رزم‌آرا و اقدامات او در منطقه زردلان و بالاوند
  
چون یکی از فرماندهان نظامی عملیات کوهدشت شخصی به نام خان احمدخان بوده، بهتر آن است که بیش از شرح جریان عملیات موردنظر، اشاره‌ای به سابقه خان احمد خان و انتصاب وی به مسئولیت انتظامات زرلان و بالاوند بشود که از سوی رزم‌آرا، زمانی که شخص اخیر عهده‌دار کفایت فرماندهی فوج مختلط مستقل منصور در کرمانشاه بود، به آن سمت برگماشته شد. چارچوب وظایف خان احمد خان نیز به اختصار تمام آورده می‌شود.
 
(بالاوند زردلان یکی از مناطق مرزی بین لرستان ـ کرمانشاه ـ ایلام است. رزم‌آرا هنگام کفالت فرماندهی فوج مختلط مستقل کرمانشاه یکی از سران عشایر منطقه به نام خان احمد خان را که برخوردار از توان نظامی، نفوذ مردمی و آشنایی به منطقه بود، طی حکمی به شرح زیر به مسئولیت انتظامات منطقه یادشده منصوب کرد. در این حکم حدود وظایف نامبرده مشخص شده گفته می‌شود 25 قبضه اسلحه جهت تجهیز افراد تحت امر به او تحویل خواهد شد.)

 خان احمد خان             
25/7/11
-----------
1/66
  
از این تاریخ شما عهده‌دار مسئولیت زردلان و بالاوند (که از طرفی محدود به هلیلان و از طرفی کوه سفید است) بوده لازم است فوری به محل مذکور حرکت کرده 25 قبضه اسلحه برای انتظامات محل مذکور تحویل گرفته شروع (این قسمت سند خوانده نمی‌شود) بایستی برای اجرای اوامر نکات ذیل را دقت نمایند.
 
اولاً ـ احدی از اشرار نبایستی قدرت نمایند در منطقه شما وارد گردند و به اضافه جاسوس‌های مطمئن بایستی به اطراف اعزام نموده و کلیه حرکات و سکنات اشرار مستحضر شده جزئیات را به فوج راپورت نمایند.
 
ثانیاً ـ چند نفری که از اهالی با اشرار رفته‌اند، بایستی جلب نمایید.
 
کفیل فرماندهی فوج مختلط مستقل منصور
 
 
 

 

هر چند در حکم مورد بحث حوزه مأموریت، حدود مسئولیت و نحوه انجام کار آورده شده، اما چون خان احمد خان گویا تقاضای سلاح بیشتر کرده و خواستار تعیین تکلیف با کدخدایان شده بوده است، رزم‌آرا هفت روز پس از صدور حکم قبل در پاسخ نامه وی می‌نویسد:
 
خان احمد خان اسفندیاری
 
عطف به      22 به طوری که به شما دستور داده بایستی مراقب حرکات کدخدایان بالاوند بوده، نگذارید کوچکترین حرکت ... (سند خوانده نمی‌شود)
نوشته بودید قبلاً اسلحه کافی به شما تحویل شده و فعلاً دیگر تصور نمی‌رود که احتیاج پیدا نمایید. در موضوع اجاره زردلان هم      که مستاجر ملک مزبور است، مراجعه نمایید.
 
کفیل فرماندهی تیپ مستقل فوج منصور
نایب سرهنگ حاجعلی رزم‌آرا
 

 

  
خان احمد موظف شده بود هر حادثه و رویداد حوزه مأموریت خود را هرچه زودتر به فرماندهی گزارش دهد تا بر اساس آن و متناسب با موقعیت دستورهای لازم از سوی فرماندهی صادر شود. خان احمد خان اگر در این امر غفلت می‌کرد و گزارش حوزه مأموریتش از راه دیگری به فرماندهی می‌رسید، مورد بازخواست قرار می‌گرفت. به نامه 7/8/1311 فرماندهی فوج مختلط مستقل منصور کرمانشاه خطاب به خان احمدخان توجه شود که درپی گزارش شخصی به نام شرمحمد (مش محمد؟) مبنی بر فقدان امنیت در منطقه که به فرماندهی ارسال داشته بود، از سوی کفیل فرماندهی فوج یادشده صادر شده است.
 
خان احمدخان اسفندیاری
 
با ارسال مواد عرض حال شرمحمد نام با اطمینان کاملی که نسبت به شخص شما بود محل زردلان به شما واگذار گردید که انتظامات آن محل را عهده‌دار شوید. خیلی جای تعجب است که این قبیل اتفاقات در محل پیش‌آمد نموده و شما ابداً اطلاعی نداشته و راپورتی نداده‌اید. لازم است سریعاً به این موضوع رسیدگی نموده نتیجه را راپورت و در آتیه مراقب باشید که بایستی جزئیات جریانات را راپورت نموده کسب تکلیف نمایید.
 
فرماندهی فوج مستقل منصور
  

 

 


  در پاسخ گزارش خان احمد خان از تعقیب اشرار، دستگیری دو تن از آنان و فرار بقیه که شرحش به فرماندهی ارسال شده بود یاور اقتداری از طرف متصدی فرماندهی فوج مستقل منصور به خان احمد خان چنین می‌نویسد:
 
خان احمد خان اسفندیاری
  
راپورت 4 شما ملاحظه شد، ولی خیلی جای تعجب است که موفق به دستگیری و سرکوبی سارقین مزبور نشده‌اید. بالاخره چون حفظ انتظارات کلیه مناطق زردلان ـ جلال‌وند عثمانوند به شخص شما واگذار گردیده بایستی همیشه اوقات در تمام این منطقه سیار بوده در هر کجا که آثاری از اشرار به دست آوردید، فوری تعقیب و قلع و قمع نمایید. بدانید به طوری که فرماندهی معظم تیپ دامت شوکه امر فرموده‌اند، اگر جزئی سرقتی در آن حدود حاصل گردد، شخص شما سخت مسئول و مورد مواخذه واقع خواهید شد. پس با تبادل افکار بیگمراد خان و اسلحه که در آن منطقه می‌باشد، بایستی انتظامات آن محل حاصل گردد در خاتمه تعیین کنید دو نفری که دستگیر شده‌اند از چه طایفه و با اشرار چه سابقه دارا بوده‌اند. دوسیه مقدماتی از آنها تهیه نموده به فوج راپورت نمایید و نیز دو نفر مذکور را با یک تفنگ به فوج اعزام دارید.
 
متصدی فرمانده فوج مستقل منصور
 
 

 

 آنچه از نظر گذشت، گوشه‌ای از اقدامات رزم‌آرا در دوران فرماندهی فوج مستقل کرمانشاه بود. مطالب گذشته از چند نفر گذشته از یک نظر به موضوع مورد بحث ما نیز مربوط می‌شود:

 
الف: زردلان منطقه‌ای است که با کرمانشاه و کوهدشت مرز مشترک دارد.
ب: خان احمد خان با قبول مسئولیت انتظارات یاد شده، در جریان عملیات کوهدشت یکی از فرماندهان نظامی رزم‌آرا می‌شود.
ج: پیوند مراحل مختلف ایجاد امنیت در مناطق ناآرام و اعمال سیاست حضور نظامی دولت در اقصی نقاط کشور با یکدیگر.
اکنون، وقت آن است که به اجرای عملیات نظامی رزم‌آرا در منطقه کوهدشت بپردازیم:
 
4 - گزارش
 
مأموریت رزم‌آرا در کوهدشت
 
رزم‌آرا پس از گماشته شدن به فرماندهی تیپ مستقل لرستان، سیاست تأمین حضور نظامی دولت در مناطق ناامن را ادامه داده به تعقیب خوانین و اشرار می‌پردازد و با استقرار مرکز عملیاتی خود در کوهدشت شخصاً اجرای عملیات را زیر نظر گرفته هدایت می‌کند. در این زمان است که با شناخت به دست آورده از خان احمد خان طی نامه مورخه 1/12/1311 از او می‌خواهد تا در تعقیب اشرار همراهیش کند. متن آن نامه چنین است:
 
«در نتیجه تعاقب خوانین بالاخره با حال خیلی بدی خوانینی پراکنده ولی نصراله و نعمت‌اله که بلد آنها علی بالاوند می‌باشد، به طرف گل‌گل و کیش ماهورآمد خود من نیز در تعاقب آنها هستم. لازم است اولاً فوری کلیه تفنگچی‌های خود را با قسمتی چوبدست حاضر کرده در محل زردلان و نزدیک‌ترین نقاط به شاه محمد اگر اطلاع حاصل گردید (قسمتی از سند خوانده شنده) از گدارها عبور کنند جلوگیری کرده ممانعت نمایید و حتی در خط سیر آنها کاملاً اطلاع حاصل کرده جداً به آنها از هر طرف ممکن است حمله کرده مراقب و مواظب آنها باشید. خود من نیز در تعاقب آنها در حرکت هستم. منتظرم در این قضیه یک خدمت شایانی را انجام دهید
 
(سرهنگ رزم‌آرا)

 


دو روز بعد طی نامه‌ای از خان احمد خان می‌خواهد به کوهدشت آمده دستورهای بعد را دریافت کند. در این نامه نامه به بخشی از نتایج آخرین عملیات اجرا که به آن اشاره می‌شود.
من با اردوی نظامی در تعاقب خوانین می‌باشم.قسمت عمده آن قلع و قمع شده‌اند امروز نیز با قسمت کرم‌اله مصادف شده خود او دستگیر و چند نفر مقتول و مجروح شده است. در هر حال خود شما با چند نفر تفنگچی فوری به کوهدشت برای اخذ دستورت بیایید ولی خیلی تسریع نمایید.
 
کفیل فرماندهی تیپ مستقر لرستان
نایب سرهنگ رزم‌آرا
 

 

(می‌توان گفت که یکی از انگیزه‌های انعکاس قسمتی از نتایج عملیات بالا بردن روحیه نظامی فرماندهان بوده است).
 
(پس از عملیات یادشده اعلامیه‌ای نظامی در تاریخ 12/3/1311 خطاب به رعایا صادر می‌شود که متن آن به شرح زیر است:
 
«اعلان»
 
لزوماً به کلیه رعایای طرهان 5 و دلفان 6 خاطرنشان کرده تذکر می‌دهد اشرار متمردین که در کوه زندگی نموده با تفنگ شخصی اسباب سلب امنیت عمومی هستند، خائن و دزد تشخیص داده شده، این قبیل اشخاص محکوم به اعدام و اگر احدی از اهالی و کدخدایان به آنها ارزاق داده یا کوچک‌ترین کمکی نمایند، بزرگ‌ترین خیانت را به قشون نموده آن که کدخدا و رعیت جلب محکوم سخت‌ترین سیاست‌ها و شدیدترین ... شده چادر و خانه او آتش زده شده زن و بچه او دچار شدیدترین سیاست‌ها خواهند شد. پس اولاً بدانید راه تأمین برای کمک به اشخاص شرور ـ زاگر واقعاً در خیال بد و فکر دزدی نیستند. با کمال راحتی می‌توانند زندگی کنند باز گوشزد می‌شود که هر کسی کوچک‌ترین کمکی به آنها کرده یا از آنها کوچکترین اطلاعی دارد راپورت ندهد. فوری جلب و شدیداً سیاست خواهد شد.
 
 
کوهدشت 12/12/1311
رزم‌آرا
 
 
 
افرادی که به عنوان یاغی در کوه بودند به چند دلیل روستاییان از نظر موادغذایی آنها را تأمین می‌کردند:
الف ـ یکی از خصوصیات برجسته عشایر مهمان‌نوازی آنهاست. لذا چنانچه کسی به عنوان مهمان بر آنها وارد می‌شد، سخت مورد پذیرایی قرار می‌گرفت.
ب ـ هم‌طایفه بودن یا گاهاً داشتن نسبت فامیلی موجب حمایت می‌شد.
ج ـ چنانچه این افراد از طرف روستایی مورد بی‌مهری قرار می‌گرفتند، آن روستا مورد غارت قرار می‌گرفت.
 
رزم‌آرا با صدور این اعلامیه از طرفی می‌خواسته این نوع کمک‌ها را قطع کند و از طرفی نیز آنهایی که تحت تعقیبند در چنین شرایط سختی خود را تسلیم کنند.
پس از صدور این اعلامیه یک عملیات گسترده جهت تکمیل عملیات قبلی تدارک می‌بیند که برای اجرای آن چهار دسته نیروی نظامی با دستورات لازم مأموریت می‌دهد یکی از این دسته‌ها فرماندهی‌اش به شخص خان احمد خان است که در تاریخ 19/12/1311 به طور محرمانه دستورالعمل نظامی به او چنین است.

5 ـ طرهان : به منطقه کوهدشت طرهان نیز می‌گفتند.
6 ـ دلفان : به منطقه نورآباد گفته می‌شد.
 
خان احمد خان بالاوند
 
 با آن که کراراً تفتیشات کامل در صفحه طراهان شده، ولی معهذا بازخوانین عده از اشرار در این منطقه دیده می‌شوند که مطابق تحقیقات کامل در شکاف کوه نقا ط مرتفع منزل گرفته از مقابله با قوای اعزامی دوری می‌نمایند.
لذا برای این که بتوان نتیجه گرفت طریقه مخصوصی برای تفتیش در نظر گرفته شده که ذیلاً درج می‌شود.
پس از رسیدن به امامزاده شاه محمد فوری به طرف کوه بلوران که مرتفع‌ترین کوه‌های آن حدود است، حرکت کرده و طریقه اقدام شما بایستی به طریق ذیل باشد.
 
 محوطه واقع بین کوه چلانه ـ بلوران ـ شیرخوره ـ حول و کل‌خانی که محل توقف خوانین بوده و کراراً در آنجا دیده شده‌اند، پنج روز به شما سپرده می‌شود که این لاینقطع در این کوه‌ها حرکت کرده کاملاً دیده‌بانی نموده در هر طرف این نقاط اشرار دیدید، سرکوبی کنید. شما بایستی در شب راهپیمایی کرده در روز بالای کوه کاملاً خود را پنهان نمایید که احدی دیده نشود. چه قطعاً اگر کسی باشد در ظرف پنج روز به او تصادف خواهید کرد. در ظرف چند روزه در محل‌های ذیل کوه چلانه ـ کاوه ـ سی‌کور ـ کراراً نعمت‌الله با دو یا سه نفر دیده شده و مطابق اطلاع کاملی که حاصل شده چون نصرالله مریض است در یکی از این غارها و شکاف‌های چهار کوه که فوقاً  ذکر شده پنهان می‌باشد. پس باز ذکر می‌کنم دسته شما بایستی اقلاً سی نفر تفنگچی و سی نفر چوبدست باشد. هر قدر کم است بایستی حیاتقلی‌خان تکمیل نماید بخصوص خود حیاتقلی‌خان نیز که بلد راه است با شما خواهد بود. این قسمت را بایستی به دو قسمت کرده نصف در یک طرف نصف دیگر در یک طرف یعنی نصف لاینقطع کوه شیرخواره حول کل‌خانی را تفتیش نماید نصف دیگر کوه بلوران و چلانه را باز تأکید می‌شود که در روز بایستی کاملاً خود را مخفی کرده به هیچ وجه نشان ندهید فقط لاینقطع در روز دیده‌بانی نمایید. مخصوصاً از سر بلوران که خیلی مرتفع است از سر کوه کله‌خانی درست راهپیمایی کنید. مراقب آتش، صدا، حرکت باشید.
 
 هر آدم مسلحی در کوه دیده شود، اشرار است. چه کسی در آن حدود نیست. شما از روز بیستم تا عصر بیست و پنجم این کار را مداومت خواهید داد. یقین دارم کاملاً موفقیت حاصل خواهید کرد. چه این مدت اشرار کراراً در این نقاط دیده شده‌اند مخصوصاً در امامزاده ابوالوفا که برای اخذ ارزاق آمده‌اند. حال به دقت کامل امریه را مطالعه کرده به طریقی که بهتر بتوانید نتیجه بگیرید اقدام نمایید، ولی باز تذکر می‌دهم بایستی تمام نقاط این منطقه را زیر و رو نمایید که دیگر جا و محلی باقی نماند. کوه چلانه از اول تا آخر ـ کوه بلوران از اول تا آخر ـ کوه کل‌خانی از اول تا آخر ـ کوه شیرخوره از حول تا سر قلعه آستان ـ در ضمن بایستی مفتشین در اطراف هم داشته باشید که اگر اطلاع حاصل گردید اشرار در مجاورت نقاط شما می‌باشند فوری برای سرکوبی آنها اقدام کنید.
 
 یک دسته شبیه به شما در کوه ناژینه، یک دسته در سرکن، یک دسته کوه مله، هستند که آنها نیز تفتیش می‌نمایند.
 
خان احمد خان انتظار دارم یک خدمت قابل توجهی بنمایید. مخصوصاً راجع به کشف و دستگیری نصرالله، نعمت‌الله و زن‌های آنها که در این منطقه شما می‌باشند تا دو روز قبل نیز دیده شده‌اند فقط آنها در کوه و در غار می‌باشند که گاه گاهی برای گرفتن ارزاق به امامزاده ابوالوفا آمده و گاهی در سر جاده می‌آیند. اگر شما کاملاً خود را مخفی نمایید به کلی آنها را کشف و دستگیر خواهید کرد. روز به روز از نتیجه اقدامات خود به یک وسیله مرا مطلع نمایید. باز تأکید می‌شود در صورتی که دقت کاملا کنید نصرالله و نعمت‌الله کشف خواهند شد. در این چهار کوه و مخصوصاً اطراف امامزاده می‌باشند.
 
کوهدشت 19/12/1311 کفیل فرماندهی تیپ مستقل لرستان
نایب سرهنگ رزم‌آرا
 

 

  نکات قابل توجه در این طرح عملیاتی عبارتند از:

1ـ تسلط رزم‌آرا بر جغرافیای نظامی منطقه
2ـ نداشتن اطلاعات کافی در ارتباط با موقعیت خوانین تحت تعقیب
3ـ تأکید بر حرکت کردن در شب و رعایت نهایت مخفی‌کاری
4ـ تاریخ شروع و ختم عملیات را مشخص نموده
5 ـ تأکید بر تهیه و ارسال گزارش روزانه از میزان پیشرفت عملیات
 
 (به موازات این عملیات مجدداً اقدام به صدور بخشنامه‌ای به کدخدایان می‌کند مبنی بر این که چنانچه اهالی منطقه از افراد تحت تعقیب حمایت کنند شدیداً مجازات خواهند شد و در این راه بخشنامه یکی از کدخدایان که با خوانین ارتباط داشته و دستگیر و مجازات شده آورده شد. متن بخشنامه به این شرح است.
 
متحد المآل 7
 
مطالب مندرجه را به کلیه کدخدایان، خوانین خاطرنشان نمایید که مستحضر گردند: چون ارتباط با اشرار بدتر از شرارت و یاغی‌گری یا دزدی محسوب می‌شود لذا کدخدا موسی خان بازوند که مدتی با دسته‌های شرف بگ و بارانی مربوط در دزدی و راهزنی شریک و سهیم بوده و حتی راهنمایی کامل آنها کرده است حبس و با دوسیه 8 برای سیاست شدید به خرم‌آباد اعزام خواهد شد. اهالی طرهان از این مؤاخذه و بازخواست شدید بیزار شده بدانند که سیاست‌های شدید در نتیجه این گونه خیانت‌ها به آنها دیده خواهد شد. لذا آذوقه دادن به آنها، مخفی کردن اطلاعات اشرار خیانت و مورد بازخواست شدید خواهد شد.
 
نایب سرهنگ رزم‌آرا

 

 
 
تمام این اقدامات و عملیات‌ها در غرب و جنوب غربی کوهدشت صورت گرفته و پس از فراغت و پاکسازی این منطقه برای تعقیب اشرار در شمال و شمال غربی کوهدشت نیز برنامه نظامی را تدارک می‌بیند که در این قسمت از تحقیقات اسناد و مدارک موجود مربوط به این طرح عملیاتی ذیلاً آورده می‌شود.
 
 7 - متحد المآل : بخشنامه
8 - ذوسیه : پرونده
 
«دستور عملیاتی»
 
نظر به این که اکثر اشرار مطابق راپورت‌های واصله در دلفان متمرکز گردیده‌اند لذا این است که برای سرکوبی و از بین بردن دستجات مذکور قسمت‌های نظامی و تفنگچی تعیین صبح فردا 26 جاری برای سرکوبی اشرار مذکور حرکت خواهد کرد.
اشراری که در دلفان دیده شده‌اند:
 
1ـ علی عسکربایندر تا 4 روز قبل در اطراف تنگ گاو شمار دیده شده است.
2ـ عباس دلفان 3 روز قبل در اطراف تنگه واگی بوده است.
3ـ امان‌الله خانی رضایی در کوه دالگیر بوده است.
4ـ سوخه در اطراف کوه دال‌گیر و بابای بزرگ بوده است.
5 ـ نصرالله عادی در محل طیار دیده شده
6 ـ خوانین نصرالله ـ نعمت‌الله همراهان خود در طرف زرون بوده‌اند.

قسمت‌هایی که در تعاقیب اشرار (تفتیش) خواهند نمود
 
1ـ خان احمد خان بالاوند با 35 نفر بالاوند و 25 نفر تفنگچی ملکشاهی دو جوخه نظامی به طور زبده از خط سیر ذیل:
کاگیزه ـ شاهیلون ـ زرون ـ سرخ مهره ـ دال گیر ـ بابای بزرگ ـ حرکت کرده مأموریت دارند که به طور زبده در شب‌ها حرکتی از نقاط مرتفع و نقاط مهم اطراف را کاملاً دیده‌بانی کرده هر کسی از اشرار اثری یا اطلاعی حاصل نمایند. فوری برای قلع و قمع آنها فوق‌العاده به طور مخفی و به طور مستور حرکت کرده آنها را محاصره و با کمال مهارت آنها را قلع و قمع و محو سازند ولی بایستی در نظر داشته باشند که اشرار اکثر با طوایف مربوط به آنها ارتباط داشته و حتی در این خط (سیر) ممکن است در طوایف اشرار با کمال استراحت باشند یعنی هر قدر عمل به آنها دقیق‌تر و سریع‌تر با کمال فهمیدگی انجام گیرد بدیهی است نتیجه حاصله بهتر خواهد بود. قسمت مذکور پس از رسیدن به دال گیر و بابای بزرگ اگر فرضاً به اشراری تصادف ننمودند به طور مخفی خود را مستور کرده و منتظر وصول دستور ثانوی از طرف اینجانب گردند در ضمن ممکن است اگر مخفی باشند اشراری که از جلو سایر ستون‌ها فرار می‌نمایند، به این دسته مصادف خواهد شد.
 
2ـ مسئولیت وکیل 2 جواد خان ـ 25 نفر تفنگچی ملکشاهی ـ 20 نفره از طرهان 2 جوخه نظامی از خط سیر ذیل:
سرسرخین ـ همیان سرکوه زروین ‏-هودر- منگنی کوه- محل و جاده پیری و خیاران- جلو مهراب کوه با وظایف مندرج برای قسمت اول
 
3ـ قسمت بقیه اردو با خود اینجانب از کوه گراز تشکن به تنگ گاو شمار -حرکت خواهد نمود: یوم 26 عصر در تشکن ـ یوم 27 در تنگ گاو شمار یوم 28 در پشت تنگ گاو شما را از قسمت سوم یعنی قسمت اخیر خیز یک قسمت زبده مرکب از 25 نفر تفنگچی ملکشاهی 25 نفر تفنگچی طرهانی سه جوخه نظامی جدا و در مناقب اشرار حرکت خواهد کرد.
 
حرکت به دو قسمت مندرجه در فوق یعنی قسمت خان احمد خان و جواد خان بایستی به کلی مخفی و احدی از خط سیر آنها مستحضر نبوده و مطلع نشود. چه اگر کسی مطلع گردد بدیهی است نتایجی که منظور است به دست نخواهد آید.
 
کوهدشت 25/12/1311 کفیل فرماندهی تیپ مسقل لرستان نایب سرهنگ رزم‌آرا
 
 (نکات قبل توجه این دستورالعمل نظامی عبارتند از:
 
1ـ شناسایی همه افراد تحت تعقیب و محل استقرار آنها
2ـ عدم توفیق در دستگیری نصرالله و نعمت الله و فرار آنان به منطقه سرکوه زرون
3ـ استفاده از تفنگچی‌های ملکشاهی به خاطر آشنایی آنان با جغرافیایی منطقه
4ـ تأکید بر نهایت اختفا و استتار عملیات که می‌توان سبب آن را بهره‌مند بودن افراد تحت تعقیب از پایگاه مردمی گسترده دانست.
5 ـ رزم‌آرا ضمن به عهده داشتن مسئولیت کل عملیات بخشی از آن را خود شخصاً هدایت می‌کرد و به منظور برقرار شدن ارتباط هر چه سریع‌تر روز به روز محل استقرار خود را به اطلاع سایر واحدها می‌رساند.
 
 عملیات مورد بحث به سبب برخوردداری افراد تحت تعقیب از پایگاه وسیع مردمی و نیز موقعیت خاص جغرافیایی به موفقیت مطلوب نینجامید. پس رزم‌آرا به ناچار در شیوه کار و تاکتیک نظامی خود تجدیدنظر کرده می‌خواهد طرح عملیاتی جدید را به اجرا گذارد. لذا، در تاریخ 7/1/1312 بخشنامه‌ای به این مضمون صادر می‌کند.
 
متحدالمآل
 
چون آن قسمت که منظور است اشرار در صفحه دلفان سرکوبی نشده و تلفاتی به آنها وارد نشده این است که چهارستون زبده به شرح ذیل تعیین می‌گردند که فوری در خط سیرهای مندرجه با کمال مخفی بودن بدون آن که خود را ارائه دهند با احتیاط کامل حرکت کرده در هر نقطه که اشرار را ملاحظه نمایند آنها را بایستی سرکوب و معدوم یا دستگیر کرده خط سیر خود را تعقیب نمایند.
 
1ـ خان احمد خان ـ وکیل 2 حسن‌خان یک جوقه نظامی، 35 نفر عشایری که از خط سیر ذیل:
قلایی ـ کوه سلاسل ـ قمر علی ـ دم باغ ـ کوه بزکن، کیزه رود
انتهای سرکشتی ـ بابای بزرگـ مهراب کوه دال گیر کوچک
کوه دال‌گیر ـ تنگ هودر ـ پشت منگی کوه ـ چک شاه آبدالان جلوتنگ گاو شمار ـ رضا ویس
 
2ـ سعدی تفنگچی ـ وکیل 2 مرد علی ـ یک جوقه نظامی ـ 30 نفر عشایری از خط سیر ذیل:
مهراب کوه ـ از راه حله ـ بابای بزرگ ـ سرکشتی ـ کنگاودی
حوناب ـ کوه بزکن ـ لاغری ـ سفره ـ حلقاویز ـ قمر علی
کوه سلاسل ـ قلائی ـ رضا ویس
 
3ـ وکیل جواد خان، شکراله خان، دو جوقه نظامی 35 نفر عشایری از خط سیر ذیل:
گردنه گاوشمار ـ هفت کنی ـ لایق کوه ـ قلائی ـ بسطام ـ حلق‌آویز ـ قمر علی ـ دم باغ ـ کوه بزکن با داور ـ اولاد قباد ـ آخر سر کشتی ـ بابابزرگ از آخر دال گیر عبور کرده ـ زرون ـ تنگ هودر ـ منگنی کوه ـ رضا ویس
 
4ـ محمد خان طولابی ـ یک جوقه نظامی ـ 60 نفر عشایری
 
مامور تعقیب امان اله رضایی به هر طرفی که متوجه شد لزوماً تذکر می‌دهد این دستجات بایستی  کلیه شب‌ها را در کوه‌ها و در نقاط مرتفع برای دیده‌بانی بوده حق دخول در طوایف را ندارند فقط اگر طوایفی در بین راه خود ملاحظه کنند فوری وکیل مسئول حکم می‌دهد. یکی از چادرها را آتش زنند که باعث ترس سایرین شده و فوری کلیه چادرها را انداخته امر به کوچ دهد! اسم کدخدا و طایفه را تعیین کرده راپورت نماید والا حق ماندن در طایفه را برای کوچ دادن آنها ندارند.
 
 در هر کجا کپری ملاحظه شود بایستی آتش زده شود غیر از نقاط لاغری ـ دولیسکان ـ گنجوان ـ جای دیگر احدی از طوایف حق سکونت ندارند. اگر ملاحظه نمایند فوری بایستی قهراً آنها را کوچ داده و التزام 48 ساعته گرفته شود که به طایفه مربوط خود ملحق گردند. به همین قسمت در بابای بزرگ کیزه رود احدی حق سکونت را ندارد. بایستی اسامی این طوایفی که دیده و کوچ داده‌اند یادداشت کرده راپورت نمایند.
 
قرارگاه رضا ویس ـ مورخه هفتم فروردین ماه 1312 کفیل فرماندهی تیپ مستقل لرستان سرهنگ رزم‌آرا
 
 نکات قابل توجه در دستورالعمل جدید عبارتند از:
 
1ـ تغییر خط سیر و تعیین نقطه تلاقی تمام دسته‌جات (رضا ویس)
2ـ تأکید بر وارد نشدن به داخل روستاها
3 ـ چنان چه در روستایی برخورد شود برای ایجاد ترس یکی از چادرها را به آتش بکشند و تعهد از کدخدا گرفته شود که ظرف 48 ساعت کوچ کنند و برای اجرا توقف نکنند.*

* مطالب ارائه شده از تاریخچه کوهدشت تا پایان بازخوانی اسناد کلا حاصل زحمات پژوهشگران بویژه آقای علی تیموری فرد در سازمان اسناد ملی مدیریت غرب کشور است. ـ اسفندماه 1372
 

 

 

 


 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • بازديدها: 928

سخنی با جناب آقای رییس جمهور (دکتر حسن روحانی) در سفر به کرمانشاه

 

 دکتر محمد علي سلطاني نويسنده و پژوهشگر برجسته کشورمان در جلسه ديدار نخبگان با رييس جمهور به عنوان يکي از سخنرانان در باره مشکلات و مسائل استان کرمانشاه در حوزه فرهنگ و اقتصاد سخن گفت . ايشان متن کامل اين نطق را به صورت اختصاصي در اختيار نشريه شهر من قرار داد که در پي مي آيد.
 

 

 بنام خداوند جان و خرد                     کزين برتر انديشه بر نگذرد

آرامش ابدي حضرت امام مستدام و بر مقام معظم رهبري درود و سلام باد و با درود بر روان پاک پيشکسوتان علم و انديشه و آزادي و هنر ديار کرمانشاهان از بيدل تا بيدار و بهزاد و از کلهر تا کيوان و نجومي .

جناب آقاي رئيس جمهور از سوي خود و تمامي جامعه علمي و فرهنگي و هنري کرمانشاه تشريف فرمايي جناب عالي و هيئت همراه را به سرزمين عشق و علم وعرفان خير مقدم عرض مي کنم .

جناب آقاي رئيس جمهور، اوضاع نابسامان کرمانشاه، حاصل پنجاه و هفت سال رکود فرهنگي، هشت سال جنگ تحميلي و سي سال سياستگذاري تک بعديست، بنابراين مسئولين و مجريان، وارث ساختاري ناتوانمند و طايفه گرا، غير اصولي و بيمار هستند که جز با اراده ناخداي کشتي ملت و دستگيري و ياري مسئولان صادق و همراهي همه جانبه مردم استان کرمانشاه اصلاح آن امکان پذير نيست .

جناب آقاي رئيس جهور، توسعه پايدار، توسعه همه جانبه و با مشارکت همگان است. توسعه در فضايي مدني و مدرن معني پيدا مي کند در حالي که کرمانشاه به گواهي کتيبه بيستون با قريب سه هزار سال پيشينه تمدن و فرهنگ و تجربه گذار از سنت عليرغم دارا بودن تمامي مؤلفه ها و موازين اين سير تطور هنوز در ساختار فرهنگي و اجتماعي پيشا مدرن نگهداري مي شود، ما با وجود اينکه کشوري داراي حکومت جمهوري ، پارلمان، کابينه وزرا، ارتش و ماشين نظامي يکپارچه، انتخابات، شوراها و… تمام فاکتورهاي يک دولت و ملت امروزين بر طبق فلسفه سياسي روز هستيم اما تمام حرکات اجتماعي و فرهنگي و سياسي، همانند دوره قاجاريه دانسته و ندانسته بر اساس تقسيات ايلي و طايفه گريست.

در حالي که امروزه ساختارهاي اجتماعي پيشامدرن در قاموس علوم اجتماعي عنواني منسوخ و نا کارآمد و تمامي ويژگي هاي آن در جامعه مردود و مطرود است اما چون ترويج آن منتج به يکسونگري و تحميل نظرات خطي و انديشه قهقرايي مي شود مطلوب سياستگذاران فرهنگي و اجتماعي و سياسي در کرمانشاه بوده است، بنابراين چون ساختار فرسوده ياد شده در چهارچوب خواسته سياستگذاران مزبور شکل مي گيرد و به اجرا در مي آيد، چه نور رستگاري را بر پيشاني اين ديار مظلوم مي توان مشاهده کرد؟ در اينجا بنده فهرست وار مصاديق بارز آن را به حضور عالي عرض مي کنم و اميد دارم در زمان اندکي که از تصدي جناب عالي و دولت تدبير و اميد باقي مانده، فکري به حال اين نعش در حال نزع بفرماييد.

 جناب آقاي رئيس جمهور ساکنان استان کرمانشاه با رأي قاطع جناب عالي را انتخاب کرده اند. سزاوار رأي آنان و شأن شما عناويني چون، رتبه اول بيکاري، رواج اعتياد، کثرت طلاق، فساد اجتماعي، ايدز، تعطيلي و نيمه تعطيلي کارگاه هاي صنعتي، انجماد فرهنگي و هزاران درد بي درمان ديگر نيست.

جناب آقاي رئيس جمهور، در حالي که بازار آزاد در جهان از آغاز تا امروز مرکز شکوفايي اقتصادي بر اساس تعامل فرهنگي و تقابل آرا و انديشه و نضج و تعالي فرهنگ جوامع فعال در بازار آزاد و ريشه کني رکود و ايجاد فضاي کار و فعاليت براي همگان در محيطي مناسب و برخوردار از تمام امکانات لازم و پيشرفته تکنولوژي روز بوده و کشورهاي دخيل در بازار آزاد هرکدام براساس پيشينه تاريخي، فرهنگي، هنري و اقتصادي در صدد ترويج فرهنگ، زبان و هنرهاي خود بوده و چه بسا مکاتب فکري و ادبي مشترک در کنار اقتصاد پويا و فعال در بازارهاي آزاد جهاني شکل گرفته اند اما در کرمانشاه که از چندين نقطه مرزي اين نعمت خداوندي يعني ايجاد بازارهاي آزاد ميسر است به سبب همان انديشه سطحي گرا و پوسته اي منفعت طلبي سرمايه داري پس از جنگ تحميلي، بازار آزاد در کرمانشاه يعني ناديده گرفتن ترويج و تبليغ زبان، فرهنگ و هنر ملي. بازار آزاد در کرمانشاه يعني ملاقات مسئولين دو استان مرزي و به علت عدم بودجه لازم گذاشتن چند کانتينر با چند متر زنجير توقف و عبور، بدون هيچ امکانات اوليه و آغاز برده داري جديد که مقام انسان و انسانيت تا حد يک موجود غير ذي عقل تنزل مي کند زيرا در اينجا آنچه مد نظر است منافع حرکت لجام گسيخته اقتصاد بيمار است که جامعه ما سالهاست به بيماري جوع اقتصادي مبتلا شده است. بازار آزادي که از چرخ هاي موازي فرهنگ، هنر، امکانات، عقلانيت و نظارت و اقتصاد سالم برخوردار نباشد مُسکن مقطعي است که عوارض جبران ناپذير به دنبال خواهد داشت .

جناب آقاي رئيس جمهور، اگر دانشگاه يا دانشکده هايي که در سفر فرخنده شما افتتاح مي شوند وابسته و پيوسته اي براي ايجاد زمينه فرهنگي و هنري با بازار آزادي ايده آل نباشد، همانند ده ها دانشگاه و دانشکده اي که تنها توقع جوان جامعه را بالا برده و انبوهي از بيکاري و عوارض نابسامان پديد آورده است، خداي ناخواسته امري عقيم خواهد بود.

جناب آقاي رئيس جمهور، سزاوار نيست که دانشجويان و فارغ التحصيلان دوره تکميلي دکتري علوم انساني دانشگاه رازي، دختران و پسران مستعد و مجرد و بيکار جامعه ما باشند و در شهرهاي هم جوار و وضعيتي کاملا متفاوت داشته باشند، پژوهشکده ها که شريان اصلي حيات فرهنگ است و محل پرورش و بهره دهي و بارآوري اين قشر از دانشجويان و مرکز اتصال آن ها به دواير مطالعات جهاني جرا بايد تعطيل شود؟

جناب آقاي رئيس جمهور، در اکثر قريب به اتفاق کشورهاي مترقي، توسعه يافته يا در حال توسعه، حتي در تهران 50 درصد فعاليت و تحرکات فرهنگي و اجتماعي در حوزه تأسيس فرهنگسرا ها، واگذاري اماکن مناسب به تشکل هاي ادبي و هنري، برگزاري جشنواره هاي فرهنگي و هنري و… با پشتوانه مادي و معنوي همه جانبه و مشارکت مستقيم شهرداري ها انجام مي شود، اما در کرمانشاه به سبب تسري انديشه پيشامدرن و ترويج ساختار قهقرايي و طايفه گرا، ناکارآمدي رسانه در انتقال مفاهيم مدني و عدم تشريح قوانين وظايف ادارات و مراکز دولتي و مردمي، قريب چهل سال است، شهرداري کرمانشاه با تمام ثروت و مکنت و امکانات و توانايي ها در چرخه نمادين بلديه دوره قاجاريه بيشتر در حوزه نظافت، سد معبر، جابجايي ضايعات و ساماندهي شهري با تأمين منافع طايفه اي متمرکز است، که هيچکدام از امور ياد شده هم جز ورد پاياني به طور کامل، درست ودلخواه در سطح شهر انجام نمي گرفته و تمامي فعاليت هاي فرهنگي بر دوش مجموعه فرهنگ و ارشاد با حداقل بودجه ممکن است که با آغاز دولت تدبير و اميد حرکاتي موجب اميدواري در حد توان انجام شده است.

در سراسر خيابان ها و ميادين و بوستان هاي بي رونق اين شهر يک تنديس که حاشا وکلا بلکه يک سرديس از صدها عالم و فاضل و هنرمند اهل قلم استان کرمانشاه ديده نمي شود وحتي نامي از آن ها بر خياباني، معبري، رهگذري و ميداني حرام است.

جناب آقاي رئيس جمهور، شهر کرمانشاه در عرياني محض فرهنگي و اجتماعي بسر مي‌برد و تنها استخوان هاي تاريخي و فرهنگي آن که بيستون و طاق بستان است برجاي مانده اند، لطفا کسوت و زيور زيباي اين ديار را که فرهنگ و هنر و عقل و عشق و عرفان است به آن بازگردانيد .

جناب آقاي رئيس جمهور، در شهر کرمانشاه هيچگاه مثلث ميراث، ارشاد و شهرداري؛ که ره آورد آن بازار گرم توريسم را به دنبال دارد و هزاران جوان اهل ذوق و وامانده را از بيکاري و افسردگي و سرنوشت مجهول مي رهاند تشکيل نشده و پيداست که از تفرقه جز تهديد و تخريب عايد نمي شود .

جناب آقاي رئيس جمهور، به سبب همان ساختار قهقرايي و طايفه گرا در امور فرهنگي و اجتماعي هيچ يک از شهرستان ها و اقليت هاي قومي و اعتقادي فرصت و جايگاه رسمي در بازسازي ساختار فکري و فرهنگي و اجتماعي حال و آينده شهر کرمانشاه ندارند و از لحاظ فرهنگي، اجتماعي و اعتقادي کرمانشاه برخلاف ازمنه پيشين از ساختاري فرهنگي و اجتماعي تک بعدي و يک باندي برخوردار است و اکثر شهرستان ها در عقب نشيني کامل فرهنگي در سنگر زادبوم خود محدود و محصورند. براي مثال در حوزه اعتقادي اجتماعي در شهر يک ميليوني کرمانشاه، اگر مدعي نشويم که يک چهارم، يک سوم، يک دوم اما حداقل يک پنجم جمعيت کرمانشاه پيروان سنت و جماعت هستند. يارشاطر و در تمام تحرکات سياسي، اجتماعي و فرهنگي در کنار ساير پيروان مذاهب و بالاخص برادران شيعي خود بوده اند؛ در پيروزي انقلاب، هشت سال جنگ، شرکت بي دريغ در تما م انتخابات … اما با تمام اين پيوندها و پيوستگي ها نه تنها از شهر کرمانشاه حق کانديد شدن و رفتن به پارلمان ندارند!؟ و حتي براي خود حقي قائل نيستند، بلکه در عضويت شوراي شهر که بايد حداقل 3 نماينده داشته باشند، از سي نفر، يک نفر علي البدل دارند که( تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل ). مساجد پيروان اهل سنت در کرمانشاه که تماما با کمک مردمي بنا شده است نمازخانه هايي بيش نيستند زيرا عدم جواز تأسيس مدرسه علميه براي طالبان علوم ديني از پيروان اين نحله، آن ها را خلع تحصيل و تعليم اعتقادي کرده و حال که با دلار درماني هاي دولت سعودي خانه هاي پيروان بي خبر از انديشه امام محمدبن ادريس شافعي پرچم دار اسلام اعتدالي و بنيانگذار نزديکترين مکتب فقهي به مکتب فقهي اماميه اثني عشريه، در شهر و روستاهاي مناطق سني نشين به پيله تبليغ وهابيت تبديل شده است، سياستگذاران بيدار شده و برآشفته از خواب يکسونگري، در صدد منت اين مجوز برآمده اند و اين بندگان خدا نيز منت پذير در حالي که اسلام باب علم را حتي بر کافر هم نبسته است، در پست هاي کليدي و غير کليدي در مرکز استان تا چشم کار مي کند حتي يک مورد از پيروان اين نحله مشاهده نمي شود.

گروه ديگر پيروان اهل حق علوي که با تمام صفا و صداقت و همراهي با نظام در هيچ مقطع و مرکز و مرحله اي رسميتي ندارند بلکه در تنگناي شديد فرهنگي و اعتقادي در زير پوسته شهر به سر مي برند در حالي که در سوريه، شيعه و سني و علوي در يک سنگر مدافعين حرم و اعتقاد اعتدالي اسلامي هستند.

جناب آقاي رئيس جمهور، استان کرمانشاه در حالي که با استان هاي همجوار و استان هاي دور و نزديک کشور از يک قانون اساسي، يک پرچم، يک رهبر، يک رئيس جمهور برخوردار مي باشند، اما از لحاظ رسانه و صدا و سيما برنامه هايي کاملا متفاوت و مدار بسته از استان هاي همجوار دارد و با وجود کارکنان جوان و مستعد و نخبه در

 

تمام زمينه هاي خبر، هنر، نمايش و نگارش، برنامه هايي محدود و نازل در زمينه هاي ياد شده دارد، و با استفاده از فيلم هاي فرسوده اي که ده ها سال قبل به نمايش درآمده اند، مي خواهد جامعه جوان فراز جوي استان کرمانشاه را قانع کند.

جناب آقاي رئيس جمهور، در بيضه بسته فرهنگ رسانه اي کرمانشاه زبان زرين فارسي و گويش هاي سيمين کردي افسرده و در معرض تخريبند، زبان فارسي زبان ملي و زبان کردي زبان مادري ماست و عدم توجه به هر يک تضعيف ديگري را به دنبال دارد.

عدم وجود پيوستگي رسانه ملي و مکتوب در کرمانشاه با دانشگاه، موجب گسستگي محسوس در روند شکل گيري حرکت روشنگري اعتقادي، فرهنگي، اجتماعي و هنري و ايجاد جزاير فکري ناهمگون و سطحي در جامعه جوان شده است و در شهر کرمانشاه که پيشرو حرکت روشنگري در ايران و حتي منطقه بوده است .امروزه مفاهيم قانون، آزادي، مدنيت، فرهنگ و تمدن، هنر در جامعه اکثريت در مبادي اوليه تعريف قرارداد، در حالي که بر طبق اسناد موجود نخستين بار در ايران، اسلام سياسي بر اساس انديشه روحانيت پيشرو از جامعه پويا و جستجوگر در کرمانشاه شروع شد و با تمام عدم امکانات امروزين در دهه هاي سوم سده حاضر که احمد کسروي و به اصطلاح پاک ديني او رو به گسترش بود، سلسله درس هاي علامه سردارکابلي و روحانيون عالم کرمانشاه به مقابله با او برخاست.

جناب آقاي رئيس جمهور، بر طبق قانون مدني محروميت از هر نوع فرهنگي، اعتقادي، اجتماعي، سياسي، زيست محيطي، يک نوع مجازات است، مردم کرمانشاه از دولت تدبير و اميد انتظار دارند که بيش از اين مجازات نشوند.  با درود و بدرود شادکام باشيد.
 

 
  • بازديدها: 758

سراینده دو کاج

 

 سياستگزاران فرهنگي از ديرباز پشتوانه‌هاي استقلال ملي را به خوبي شناختند و به دو ركن اساسي آن كه خط و زبان بود، اهتمام تمام دادند و براي ترويج و توسعة اين دو موضوع، سرفصل‌ها گشودند. تذكره‌نويسي فارسي بزرگترين سند اين تلاش و شناخت براي ثبت و ضبط شعر فارسي است كه ديواري محكم و مستقل و تكيه‌گاه براي استقلال ملي به شمار مي‌رود.

در عصر وسايل نقلية كندرو دربدر در كوه و دشت يا در كوچه و پس‌كوچه‌هاي شهرهاي بزرگ و كوچك به دنبال شاعري كه حتي يك بيت شعر قابل توجه سروده باشد، دورانديشان در تكاپو بودند. نمونه بارز، كتاب تحفة سامي تأليف سام ميرزا صفوي است كه اكثر شاعران با يك يا دو بيت شعر به ثبت رسيده‌اند و نشان از حساسيت امري دارد كه موجودي فرهنگي حتي به يك بيت تغيير مي‌يابد و در ديوار استقلال ملي يك ريگ كم يا زياد عوارض خود را به دنبال دارد.

آنچه پيشينيان ما كردند، اشارتي است كه هر نسل در بقا و غناء اين موجودي بايد حساس و مسئول باشد و به نسل بعد واگذارد؛ زيرا با اندك دقتي متوجه خواهيم شد كه اكثر قريب به اتفاق علوم، اعم از علوم پايه و بخش عظيمي از علوم انساني به محض اوج‌گيري از سرماية فرهنگ ملي خارج و به سرماية فرهنگ جهاني تبديل مي‌شود؛ يعني موجودي مشترك تمامي ملتهاست؛ بدون تعلق و انحصار به زادگاه آن علم، همانند: طب، فيزيك، شيمي، فلسفه، و ... . البته زادگاه علم از برتري و تفاخر و تعالي ثمرة ابداع و اختراع فرزند خود بهره‌مند خواهد بود، اما اين علوم در رديف زبان و ادبيات و هنر ملي پشتوانه استقلال و موجودي فرهنگي در انحصار براي او نيست. بنابراين، ملت‌هاي بزرگ تا دوران مدرن و عصر دانشنامه‌هاي امروزين بيشتر به تدوين دو مجموعه از آثار فرهنگي و هنري مي‌پرداختند؛ اول زبان و ادبيات ملي و دوم موسيقي. اين دو مقوله از تولد تا مرگ زندگي و هويت فرهنگي و هنري انسان را در بر گرفته و مي‌گيرد. دين و اعتقاد در اوان بلوغ بر آن افزوده مي‌شود و باب ديگري فرا راه او مي‌گشايد. از درون ادبيات ملي، تاريخ طلوع مي‌كند تا ساختار هويت اجتماعي را شكل دهد و ادبيات و تاريخ، مقدمات فلسفه مي‌شده و فرهنگ ملي به اقيانوس جهاني علم مي‌پيوسته است. بنابراين، دانش و هنري كه فرهنگ ملي را در برمي‌گيرد، انحصاري است و وارداتي نيست و هر علم و عالمي در هر زمينه‌اي به عاريه گرفته مي‌شوند، الا سخنوران. دولت‌هايي كه دلبستة استقلال ملي باشند، در قبال شاعران واقعي و تأثيرگذار متعهد و مسئول هستند. اين مقدمه را براي ورود به بحث بزرگداشت سرايندة دو كاج ضروري دانستم.

روز يكشنبه 20 تيرماه 1395 به بهانه ترافيك تعطيلي تهران در پناه البرز چشم به راه بازگشت، به حسب اعتياد هر روزه در انتظار رسيدن روزنامه‌ها بودم. حدود عصر همان‌روز روزنامة اطلاعات با قطار و تبار همسفران رسيد. در صفحه 3 خبر پاسداشت استاد محمدجواد محبت به گزارش روابط عمومي سازمان هنري رسانه‌اي اوج را در همان روز با حضور اعاظم علمي و ادبي كشور درج نموده بود! در شگفت كه روز عيد فطر تبريكي و شادباشي داشتيم و سخني از مراسم نبود. به هر حال بايد حداقل در مجلس حاضر مي‌بودم كه پر در آوردن و پرواز كردن هم امكان‌پذير نبود. به ناچار براي ايشان پيامي فرستادم و با عذر موجه از عدم حضور پوزش مي‌خواستم. ايشان در پاسخ اين دو بيت را فرستادند:

اي محمد علي سلطاني

تو كه خود حال مرا مي‌داني

گرچه از لطف تو در آزارم

مخلص بي‌غرض سركارم

به هر حال، پاسي از شب گذشته بود كه به خانه رسيدم. ديرهنگام بود. روز دوشنبه نزديك ظهر گزارش برگزاري بزرگداشت را كه در همان صفحه سوم روزنامه درج شده بود، خواندم. سخنان استادان و اعاظم علمي و ادبي كشور، قرائت شعر شاعران و حضور پرمهر شعر دوستان كه از جنبه‌هاي گوناگون و ابعاد مختلف به بررسي شعر و شخصيت استاد محمدجواد محبت پرداخته بودند. در نهايت انصاف و آگاهي از چند و چون شعر او و نيمة آشكار شخصيت محبوب و مهربان و متعهد و معناگرا و سخن‌آرا و... آنان آنچه در حيطه و حدود توان و امكان‌شان بوده است، گفته و سروده و به انجام رسانده بودند. پس از مطالعة گزارش با وي تماس گرفتم كه آيا در تهران مانده است و يا به ولايت بازگشته؟ پس از چند زنگ، گوشي را در آن ساعت كه از دوازدة ظهر گذشته بود، با كمال خستگي و خواب‌آلودگي برداشت. گفتم كجايي؟ گفت: در تهرانم. پرسيدم كجاي تهران؟ گفت هتل باباطاهر... و سپس گوشي را به دختر دلسوز و پرستار پدر كه به همراه او آمده بود، سپرد.

از فرط ضعف و خواب كه حاصل كسالت و داروهاي گوناگون تجويز پزشك بود، در تشخيص مخاطب ناتوان و زبان دردهانش الكن از بيان. دختر مانند هميشه با ادب و شادماني تمام پاسخ گفت؛ كه ساعت چهار پرواز دارند و ساعت دو بعدازظهر به سوي فرودگاه هتل را ترك مي‌كنند. گفتم حال پدر چطور است؟ گفت خوابيده بود، حالا بهتر مي‌تواند سخن بگويد. گوشي را به او داد. گفتم مي‌خواهم دربارة نيمة پنهان تو كه هيچگاه به آن توجهي نشده است، براي آگاهي دلدادگان شعر و ادب اين سرزمين و كودكان رشد و نمو كرده با «شعر دو كاج» و مسئولان ذيربط يادداشتي بنويسم و به روزنامة اطلاعات كه دادرسان بي‌خط و منارة فريادگران بي‌تشكل از هر قشر و طبقه و انديشه و آيين است بسپارم. با حسن نيت هميشگي گفت: مطمئنم و مختاري و... .

نيمه پنهان محبت

و اما نيمه پنهان استاد «محمدجواد محبت» اين شاعر نامبردار كرمانشاهي كه به تأييد مسئولان فرهنگي سازمان برنامه‌ريزي كتاب‌هاي درسي از سخنرانان آن مجلس بالاترين تعداد شعرها را در كتاب درسي اين سرزمين دارد و نسل‌هاي آينده ايران از طريق بخشي از تراوش طبع او با زبان و ادبيات ملي و ميهني و اعتقادي آشنا مي‌شوند؛ مسئولان ذيربط اگر مصداق «كلكم مسئول» هستند كه بايد باشند، سري به خلوت زندگي او كه اقيانوسي از دريادلي و بزرگ طبعي است بزنند.

«محبت» نمونة بازماندگان فتوت در روزگار ماست. مهمان‌دوست، گشاده روي، سفرة گسترده و بي‌دريغ، معلم و محبوب و مهربان و محترم كه آنچه دارد براي وارد خواستار در جهت نيكي و نيك‌كرداري در طبق اخلاص مي‌گذارد.

همزمان با پيروزي انقلاب كه شاعران جوان دلسپرده به ادبيات متعهد و متداول آن روز در به در كلبة باصفا و بي‌ريا و بي‌درنگ او را در ژرفاي كوچه‌اي بلند و قديمي در خيابان اصلي شهر پيدا مي‌كردند و از راهنمايي و تصحيح و توجه او به سروده‌هاي خود بهره مي‌بردند و از طريق او با روزنامه‌هاي آن روزگار مرتبط مي‌شدند؛ از جملة آنان «احمد عزيزي» شاعر بلندآوازة بعدي كه با تأسف بيمار و در بستر بيماري است، تا اكثر شاعران جوان كرمانشاهي پيرو شعر انقلاب كه امروز به مرز پنجاه سالگي رسيده يا عبور كرده‌اند و نام عده‌اي از آنها را در گزارش خواندم كه با اختلاف چند سالي وارد عرصة شعر و ادب كشور شدند و بحمدالله موفق بوده و سروده‌هاي خوب دارند.

محبت در كلبة شاعرانة خود پس از ازدواج در اوايل انقلاب با همسري بردبار و عفيف و بزرگوار به زندگي پرداخت و چون خداوند دو فرزند نيكو به وي داد، خانة فرسوده را واگذاشت و بالاجبار به منزل متعلق به همسر محترمه‌اش نقل مكان كرد. سي و هفت سال از پيروزي انقلاب مي‌گذرد و محبت همواره و در همه حال و در همه جاي اين سرزمين در عرصة ادبيات انقلاب اسلامي با بهترين سروده‌هاي طراز اول حوزة شعر انقلاب حاضر بوده است؛ از كتابهاي درسي گرفته تا كنگره‌هاي سراسري شعر.

ديوارهاي دو اتاق مسكوني او پوشيده از لوح‌هاي تقدير است. شاهداني گواه بر حضور مؤثر و گسترده او.

در سفري به ولايت كه ديدارشان ضرور بود، هنگام عصر به درِ دولتسراي به ظاهر مختصري كه در معني به وسعت واژة محبت است، مانند هميشه سرزده و بي‌اطلاع مراجعه كردم، به نقاشي ديوار خانه مشغول بود. خانه‌اي كه علي‌الدوام به روي شاعران حوزة شعر انقلاب پذيرا بود و مكان قرائت و تصحيح و تشويق بسياري از سرايندگان و سروده‌هاي جوان اين دايره قاب‌ها خالي شده و روي هم چيده شده بودند. گويا براي تهية آلبوم يا تشكيل پروندة درجه يك هنري كه در نهايت درجه يك هنري صادر شد و همه قاب‌ها به يك قاب تبديل شد. نوشداروي بعد از مرگ سهراب! كه به قول خودشان در وضعيت حكم بازنشستگي بي‌تأثير و وسيلة تخلية قاب‌ها. اين گواهي كه گويا در استخدام كشوري معادل دورة تكميلي «دكتري» برآورد مي‌شود، براي محبت، يك نان سنگك سادة بدون كنجد نمي‌ارزد؛ يعني اگر اعتماد و موقعيت شخصي خودش نباشد، آن‌را به نانوايي محل بسپارد، تضمين يك عدد نان نيست؛ يعني دويست قاب تقدير براي شاعر و هنرمند ملي به نقطة اوج رسيده، به يك نان گرم نمي‌ارزد!

اين شاعر دريادل كريم‌الطبع و بزرگ‌منش كه همواره ميزبان واردين علاقه‌مند از اقصي نقاط ايران و همچنين پذيراي قشرهاي شاعر و شعردوست و هنرمند و هنرپرور است، تا آنجا كه مي‌دانم و شنيده‌ام، در هيچ يك از حركت‌هاي انتفاعي از سرايش سروده‌ها و سفرهاي برون مرزي سهم‌بردن از بودجه‌هاي هنري، دريافت مساعدت‌هاي مالي براي اداره انجمن‌هاي ادبي و... طرفي نداشته و حقي به وي نرسيده است.

اكنون اين شاعر پيشرو و مقتدر و سرافراز و منيع‌الطبع شعر انقلاب اسلامي و دوست عزيز ما كه عمرش دراز باد، به سوي هشتاد سالگي گام برمي‌دارد. هر چند او با حفظ همه جانبة ظاهر و باطن، همچنان استوار و بزرگوار و كريم‌الطبع و سرمشق آزادي و آزادگي است، اما واقعيت اين است كه خود و همسر محترمه و صبور و بزرگوار ايشان مدتهاست از مراجعين مستمر پزشكان مختلف و متفاوت هستند و ميزبان فرزندان نازنين و عروس سرافراز و سعادتمند و سربلند كه قسمتي از منزل مختصر را در اختيار دارند.

اين بارهاي سنگين ديگر سزاوار سرو سر در فرودِ شعر اين انقلاب نيست. حمل اين بار گران حتي براي لحظه‌اي هر چند به خيال در جايگاه محبت، براي هيچ كس قابل تحمل نيست. او كه در شهر كرمانشاه همانند صفحات ميليوني كتابهاي درسي، نماد شعر و ادبيات انقلاب اسلامي است، چنان در سطح شهر زيسته و گام برداشته كه همگان او را سرو سرسبز هميشه بهار و متنعم از نعمت ليل و نهار جمهوري اسلامي تصور مي‌كنند. در حالي كه اين آبروي شعر و ادب انقلاب اسلامي در نيمة پنهان، از ابتدايي‌ترين امكانات معمول امروز، خود و خانوادة محترم و سرشناس محرومند. پيري و نيستي و بيماري و داروي بي‌مروت و انتظار جامعه را قلم توان نوشتن ندارد.

اين نيمه پنهان و در سكوت، در شأن حاميان و دل سپردگان به شعر و هنر پيوسته به ساختار مقتدر و توانمندي كه اهتمام به اين امر ذره‌اي از كهكشان توانايي اوست و قطره‌اي از امواج اقيانوس ثروت بي‌منتهايش. اگر بشقاب پرنده‌ها كرات او را نبرند و جزرهاي درنده امواج آن‌را نخورند چرا بايد اين همه تفاوت و بي‌عدالتي در جامعه باشد؟ فرزندان عزيز محبت با اين كه تحصيلات مرسوم دانشگاهي دارند، اما در ركود و سكوت سرد شهر، به قناعت محض و پاسداري از شرافت ذاتي خود روزگار مي‌گذرانند و مدعي سهم پدرشان از فرهنگ انقلاب هم نيستند.

اجراي اين عدالت يعني تأمين در خور و شايسته،‌ شخصيتي اين چنين كه پاسخگوي همه‌جانبة زندگي سرافراز او باشد، وظيفة مسئولان فرهنگي نظام است. «محبّت» از «قاب» اشباع است!

گفتم او آبروي ادبيات انقلاب اسلامي است. پس آبروي ادبيات انقلاب اسلامي را نگه داريد. شعر دو كاج كه در كتاب چهارم دبستان آمده است، درسي از نيمه پنهان شاعر است:

در كنار خطوط سيم پيام

خارج از ده دو كاج روئيدند

ساليان دراز رهگذران

آن دو را چون دو دوست مي‌ديدند

يكي از روزهاي پاييزي

زير رگبار و تازيانة باد

يكي از كاج‌ها به خود لرزيد

خم شد و روي ديگري افتاد

گفت: اي آشنا، ببخش مرا

خوب در حال من تأمل كن

ريشه‌هايم ز خاك بيرون است

چند روزي مرا تحمل كن

كاج همسايه گفت با تندي:

مردم آزار، از تو بيزارم

دورشو، دست از سرم بردار

من كجا طاقت تو را دارم؟

بينوا را سپس تكاني داد

يار بي‌رحم و بي‌مروت او

سيم‌ها پاره گشت و كاج افتاد

بر زمين نقش بست قامت او

مركز ارتباط ديد آن روز

انتقال پيام ممكن نيست

گشت عازم گروه پي‌جويي

تا ببيند كه عيب كار از چيست

سيمبانان پس از مرمت سيم

راه تكرار بر خطر بستند

يعني آن كاج سنگدل را نيز

با تبر تكه تكه بشكستند!
  • بازديدها: 1 125

طریقت صفویه و ترکیب‌ بند محتشم

 

 مقدمه‌ای بر بازشناسی طریقت صفویه با شرح ترکیب‌بند محتشم کاشانی و نقد و نگاهی بر منابع عاشورایی امروز

 

پیش‌درآمد: نوشتار حاضر در دو بخش و پنج فصل پژوهش و تدوین شده است که به ترتیب این نکات را در بر می‌گیرد:

 

بخش یکم، فصل اول: مقدمه‌ای در بازشناخت طریقت صفویه، بررسی تطبیقی حزب و طریقت، ویژگی‌های طریقت صفویه، صفویه و مسیحیت، نقدگونه به نکته‌ای از کتاب «تشیع علوی و تشیع صفوی» از شادروان دکتر علی شریعتی و بازگشایی تاریخی و طریقتی آداب و مراسم سوگواری حسینی، چون: تعزیه، قمه‌زنی، شمایل‌گردانی، شام غریبان و… رنجنامه ارامنه عهد صفویه.

 

فصل دوم: تسنن و تعزیه، «نقشبندیان» زمینه‌سازان ظهور و پیروزی صفویه و حمایت علمای بزرگ مذاهب اربعه اهل سنت از نهضت‌ها و قیام‌های خونخواهی حسینی با کندوکاو و بررسی در «روضـه‌الشهداء» ملاحسین واعظ کاشفی.

 

فصل سوم: نگاهی به احوال و آثار محتشم کاشانی و گفتنی‌های ترکیب‌بند او.

 

فصل چهارم: منابع عاشورایی معاصر با نقد و نگرشی در مثلث آثار استاد مرتضی مطهری، دکتر علی شریعتی و حجت‌الاسلام دکتر رسول جعفریان. در این فصل نتیجه بخش اوّل نیز آمده است.

 

در بخش دوم فصل یکم و پایانی شرح و تفسیر ترکیب‌بند مولانا محتشم کاشانی با استفاده لازم از ادبیات و اصطلاحات طریقت صفویه عرضه شده و در پایان، نتیجة بخش دوم آمده است.

 

درآمد: دیرگاهی است که چشم به راه شرحی شایسته و بایسته بر شاهکار ماندگار مولانا محتشم کاشانی ایستاده‌ایم که شاید دستی از غیب برون آید و کاری بکند. هر ساله در ایام محرم که «سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است»، با آنچه از اندیشه فرازمند بزرگان علم و ادب و هنر در دوران صفویه به جا مانده و با کندوکاوهای کتابخانه‌ای و میدانی حاصل‌شده، بارها و بارها بر ساختار رازآلود و بی‌همتای این سروده ازلی و ابدی به طور همه‌جانبه اندیشیده و به نتایجی رسیده‌ایم، گرچه بضاعت‌مزجاه است، اما دریغم آمد این دریافت‌ها را که «بی‌عنایات خدا هیچ است هیچ» و راه به جایی نمی‌برد، با نگارش شرحی هرچند محدود به خاک پای سرور آزادگان و شیفتگان باصفا و مؤدب و اخلاقی و اهل دل آن حضرت تقدیم نشود.

 

به هنگام رونمایی از کتاب تاریخ جامع ایران دکتر سیدصادق سجادی سرویراستار مجموعه یادشده گفته است: «… ناچارم در اینجا با هزاران افسوس تصریح کنم که به‌رغم وجود دهها گروه تاریخ ایران و تاریخ اسلام در دانشگاه‌های کشور، در بسیاری از مباحث و ادوار تاریخی ایران پیش و پس از اسلام، سرزمین‌های اسلامی یا سرزمین‌هایی که یک وقت در قلمرو اسلام و ایران بوده‌اند، ابداً حتی یک متخصص در سطح بین‌المللی نداریم! موجب تعجب است که تاریخ اسلام در دانشگاه‌ها تدریس می‌شود، اما متخصصی در هیچ یک از مباحثی چون: تاریخ مصر، شمال آفریقا، شبه‌جزیره عربی، شبه‌قاره هند، حتی ماوراءالنهر و شمال دریای کاسپین و آسیای صغیر نداریم، تا چه رسد به اسپانیای اسلامی، یا دوران استیلای مسلمانان بر جنوب فرانسه و سیسیل و پالرمو و کرت و بسیاری نقاط دیگر…»۱‏

 

این حدیث غم‌انگیز و دردآور، وحشتناک و بدون تعارف شرم‌آلود را خود نیز می‌دانستم؛ اما سخن ایشان را به آن علت با ذکر مأخذ، سرآغاز این شرح جانسوز قرار دادم که نکته یادشده، از سوی این قلم اظهارنظری فردی بدون کندوکاو گسترده و همه‌جانبه و جامع و مانع تلقی نشود. این یادآوری تاریخی زنگ خطری است از جانب مرکزی که زبده‌ترین نخبگان علمی را در حوزة دانشنامه‌نویسی در اختیار دارد و از وسیعترین ارتباطات با مراکز علمی و دانشگاهی در ایران و جهان برخوردار است. از ناصرخسرو قبادیانی تا حاج سیاح محلاتی، تعداد دانشوران و پژوهشگران ایرانی به چند تن نمی‌رسند که با اندیشه مصلحت و منافع آتی جامعه ایرانی، رنج راه و خطر جانی و مالی و طبیعی را برای انجام مهم شناخت حوزه‌های جغرافیایی و تاریخی سرزمین‌هایی که منافع مشترک با ملت ایران داشته یا خواهند داشت، روی به راه نهاده باشند و اثری درخور همانند سیاحان متفکر غربی مهیا ساخته باشند تا آیندگان را دستمایه و راهنمایی در جهت شناسایی سرزمین، مردم، اعتقاد، آداب، رسوم و… تمامی پنجره‌هایی باشد که می‌شود دستی به بازویی رسانید، یا دستی را گرفت، یا از چند و چون نقش گذشته و آینده خبردار شد. ‏

 

گاهی در سفر به کشورهای همسایه که زمانی قلمرو ایران بزرگ بوده‌اند، با چنان بیگانگی و بی‌خبری در حوزه‌های مختلف منطقه‌ای مواجه می‌شویم که برای فرهنگ امروز ایران، تعبیری بهتر از ماهی آکواریوم نمی‌توان یافت! در حالی که ایران و ایرانی به سبب ثروت و معرفت و زیبایی و پیشینه و هنر و ادبیات و عرفان و… برای اقصی نقاط جهان و جهانیان شناخته شده ‌است و در هر گوشه از دانشگاه‌های بزرگ و کوچک کشورهای دور و نزدیک، مؤسسات و انجمن‌ها و گروه‌های علمی و دانشگاهی در مطالب و موضوعات مختلف و متنوع مربوط به ایران، به طور مستمر فعالیت دارند؛ اما هنوز ما پس از چند هزار سال، تازه صاحب تاریخ جامع شده‌ایم که آن هم به فرموده استاد دکتر فتح‌الله مجتبایی: «نیاز به نقادی دارد!»۲ یعنی برگزاری نشست‌هایی به تعداد موضوعات مندرج در آن مجموعه ارزنده… ‏

 

طریقت صفویه

 

نتیجه این پیش درآمد، آنکه متأسفانه باید به‌صراحت گفت که در کنار این فهرست گستردة بی‌خبری در حوزه علوم انسانی، به نکته‌ای باید اشاره کرد که از تمام موارد عناوین موضوعی بی‌خبری در جامعه علمی و فرهنگی و دانشگاهی امروز دردناک‌تر است و آن، موضوع «طریقت صفویه» است. آنچه نوشته آمده و جستجو شده و در این حوزه عرضه گردیده است (ذیل عناوین سیاست صفوی، اقتصاد صفوی، دین و مذهب صفوی، شعر صفوی و گاهی هنر صفوی و…) برمی‌آید که اندک از استادان عالیقدر حاضر و اکثری از بزرگان مغفور در حوزه تاریخ و ادبیات، حتی اسامی نوادگان دختری و همسران شاهزادگان صفوی را بی‌کم و کاست و با ذکر فرزندانشان می‌دانند و می‌دانستند؛ اما دریغ از یک رساله چند ده صفحه‌ای در شناخت آداب طریقت صفویه یا اصطلاحات متداول مریدان و پیروان، یا حتی نموداری در ساختار طریقتی آنان. البته کتاب‌هایی که امروز به نام طریقت صفویه نوشته می‌شود، شاید مرتبط با روش شیخ صفی‌الدین اردبیلی باشد، اما ارتباطی به طریقت صفویة صدرالدین و بازماندگان او ندارد!۳‏

 

در طی ۲۳۶ سال حکومت بالاستقلال صفویه با حفظ تمامیت ارضی ایران، آنچنان در کاشت و داشت و برداشت اعتقادی و طریقتی خود با برنامه‌ریزی و وسواس و تلاش همراه با نشیب و فراز و درد و رنج… ریشه دوانیده‌اند که ایران امروز و ما مردم ایران ـ از فارس و کُرد و لُر و عرب و آذری و خوزی و بلوچ و طبری و گیلک و… ـ در حوزه آداب ملی و مذهبی وامدار صفویان بوده و هستیم و خواهیم بود و اگر نبود شاه اسماعیل و شاه عباس و… (جدای از ابعاد سلبی و منفی آنان)، شاید امروز نه کشوری به نام ایران وجود می‌داشت و نه حتی نظامی به نام جمهوری اسلامی ایران.

 

«صفویه» آن سلسله‌ای است که حدود جغرافیای ایران را به ایران عهد ساسانی رسانید. کالبدشکافی و تجزیه و تحلیل این ادعا اگرچه لازم است، اما چون سخن در شرح جانسوز کربلانامة مولانا محتشم است، این شرح کشّاف ما را از نیل به مقصد بازمی‌دارد. در همین سرآغاز بحث باید گفت که این قلم به هیچ وجه در مقام دفاع از جوانب منفی یا مثبت عملکرد صفویان نبوده و نیست، بلکه روشنگری این مقوله در باب مظلومیت تاریخ ایران و مهجور بودن نکاتی است که امروزه نیاز صد در صد جامعه ایران اسلامی است و انجام امر مهم بازخوانی و بازنویسی مجدد جوانبی از تاریخ صفویان و به‌ویژه شناخت درست طریقت صفویه و سایر طرایق همسو است. البته نمی‌خواهیم همانند کسانی باشیم که اندیشه مزدکیان را با سوسیالیسم یکی می‌دانند و آرای بزرگان تاریخی و مکاتب فکری و اعتقادی ایرانی ـ اسلامی را بدون تحلیل زیربنایی و جامعه‌شناختی و سیر تطور علت و معلولی جهان مدرن، با مکاتب و نظریات غربی تطبیق می‌دهند و به تدوین یگانگی آنها می‌پردازند! چنان‌که در این حوزه، راجر سیوری (‏Savory‏) برمبنای پیش‌فرض‌های مینورسکی در پژوهش در باب صفویان، طریقت صفویه را با نظام و ساختار حزب کمونیست تطبیق داده است!

 

به عنوان یک نگاه، طرایق صوفیه را با احزاب سیاسی سنتی در کشورهای اسلامی منطبق می‌دانم که در پی مدتها دقت در سیما و کردار طرایق صوفیه و ظهور احزاب سیاسی از ویرانه‌های این طرایق در خاورمیانه و سایر سرزمین‌های اسلامی، این را برداشتی درست می‌انگارم. حواس شهودی، عقل معادی، قرآن و قرائت عرفانی با تفاسیر و ابعاد مختلف آن که آرمان عرفا بوده و سپس در دوران اخلاف آنها با تشکیل حلقه‌ها و مراتب سازمانی، نحوه عضوگیری و عضوپذیری، امر و نهی درون‌ساختاری، حضورهای دست‌نیافتنی پوست‌نشینان و مبرا دانستن آنان از هر عیب و نقص، زمینه فرهمندی (کاریزمای) رهبران طرایق و ترقی و تقرب مریدان و گاه طرد و تنبیه مخالفان درون گروه و… تألیف و ترویج احوال و مقامات برای مرشدان و عرضة رسالات به مریدان که بیشتر به بیانیه (مانیفست) نظریه‌پردازان و ایدئولوگ‌های حزبی شباهت دارد و… همه و همه حکایت از آن دارد که این دو ساختار سیاسی و اجتماعی و اعتقادی با هدف مشخص، یعنی دست‌یافتن به «قدرت» و «حکومت» از بسیاری جهات با یکدیگر منطبق هستند، و یکی از موفق‌ترین این ساختارهای اعتقادی، اجتماعی، سیاسی در ایران، حرکت طریقت صفویه بوده است که پس از نیل به قدرت، ابهت سلطنت و شکوه کوکبه و هیمنه جز در مواردی استثنائی، حواس شهودی و دریافت باطنی را به جاذبه و بهت و حیرت ظاهری تبدیل کرد و عقل معاشی به ‌طور گسترده جایگزین عقل معادی شد که فصلی وسیع در اقتصاد آن عصر و وابستگی تجارت و بازار به طریقت صفویه ایجاد نمود. ‏

 

صفویان

 

طریقت صفویه که در آسیای صغیر «اردبیلیه» نیز خوانده می‌شود، بعد از شیخ صدرالدین (۷۰۴ـ ۷۹۳ق)، از آرا و شیوة شیخ صفی‌الدّین اردبیلی(۶۵۰ـ ۷۳۵ق) فاصله گرفت و در احکام و فروع و اصول به مکتب شیعة امامیّه روی آورد و ممزوجی شد از طرائق «خلوتیه» و «قلندریه» و شاخة «سیفی ملامیة بایرامی» که مریدان حاج بایرام ولی(۷۵۳ ـ ۸۳۱ق) خلیفه ابوحمید آق‌سرایی از صوفیان طریقه صفویه (= اردبیلیه) بود و گسترشی عظیم در آسیای صغیر، ایران غربی و ایران مرکزی، گیلان و مازندران یافت؛ زیرا «اهل فتوت» یعنی شاخه سیفی‌ ملامیه در ایران و روم (عثمانی) از مبلغان بی‌آرام و علی‌الدوام طریقت صفویه بودند که گستره‌ای وسیع از مردم توده و آحاد ایلات فارس و کُرد و ترک و عرب و… بدان گرویدند.

 

خاندان صفوی با اتکا به مریدان و معتقدان و طیف مردمی و قبایل وابسته به اجاق‌زادگان صدرالدّین صفوی، حکومت صفویه را تأسیس کردند. برای شناخت بیشتر طریقة صفویه و ریشه‌های تشکیل‌دهنده‌اش، این توضیح ضروری است که طریقه «خلوتیه»، فرع «طریقت سهروردیه» است که سلسلة آن به ابونجیب عبدالقاهر سهروردی (۴۹۰ـ ۵۶۳ق) منتهی می‌شود و بسیاری از رجال این سلسله در پایگاه اصلی آن، یعنی کردستان ایران، صاحب دستگاه و کرسی و مریدان بوده‌اند. شیخ شمس‌‌الدین شوشی مرشد شیخ حسن پیرخضرانی و استاد و راهنمای سلوک و مربّی شیخ عبدالغفار مردوخی اورامی (متوفی ۹۳۴ق) و نیای خاندان مردوخ کردستانی و… از بزرگان طریقت خلوتیه بوده‌اند.

 

پیروان این طریقه پس از ائتلاف و ادغام با طریقت صفویه و بازماندگان صدرالدین در شام و حلب (سوریه امروز)، با همان عنوان اولیه (خلوتیه) مبلّغ طریقت صفویه بوده‌اند، که بقایای آنها تا امروز برجای مانده‌اند. بنیاد دیگر صفویة بعد از صدرالدین، «قلندریه» است که سخن دربارة آن مجالی وسیع می‌طلبد؛ اما به اشاره باید گفت آنچه در طریقت صفویه به عنوان پشت صحنه و کارگردان در سایه ـ روشن تاریخی باقی‌ ماند، رشتة «قلندران ایران» یعنی شاخه رازآلود و مداربستة عرفان کُهن باستانی وابسته به جامعه «علویان یارسان» (اهل حق) است که ارتباطی تنگاتنگ با «قلندریة هند» و «ابدال روم» دارد و طریقت صفویه که بر این پایه‌ها قرار گرفت، با اینکه در اساس و به‌ طور همه‌جانبه در اصول و فروع پیرو شیعة امامیة‌ اثنی‌عشریه شد، اما بیشتر از آنچه به شریعت و مکتب فقهی شیعی گرایش یابد، با حفظ ظواهر، به آداب و گزاره‌های طریقت صفویه چشم داشت و مراعی ارکان طریقت و اوامر مرشد کامل بود و

 

از سوی دیگر تلاش بی‌وقفة مبلغان شریعت و علما که از محدوده شهرها تجاوز نمی‌کرد و در شهرها نیز محدودیت صنفی و طبقاتی و گاه انحصاری داشت، موجب شد آداب طریقت صفوی و تبلیغ آن به گونه‌ای ژرف در تشکیل طبقات اجتماعی شهری و روستایی نقش ریشه‌ای و مؤثر داشته باشد و

 

هنوز پس از قریب به پنج قرن، «اصفهان» به عنوان مرکز طریقت صفویه در آن روزگار و «بخارا» که پایگاه اصلی نقشبندیان بود، سیما و سرشت اقتصادی خود را بعد از سقوط و فراز و نشیب و تغییر و تحول همه‌جانبه حفظ کرده‌اند. صفویه شاخه‌های برومند و ریشه‌دار اجتماعی، اعتقادی، فرهنگی، ادبی، هنری توده‌ای را چنان در تمامی رشته‌ها ایجاد کرد که اگرچه دولت صفویه همانند تمامی دولت‌های پیش و پس از خود ابدمدت نبود، اما تأثیرات فکری و هنری و فرهنگی و ادبی آن در سراسر قلمرو ایران شیعی، ماندگار و بی‌زوال و زنده مانده است؛ برای نمونه شاهد واضح و ‏سند همیشه زنده این ادعا، کربلانامة مولانا محتشم کاشانی در حوزه اجتماعی، اعتقادی، ادبی و هنری است که با درآمیختن با اصطلاحات طریقت صفویه، تا قیام قیامت زنده می‌ماند و با هر حلول ماه محرم، طلوع بی‌غروبی خواهد داشت. و سراینده آن نیز به مصداق «الناس علی دین ملوکهم»، چنان که شیوه این طبقه از شاعران و هنرمندان و اهل ذوق و علم است، به احتمال قریب به یقین از مریدان رهبر طریقت (شاه تهماسب) و خواص حلقه پادشاهی و به روایتی، اهل اصطلاح بوده است که در طی شرح حاضر، می‌کوشیم این وابستگی و دانستگی و محرمیت را آشکار سازیم. آنچه در طی مقدمه و شرح روشن خواهد شد، بدین موارد خواهد پرداخت:

 

۱ـ اتحاد اکثریت جامعه و علمای تشیع و تسنن در ادوار مختلف تاریخی در حمایت از نهضت‌های حسینی و برگزاری سوگواری خامس آل عبا(ع) و وجود تفرقه توسط نظام در بین جامعه اسلامی در سلطه قدرت‌های به‌ویژه «امویان»، «عباسیان» و «صفویان»

 

۲ـ صفویان اگرچه ظاهراً منسوب به شیخ صفی‌الدین اردبیلی هستند و به نام وی خوانده می‌شوند، اما پس از شیخ صدرالدین و شیخ علی سیاهپوش، جز نام «صفوی»، از لحاظ سلوک و طریقت کلاً متفاوت و منقطع و بی‌ارتباط با اسلاف خود هستند و شیوه جداگانه و مستقلی ایجاد کردند که ممزوج از طریقت خلوتیه، قلندریه، ادهمیه و پیوند با اندیشه‌های جهان مسیحیت و… بود. نمودها و نشانه‌های مسیحی آنان، به آنچه نوشته‌اند، در زمان شاهان صفوی و سفر وزرای آنها به اروپا در مراسم سوگواری ایجاد نشد، بلکه بخشی از تربیت و علاقه و باور مسیحی بود که در شخصیت شاه اسماعیل اول و سلاطین بعدی ساری و جاری بود.

 

۳ـ طریقت صفویه حادثه کربلا و شهادت امام حسین(ع) را امری جهانی، غیرانحصاری و تقدیر ازلی و ابدی خداوند می‌داند و برای همین، عاشورا را اوج و قله نهضت‌های ماقبل و مابعد خود می‌دانسته و همچنین از نمادهای تمامی ادیان و مذاهب و نحله‌های فراگیر، به‌ویژه نمونه‌های غربی و نمادهای ایران باستان در سوگواری و ادبیات سوگواری حسینی استفاده کرده است.

 

۴ـ طریقت صفویه که در نمایش خود بر صحنه آشکار سیاسی، اجتماعی و اعتقادی بالاستقلال و بلامنازع در مشرق‌زمین به قدرت می‌رسد، در پشت صحنه دایره مداربستة مراد و مریدی و در تاریکخانة تعلیمات سرّی، تسلیم و تشرف و تبعیت در مرکز خود، هسته «علویان» را دارد که واسطه‌های ادیان خطی و اسطوره‌های ملی ایرانی را در «نور» از آدم تا خاتم، از‌ هابیل تا حسین، از سیاوش تا رستم، و در «ظلمت» از گرسیوز تا شُغاد، از قابیل تا شمر و یزید بر مدار نور و ظلمت قرار می‌دهد.

 

۵ـ طرایق نقشبندیه، قادریه، نعمت‌اللهیه، خاکساریه و دودة عجم در شاخه فرهنگی، هنری، آیینی صفویان به میزانی متفاوت تأثیر مستقیم داشته و گاه تهیه‌کننده و کارگردان حرکت‌های همسو با صفویان بوده‌اند.

 

پی‌نوشت‌ها:

 

۱ـ سیدصادق سجادی، مهرنامه، سال ششم، شماره ۴۲ (تیرماه ۱۳۹۴)، ص۴۱٫

۲ـ همان، ص۴۰٫

۳ـ رک. سیدسلمان صفوی، عرفان ثقلین (مبانی نظری و عملی عرفان و طریقت صفویه)، با مقدمه دکتر حسین نصر، مرکز تحقیقات و مطالعات شیخ صفی‌الدین اردبیلی، ۱۳۹۲٫

 

خواستاران ارجمند برای پیگیری و ادامه مطلب به روزنامه وزین اطلاعات مراجعه فرمایند

 
  • بازديدها: 1 188

بزرگداشت استاد عبدالله جواری

 

 مراسم تجلیل از چهل سال خدمات فرهنگی، هنری هنرمند برجسته و چهره ماندگار خوشنویسی ایران استاد عبدالله جواری کرمانشاهی با حضور جمع زیادی از هنرمندان، فرهیختگان و چهره های برجسته خوشنویسی، ادبیات و فرهنگ و هنر ایران و مردم استان کرمانشاه در تالار انتظار این شهر برگزار شد.
 
به گزارش سایت آثار هنرمندان ایران « عزیزی هنر » به نقل از خبرنگار جوان در کرمانشاه، در این مراسم که استاد دکتر میر جلال الدین کزازی، استاد غلامحسین امیرخانی رئیس انجمن خوشنویسان ایران، استاد دکتر محمد علی سلطانی مورخ وادیب فرهیخته کرمانشاهی، اعضای شورای عالی انجمن خوشنویسی ایران، سیدقاسم جاسمی نماینده مردم کرمانشاه در مجلس شورای اسلامی، شهردار و جمع زیادی از مسئولان و هنرمندان و هنردوستان کرمانشاهی حضور داشتند، مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان کرمانشاه در سخنانی گفت: این مجلس برای تجلیل از هنرمند برجسته و متعهد بااخلاق استاد عبدالله جواری برگزار شده است.
 

 

دکتر ابراهیم رحیمی زنگنه افزود: چون جمع دانشمند و فرهیخته ای است دوست دارم سوالی را طرح کنم و آن این است که آیا عشق از حسن به وجود می آید یا حسن است که عشق را به وجود می آورد.
 
رحیمی زنگنه ادامه داد: هم حسن است که عشق را به وجود می آورد و هم عشق حسن را به وجود می آورد و کسی حسن را می بیند که کرشمه معشوق که همان راز و رمز جلال خدا است را درک می کند.
 
مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان کرمانشاه بیان کرد: اساس هستی از عشق به وجود آمده و تنها به مدد عشق است که می توان از تعلقات رست و به عروج رسید.
 
وی با اشاره به سالروز بزرگداشت مولانا به بیانی از اشعار این شاعر برجسته پرداخت و از استاد جواری به عنوان فرزانه ای فرهیخته که افتخار هنر خوشنویسی ایران وکرمانشاه هستند نام برد.
 
پیشینه خوشنویسی در ایران به دوران هخامنشیان بر می گردد
 
استاد میر جلال الدین کزازی نیز در این ائین باشکوه گفت: سلام و دورود بر شما که در این بزم بشکوه گرد آمده اید که یکی از فرزندان نیک این دیار استاد عبدالله جواری را گرامی دارید.
 
وی افزود: دوشینه در بزمی دیگر از همین گونه که در شهر سنقر برپا داشته می شد من اندکی در باره هنر خوشنویسی، پیشینه، ارج و ارزش آن در این سرزمین سپند اهورایی که همواره سرزمین گرامی و روزی ده هنر زیبایی و دلاوری بوده است، سخن گفته ام.
 
استاد زبان ادب پارسی تصریح کرد: یکی از نکته های نغز که بر آن انگشت نهاده ام این بود که سه هنر در پهنه و عرصه  تاریخ و فرهنگ ایران، هنرهای برتر و بنیادین بوده است. در درازنای تاریخ این سرزمین ایرانیان در این سه هنر همه بنیان گذار بوده اند هم پیشتاز  و راهگشا.
 
وی یکی از این سه هنر را هنرسخنور دانست و گفت : آشکارترین این هنرهای سه گانه که پیوندی تنگ و ساختاری و اندام وار با هم دارند، هنر سخنوری است.
 
استاد کزازی افزود: بی هیچ گزافه، آوازه هنر ایران در جهان و به ویژه در ایران نو پس از اسلام، به پاس سخن گفته اند.
 
وی ادامه داد: ما ایرانیان بدان می نازیم و سر برمی افرازیم که نخستین سروده آیینی  جهان در این سرزمین در پیوسته است و آن گاهان زرتشت بوده است.
 
این چهر ماندگار کشور یاد آور شد: تاریخ نویسان یونانی گفته اند که  در دربارهای ما ایرانیان، پیشه خنیا، رواج داشته است.
 
وی گفت: مردمی باید دیری با این هنر بوده باشند در پیوندی ژرف بوده باشند تا پیشینه ای اندک اندک پدید آید.
 
این استاد زبان و ادبیات فارسی  خاطر نشان کرد: هنری دیگری که باید به دریغ گفت که کمتر با آن آشناییم، هنر خنیا، جادوی زیر و بم است.
 
وی افزود: من به آواز بلند می گویم ما ایرانیان بنیانگذار این هنر در جهان  بوده ایم و تنها به یک برهان برای گواه بگزیده نشانی نیکو در استوار داشت این گفته بسنده می کنم.
 
استاد کزازی یاد آور شد: چندی پیش یک کاشی از دل خاک در چغازنبیل خوزستان بیرون کشیده شد  که به هزار چهارم ه میلاد برمی گردد و نگاره ای بر این کاشی نقش بسته است که مایه شگفتی است.
 
وی تصریح کرد: گروهی هم نواز هستند، با سازهایی که هنوز آشنای ماست و هنردستان آن را به کار می گیرند. به درستی نمی دانیم که چه کارکردی می داشته است.
 
این چهره ماندگار کشور افزود: در گوشه ای از این نگاره آواز خوانی را می بینیم که گرم گلبانگ مینوی و ایزدی است. در این رفتار باستانی ویژه، که آوازخوانان را به گلبانگ زنان و موذنان ارزانی داشته اند می بینیم. آواز خوان دو دست خود را فرا گوش خود نهاده  که امروز  گلبانگ زنان این کار را انجام می دهند.
 
وی ادامه داد: دیری در این سرزمین که نه تنها سپند سخن است و سرزمین برجسته خنیا هست  دیری باید سروده باشند که گروهی هم نواز پدید آیند. خنیاگران نامدار اروپایی که ما ایرانیان گوش به ساخته هایشان می سپاریم وامدار ما ایرانیان هستند.
 
استاد کزازی تصریح کرد: هنگامی که خنیا، از ایران، در نخستین سده های هجری، به یاری تازیان آندلسی، به اروپا راه می یابد، دگرگونی بنیادی در اروپا می نهد.
 
وی سومین از این سه گانه هنری را خوشنویسی دانست و گفت گاهی می گویند خوشنویسی پیشینه تاریخی در ایران ندارد که این سخن بی پایه است.
 
استاد کزازی تصریح کرد: پیشینه خوشنویسی در ایران  به دوران هخامنشی برمی گردد که برترین آن را در سنگ نبشته داریوش بزرگ آشکارا  می توان دید. تاریخ که بر سینه تخت، ستبر و ستوار بیستون نگاشته شده است
 
وی افزود: اگر باریک در این سنگ نبشته بنگریم، هنر خوشنویسی را آشکارا پیش روی خواهیم یافت. آن میخ های نغز و به سامان و هماهنگ در کنار هم جای گرفته اند که بی هیچ گمان و گزافه، آفریده هنری را پدید آورده اند.
 
این چهره ماندگار کشور تاکید کرد: خوشنویسی در ایران هنری سپند مینوی  و آیینی بوده است. تنها کشوری که این هنر در آن کاری شگفت انگیز، آیین گستر، بی مانند و ورجاوند  شمرده می شده است، ایران است.
 
وی افزود: هنگامی که مانی آیین خود را در جهان می خواست بگسترد، پایه دین گستری خود را بر خوشنویسی و نگار گری  نهاد. آنچه از پیروان مانی به جای مانده است، آراسته به  خوشنوشته است، در کنار نگاره.
 
استاد کزازی تصریح کرد: بیهوده نیست، دفترهای مانی کیان در فرهنگ و ادب برجسته تری. ن نمونه های زیبایی و دلفروزی و هوش ربایی شده اند. انجیل زنده یا همان انگلیون و ارژنگ  نمادهایی شده اند.
 
وی خاطر نشان کرد: بارها سخنوران ایرانی، هنگامی می خواستند زیبایی به چند و چون را بستایند از ارتنگ و انگلیون یاد آورده اندو این سه تن، سه گانه ای را پدید آورده اند که به پاس سه گانگی، پیوندی پایدار و  پگسست ناپذیر  با یکدیگر پدید آورده اند.
 
این پژوهشگر برجسته گفت: در نمادشناسی ایران ۳ مانند ۷ مانند ۱۲ نماد بوندگی(کمال) است. ما هنوز هم بدون آنکه بدانیم و بخوانیم این بوندگی را به کار می بریم، در سوگ یا سور آیینی سه روزه یا ۷ روزه  و سرانجام ۴۰ روزه را داریم.
 
وی افزود: هر زمان که اسفندیار یکی از خوان ها را پشت سر می نهاد، گرگسار را فرا می خواند و سه جام را باده می نوشد. نمودهای سه را همچنان  می توانیم پی گرفت.
استاد کزازی گفت: ایرانیان در این  سه هنر به ستیغ و فراز نای می رسند. هر کدام گوشه ای است از آن سه گوش.
 
وی تصریح کرد: خوشنویسی پارسی، پیوندی تنگ با سخن پارسی داشته است. هیچ شاهکار ادب پارسی نیست که بارها، خوش نوشته نشده باشد. خنیای ایرانی پیوندی تنگ تر با این سخن دارد.
 
این چهره ماندگار کشور تاکید کرد: ما هنوز نتوانسته ایم، خنیای خود را از چیره گی سخن به در آوریم. سخن راستین پارسی، آمیخته با خنیاست، از همین رو که سروده های کنونی در دل و جان، شایسته نیافته اند.
 
وی گفت: اگر ما سخن سنجانه، خنیا شناسانه، زیبا به این خوشنویسی بنگریم، در خروش خنیا و پیوند آن خوشنویسی را می توانیم دید. خموش در پیچ و خم هنر راستین.
 
استاد کزازی با اشاره به هنرهایی که بی بهره از این سه گانه اند گفت: این هنرها هرگز  در دل و جان ایرانیان جایی شایسته نیافته اند چون بی بهر از خنیا و هماهنگی و در پیوستگیند.
 
وی گفت: کرمانشاه سرزمین آن سه گانه در پرفروغ ترین نمود آن است و جای شگفتی نیست که خوشنویسی چون استاد جواری در این شهر هنر که من آن را شهر ماه می نامم باشد.
 
استاد کزازی با بیان اینکه این گفتار با سروده ای به پیشگاه استاد جواری ارمغان می دارم گفت: خوشنویسان همواره پرشماره بوده و هستند. و آن ارزش های والای انسانی در این استاد است که ما می شناسیم که باعث این نکوداشت شده است.
 
وی با اشاره به ویژگی خودشیفتگی که خاص هنرمندان است افزود: استاد جواری توانسته است با خوی و خیم درویشانه خود این ویژگی ساختاری هنری یعنی خودشیفتگی را لگام بزند.
 
استاد کزازی همچنین ابیاتی را که برای استاد جواری سروده بود قرائت و به وی تقدیم کرد.
 
خط و ادب فارسی پشتوانه استقلال ملت است
 
استاد دکتر محمدعلی سلطانی مورخ، ادیب و پژوهشگر برجسته کرمانشاهی نیز در این مراسم، با سلام و درود به بزرگان هنر دیار کرمانشاه اظهار داشت: استاد امیرخانی که اکنون در این جمع حضور دارند کسی است که بعد از میرزای کلهر، بار خوشنویسی را به دوش گرفت و الان هم با سن ۷۰ سال بار انجمن خوشنویسان ایران را به دوش کشیده است.
 

 

 وی با بیان اینکه آرشیو هنری چندانی در کرمانشاه نیست، تصریح کرد: داشتن میراث به تنهایی ما را وارث نمی کند، بلکه آنچه ما را وارث می کند، آگاهی در مورد میراث است و یکی از مهمترین میراث ها، خوشنویسی است.
 
سلطانی همچنین با بیان اینکه آنچه استقلال ملی ما را باعث می شود، خوشنویسی و زبان است، اظهار داشت: بعد از ۶ دهه انجمن خوشنویسان ایران به مرحله پژوهش قدم نگذاشت و مانند یک دانشگاه خودنمایی نکرد، این بود که زمانی که یکی از اساتید و نبوغ خوشنویسی به میدان قدم گذاشت، کتب خط خوشنویسی را از کتاب ها حذف کردند و ما از کشورهای منطقه و همسایه در مرحله تهاجم خطی هستیم و این به این دلیل است که می خواهند ما هویت خود را مانند ترکیه که ۵۰ سال پیش هویت خود را از دست داد، از دست دهیم.
 
وی ادامه داد: اما ما چون گذشته هویت خود را در تهاجمات حفظ کردیم، الان هم پایداری می کنیم و علی رغم بسیاری از مباحث غلط، ایران در گسترش اسلام و از طریق خط نقش بسیار مهمی داشته و بسیاری از کشورهای منطقه از این نظر وام دار ما هستند.
 
استاد ادامه داد: امروز که با آوردن موبایل ها دارند خط ما را تغییر می دهند و در افغانستان و ترکیه این کار را کردند، اما ترکیه برای احیا ادبیات خود حتی تا مرزهای چین نیز خطوط و ادبیات خود را گسترش می دهند و با پشتیبانی دولت های معلوم الحال زبان ترکی استانبولی را در ۲۵۰ کشور دنیا گسترش می دهند.
 
سلطانی با بیان این سوال که «چرا باید زبان فارسی باید در مقابل زبان ترکی استانبولی که پیشینه ما را ندارد، معلوم الحال باشد»، گفت: باید به هنرمندان حوزه خط و ادب پارسی توجه شود تا این خط و ادب فارسی به نسل کنونی و آتی به عنوان پشتیبان استقلال این ملت منتقل شود.
 
این مورخ و پژوهشگر کرمانشاهی در ادامه با اشاره به شخصیت و تلاش های استاد جواری، گفت: وی از پرورش یافته گان استاد نجومی و اولین برگزار کننده نمایشگاه خط در کرمانشاه بود و جزو کسانی است که اولین حرکت های فرهنگی را در کرمانشاه انجام داده است.
 
سلطانی افزود: در آن زمان بسیاری از احزاب سیاسی، فعالان و جوانان عاشق و سرگردانی که از سوختن و انفجار آزرده بودند و برای آنچه که رگ حیاتی استقلال ملی که خط و زبان ما بود را احیا کرده و زنده نگاه دارند سه مرکز در کرمانشاه به عنوان مراکز هنری در کرمانشاه به وجود آمد که یکی بیت آیت الله نجومی، یکی هم منزل پدری آستاد جواری بود.
 
وی جواری را یکی از اساتید با اخلاق دانست که شاگردانش با هزینه خود کلاس برگزار می کنند تا این استاد بزرگوار بیاید و تدریس کند.
 
سلطانی با بیان اینکه اگر خط و زبان ما از دست برود، همه چیز ما رفته است، تصریح کرد: زبان مادری ما کردی و زبان ملی ما فارسی است که هیچگاه آنها را از دست نخواهیم داد.
 
وی خطاب به مسئولان هنری کشوری اظهار داشت: هنرمندان برجسته ای در کرمانشاه  فعالیت می کنند که مایه افتخار این دیار و ایران هستند و باید آنها را دریابید.
 
سلطانی همچنین خطاب به استاد، جواری گفت: امروز شما در آستانه ۶۰ سالگی هستند و تولد شما را که تولدی دیگر است تبریک گفته و گرامی می داریم.
 
ریشه و بُن مایه فرهنگ ایران زمین در کرمانشاه نگاشته شده است
 
استاد غلامحسین امیرخانی رئیس انجمن خوشنویسان ایران نیز در این مراسم اظهارداشت: اگر ذره ای این زبان تغییر کند به کسانی که حق بزرگی بابت پاسداشت و حفظ آن به گردن ما دارند، مدیون می‌شویم.
 
وی بر پاسداشت زبان فارسی تاکید کرد و افزود: کرمانشاه استانی است که ریشه و بن مایه فرهنگ ما در آن نگاشته شده است و بسیاری از کشورهای منطقه و اطراف ما در زبان، خود را وامدار ما می دانند.
 
امیرخانی در ادامه گفت: ما خوشنویسان، دلبسته ادبیات بی نظیر فارسی هستیم و جان دلمان را هر روز و نو به نو تازه می کنیم و هم اکنون، فرهنگ ما دارد خودش را مدیریت می کند و پاسدارانی چون شما دارد.
 
وی اظهار کرد: حتی کسانی که در ناسا کار می کنند همه می دانند که ایرانی هستند و من به عنوان یک خادم فرهنگ نگران نیستم، چون اینان یک نفر می روند و چند نفر باز می گردند.
 
امیرخانی همچنین از ابتکار یک جوان کرمانشاهی که یک تابلوی خوشنویسی استاد امیرخانی را که شعری از سعدی بود و به تابلو صوتی تبدیل کرده بود، رونمایی کرد و این تبدیل سه گانه فارسی به شکلی نو با امکانات روز را بسیار جای خرسندی دانست.
 
وی بااشاره به ایجاد انجمن خوشنویسی از ۶۰ تا ۷۰ سال پیش گفت: هم اکنون این انجمن ۳۶۰ شعبه در ایران دارد و قابل مقایسه با هیچ دستگاهی نیست و دلیل این اتفاق را نیز پیوند این هنر با دل مردم ایران دانست.
 
امیرخانی خطاب به مردم کرمانشاه گفت: شما مردم این دیار همواره نگه دارنده مرزهای کشور خصوصا در ۱۰۰ سال اخیر بوده اید.
 
وی مصیبت های به وجود آمده در دنیا را ناشی از خلا فرهنگی دانست و گفت: اگر فرهنگ در جای خود قرار گیرد این اتفاقات تبدیل به هم اندیشی می شد در غیر اینصورت این اتفاقات تبدیل به دشمنی و تقابل می شود.
 
امیرخانی با بیان اینکه معلم و مدیر جهان را اداره می کنند، گفت: بنده به عنوان کسی که ۵۰ سال معلم و مدیر بوده ام می گویم حتی آمریکا را مدیران شان اداره می کنند نه سیاستمداران؛ و آنهاهم در ۲۰ سال اخیر فهمیدند که با فرهنگ می توان جهان را تغییر داد نه با آتش و زور.
 
وی افزود: ما نیز باید با یک اندیشه پایدار، فرهنگ ایران را معرفی کنیم و باید به فرهنگیان ایران فرصت داده شود تا فرهنگ آفرین شوند.
 
امیرخانی گفت: عشق به کمال است که می تواند جای منفعت را بگیرد و از انحراف جلوگیری کند.
 
وی با اشاره به شخصیت استاد جواری، او را فردی تلاشگر، ایثارگر و با اخلاق دانست و گفت: امروز بیش از ۵۰ استاد طراز اول خوشنویسی در استان کرمانشاه فعالیت دارند که مدیون زحمات استاد جواری عزیز و روحیه خوب و حسن خلق ایشان است.
 
در این مراسم ده ها بیت شعر از اساتید وچهره های استانی وکشوری دروصف استاد جواهری وقلم زرینش قرائت شد.
 
استاد عبدالله جواری در پایان در سخنان کوتاهی با ابراز حرسندی از این اتفاق و اینکه خود را در این حد نمی داند، گفت:تنها می توانم بگویم خاک پای همه عزیزان هستم و از حضور همه شما اساتید وهنرمندان و عاشقان هنر تشکر می کنم.
 
در این مراسم لوح های اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی و انجمن خوشنویسان ایران و ده ها لوح و هدیه و تابلوی نفیس به استاد جواری اهداء و از یک اربعین فعالیت هنری ایشان تجلیل به عمل آمد.
 
در حاشیه مراسم تجلیل از استاد جواری نمایشگاهی از 110 اثر برتر هنرمندان خوشنویس استان کرمانشاه افتتاح و در معرض دید علاقه مندان قرار گرفت و در حاشیه این نمایشگاه از سردیس "استاد پرتو" شاعر برجسته کرمانشاهی اثر استاد ناصر خاور زاده با حضور استادان و علاقمندان رونمایی شد.
  • بازديدها: 951

دف در حلقه یاران

نمایش مستند «دف، به روایت استاد بیژن کامکار» با حضور هنرمندان در روزنامه «ایران»
 


 دف در حلقه یاران
 
با گفتاری از : فرهاد فخرالدینی، جواد مجابی محمود دعایی، کی خسرو پورناظری، داوود آزاد میلاد کیایی، اردشیر کامکار، عبدالحسین مختاباد، نجمه تجدد و جعفر صادقی مقدم
شهرام ناظری: سختگیری‌ها میان اهالی موسیقی فاصله انداخته است
محمد بهشتی: کردها ذخیره‌گاه ژنتیک فرهنگ ایران هستند

معمولاً نمی‌توان براحتی همه آنها را در یک مجلس کنار هم دید. پیچیدگی‌های دنیای امروز از یک سو و مشغله‌های فراوان کاری، فرصت‌ها را تبدیل به گوهری کرده که با مشقت بسیار به‌دست می‌آید، اما اگر فرصتی دست دهد تا بتوان هنرمندان گرانقدری را دور هم جمع کرد و از حضورشان بهره برد، غنیمتی پیش رو خواهد بود که طعم شیرین آن تا مدت‌ها در یادها خواهد ماند. بزرگانی نظیر فرهاد فخرالدینی، شهرام ناظری، بیژن، اردشیر، هانا کامکار، نجمه تجدد، کیخسرو پورناظری، جواد مجابی، سید محمد بهشتی، محمود دعایی، میلاد کیایی، جمشید عندلیبی، بهروز بقایی، بابک چمن آرا، صدیق تعریف، سیامک گلشیری، رضا مهدوی، نگار اعزازی، عسل ملک‌زاده، داریوش پیرنیاکان، محمدعلی سلطانی و...از جمله کسانی بودند که صبح دیروز برای تماشای مستند «دف به روایت بیژن کامکار» به کارگردانی مهدی طالبانی به روزنامه ایران آمدند. میزگرد نقد و بررسی این مستند به همراه گفت‌و‌گو در مورد تاریخچه ساز دف از دیگر برنامه‌های این نشست بود که در آمفی تئاتر مؤسسه فرهنگی-مطبوعاتی ایران برگزار شد. به گزارش ایران؛ مهدی طالبانی کارگردان این مجموعه و نوازنده سازهای کوبه‌ای، به‌عنوان نخستین سخنران این مراسم گفت:موسیقی همیشه دغدغه ذهنی من بوده بنابراین زمانی که خواستم درزمینه سازهای کوبه‌ای فیلم بسازم با استاد بیژن کامکار صحبت کردم و ایشان هم با بزرگواری تمام قبول کردند در این طرح شرکت داشته باشند. وی استاد بیژن کامکار را بهترین و درست‌ترین منبع در معرفی ساز دف و تنها استاد بزرگ و مطرح درعرصه دف نوازی وموسیقی کردی عنوان کرد.
 
دف؛ ساز اصیل ایرانی
بیژن کامکار در ادامه این مراسم درباره شناسنامه ساز دف گفت: در تصورعام هر‌سازی که به‌صورت گرد بوده و روی آن پوستی کشیده شده است دف نامیده می‌شود در صورتی که تصور اشتباهی است. دف با مشخصاتی که درفیلم عنوان شد فقط در خانقاه دراویش قادری بوده و درهیچ جای دیگر آن را ندیده‌ام و خدا را شاکریم که توانستیم دف را به ثبت جهانی برسانیم. این نوازنده مطرح، دف را سازاصیل ایرانی معرفی کرد و ادامه داد: در زمان حمله اعراب به ایران و آمدن دین جدید اسلام چون موسیقی حرام بود بسیاری از سازها ازایران خارج شدند؛ به‌عنوان مثال چنگ به روسیه، عود به میان اعراب و رباب در مراسم آیینی پاکستان و افغانستان و هندوستان استفاده می‌شدند اما دف در خانقاه‌های دراویش قادری بست‌نشینی کرد و 1300سال در این مراسم حفظ شد. جالب است بدانید بعد از حاکمیت اسلام درایران باردیگر دف به موسیقی بازمی‌گردد.  وی افزود:کسانی که با موسیقی آشنا هستند می‌دانند اوایل انقلاب طوماری بلند بالا بوسیله کسی که نمی‌دانست موسیقی ایرانی چیست نوشته شده بود و در آن اشاره شده بود چه موسیقی ای حرام است و یکی از آن موارد تنبک بود. به همین علت تنبک تا سالهای 66-65 حرام بود و این اتفاق فرصت وعرصه بیشتری برای مطرح شدن دف بود. البته در سالهای 54-53 دف درموسیقی ایرانی وجود داشت اما در جمهوری اسلامی وسعت بیشتری پیدا کرد و حتی امروزه درموسیقی پاپ، راک و جازنیزاز این ساز استفاده می‌شود.
 
داستان سال‌های دور
 شهرام ناظری خواننده موسیقی ایرانی هم در این نشست گفت: آشنایی من با خانواده کامکارها به پیش از انقلاب برمی گردد. به خاطر دارم آن دوران به همراه پشنگ کامکار و ناصرفرهنگ فر در هفته به مدت دو- سه شب در منزل پرویز مشکاتیان جمع می‌شدیم و این دورهمی‌ها به‌ صورت دائمی بود. همچنین زمانی که پیش از انقلاب با بیژن کامکار دور هم جمع می‌شدیم، این ساز طبیعتاً جزئی از وجود ما بود. حتی گاهی در محافل خصوصی درکنار بسیاری ازدوستان همچون محمدرضا لطفی یا پرویزمشکاتیان که سازمی‌نواختند من نیز دف نواخته‌ام ویا آن را آموزش داده‌ام و در حقیقت از کودکی جزئی از وجود ما بوده است و ما با این ساز بزرگ شده‌ایم. ناظری در ادامه گفت: پیش ازانقلاب وقتی که از رادیو بیرون آمدیم وگروه چاووش تشکیل شد ارتباط و حس دوستی، برادری و عشق با خانواده کامکارها ادامه داشت. آنچه به نظر من امروزه از بین رفته - البته نه فقط بین من و خانواده کامکار- چون ما آن زمان همه عاشق یکدیگر بودیم؛ اما متأسفانه سخت‌گیری‌ها و تنگناهایی که عده‌ای در سال‌های اخیر برای موسیقی به وجود آوردند، سبب دوری ماهنرمندان و کمرنگ شدن عشق نسبت به همدیگر شد و میان اهالی موسیقی فاصله انداخت. حتی این دوری‌ها آرام آرام به گونه‌ای شد که گاهی اوقات با بغض وناراحتی با یکدیگر سخن بگوییم و یا از همدیگر یاد کنیم. به عقیده من اگر امروز موسیقی روح خود را از دست داده به این سبب است که آن عشقی که پیش ازاین در قلب‌های ما بوده دیگر نمی‌جوشد. وی ادامه داد: بیژن کامکار نخستین کسی است که ساز دف را به موسیقی و ارکستر معرفی کرده و این ساز با نام او به‌عنوان یک اسطوره دف حک شده است. من اکثریت آثاری را که اجرا کرده‌ام همراه با دف بوده و این فرهنگ من و عشق به منطقه‌ای بوده است که درآنجا بزرگ شده‌ام؛ عشق و نگاهی که کردها نسبت به موسیقی دارند و طبیعی است که به سوی دف بروند و از این ساز استفاده کنند. وی به جو حاکم بر موسیقی اشاره واظهارکرد: غصه می‌خورم برای جوانانی که اصالت و عشق دارند اما هیچ امکانی برای آنها وجود ندارد به هر حال آن دوره جوانان بااستعداد درمرکز حفظ و اشاعه موسیقی جذب می‌شدند اما خوشبختانه طبیعتاً با همه این مشکلات می‌بینیم که با تلاش موسیقیدانان این چراغ کم سو همچنان روشن بوده و امیدوارم اسطوره‌های موسیقی هچون بیژن کامکار همیشه سلامت باشند.  ادیب‌ها، هنرمندان و موسیقیدانان ما در این سال‌ها سوخته‌اند و از جان و زندگی خود گذشته‌اند و مخالف جریان آب شنا کرده‌اند و این اتفاقات طاقت‌فرسا است.
 
دف به‌عنوان موجود زنده
محمد علی سلطانی، پژوهشگر سخنران بعدی این نشست بود که در ادامه گفت: در منطقه کردستان، به‌واسطه اسناد و شواهد باقی مانده قبل از طریقت قادریه، طریقت خلوتیه و قلندریه داشته‌ایم که هر دو وابسته به آیین حقیقت بوده‌اند. در این بین دف یکی از‌آلات موسیقی مقدس در آیین حقیقت محسوب می‌شود، در کتاب مقدس «سرانجام» از انواع‌ آلات موسیقی نام برده شده که یکی از آنها دف است. وی ادامه داد: جالب است که بدانید در منطقه کردستان به دف به‌عنوان یک موجود زنده و کسی که در راه خدا گام برمی‌دارد نگاه می‌کنند از همین رو زمانی که یک دف زن، پوست دف را از شدت ضربه پاره می‌کند می‌گویند دف شهید شد و آن را در مقام شهادت قرار می‌دهند. سلطانی همچنین گفت: سازندگان دف افراد مقدسی هستند که در عرفان کردستان ناشناخته مانده‌اند و متأسفانه هیچ تحقیق و پژوهشی درباره آنها انجام نشده است. یکی از کارهایی که استاد کامکار انجام داد این بود که دف را از خانقاه قادریه به جامعه آورد و همانگونه که در دوران حقیقت یک ساز عمومی و همگانی و آشکار بود در کنار سایر سازهای برادرش قرار داد. از همین رو برای او آرزوی سربلندی و شادکامی دارم.
 
کردها، حافظان فرهنگ
محمد بهشتی، رئیس پژوهشگاه میراث فرهنگی هم با اشاره به ثبت ملی دف گفت: با ثبت ملی جامعه را نسبت به وجود یک ثروت هوشیار می‌کنیم. قبل از ثبت ملی این ارزش وجود دارد اما همگان از موجودیت آن مطلع نیستند اما وقتی چیزی ثبت ملی می‌شود با فضایی تبلیغاتی که ایجاد می‌شود همه نسبت به حفظ آن احساس وظیفه می‌کنند. وی افزود: کردها همیشه مأموریت حفاظت داشتند از صورت فیزیکی و حفاظت از مرزهای کشور گرفته تا میراث فرهنگی غیر ملموس، مأموریت کردها همیشه حفاظت بوده است. از این جهت باید از آنها تشکر کرد. دف هم توسط کردها ایجاد نشده است بلکه توسط کردها حفظ شده است. کردها به تعبیری ذخیرگاه ژنتیک فرهنگی ایران هستند. این روزها آقازادگی فحش رکیکی شده است اما به بهانه این جمع و به شهادت اهل هنر من می‌خواهم از آقازادگی دفاع کنم. آقازاده مرحوم حسن کامکار خاندان کامکار است. آقازاده استاد شجریان همایون است و آقازاده شهرام ناظری، حافظ و همین جمع نشان می‌دهد که آقازادگی ارزشمند است البته به شرط اینکه آقا باشند. آقا، آقازاده تربیت می‌کند. اگر کسی آقازاده است یعنی آقاست اما اگر کسی آقازاده نیست و آبروی آقازدگی را می‌برد نشان می‌دهد که معلوم نیست آقایش هم خیلی آقا باشد. نسبتی بین آقا و آقازاده است که باید محفوظ بماند. مهم‌ترین مرکز تولید آقا، آقازادگی است.
 

 

 ظرافت‌های آقای فیلمساز
صدیق تعریف خواننده موسیقی ایرانی، آخرین سخنران این نشست بود. وی درباره سازنده این مستند گفت: آقای مهدی طالبانی جوان با استعدادی است وآشنایی ما به 30سال گذشته برمی‌گردد. باید گفت از نادر دفعاتی است کسی در مورد موسیقی، فیلم می‌سازد که خودش یک موزیسین است و بخوبی بر موسیقی اشراف دارد. به نظر من بهترین فیلمی است که در این حوزه ساخته شده و از هر نظر خوش ساخت است. تعریف در پایان گفت: به آقای بیژن کامکار نیز تبریک می‌گویم که ساعت بسیار خوش و زیبایی را برای ما خلق کرد و روایت ایشان از ساز دف همچنان ماندگار خواهد بود.

دانشگاه کامکارها
خانواده کامکار را از پیش از انقلاب می‌شناسم و با پدر و خانواده ایشان آشنا هستم. این خانواده در سایه حسن کامکار مثل یک دانشگاه عمل کرد و این پدر فرزندانی را تربیت کرد که شاید در هیچ یک از دانشگاه‌های ما شبیه به آن تحقق پیدا نمی‌کند. روح این پدر شاد که چنین فرزندانی را تربیت کرد. با وجود تمام مشغولیت‌ها امروز آمدم ارادتم را نسبت به بیژن عزیز و خانواده کامکار اعلام کنم و بگویم که چقدر برایم عزیز هستند.
فرهاد  فخرالدینی

 
پایان تحریم یک ساز
مستند دف بی‌اغراق یکی از فیلم‌های درجه یک هنری به شمار می‌آید. این فیلم در عین پرداخت هنرمندانه به موسیقی از ساختارخوبی هم برخوردار است. از سوی دیگر آقای بیژن کامکارهم اطلاعات بسیارخوبی در این مستند درباره ساز دف و تاریخچه آن به مخاطبان ارائه می‌دهد. دف از جمله سازهایی است که در فضای فرهنگی ایران، متداول بوده و به  واسطه ناملایمات زمانه در کردستان پناه می‌گیرد.  دف‌ سازی ایرانی است که در کنار تنبور و سایر سازها پیشینه‌ای کهن دارد، تا جایی که من می‌دانم نخستین مرتبه‌ای که از ساز دف سخن گفته شده یکی از سروده‌های رودکی است. رودکی در شماتت یکی از شاعران می‌گوید: «آن خر پدرت به دشت خاشاک زدی/ مامات دف دورویه چالاک زدی/ آن بر سر گورها تبارک خواندی /وین بر در خانه‌ها تبوراک زدی» در مصرع آخر کلمه«تبوراک» لغت دیگری ازهمان دف است. درباره ماجرای تحریف موسیقی هم می‌توان قدری فکر کرد؛ تحریم موسیقی از گذشته وجود داشته اما مردم تن به آن نمی‌دهند. دف را می‌توان تنها‌ سازی دانست که به نوعی تحریم از آن برداشته شده است، شاید به همین دلیل است که توانسته در خانقاه‌ها و تکایا مورد استفاده قرار بگیرد. خیلی خوشحالم برای دف که از ایران فرهنگی آمده و در کردستان پناه گرفته و دوباره به همت یکی از فرزندان خوب کردستان به ایران بازگشته است.
جواد مجابی

بازگشت دف به موسیقی
سابقه دوستی من و بیژن کامکار به سال‌های نوجوانی بازمی گردد؛ در دوران دانشگاه هم همکلاسی بودیم. دوستی‌مان بعدها نیز نه تنها در قالب همکاری‌های مشترک، بلکه حتی به شکل خانوادگی هم ادامه پیدا کرد. درباره دف، نکات فنی و تاریخی لازم از سوی دوستان گفته شد. خوشحالم که بگویم از خطه کردستان دو ساز ایرانی به موسیقی‌مان بازگشته است؛ نخستین ساز مورد نظر «دف» است که بازگشت دوباره آن بواسطه همت آقای کامکار و دومین سازهم «تنبور» است. امیدوارم این راه در مورد سازهای دیگر هم به وسیله جوانان و با همراهی استادان ادامه پیدا کند و شاهد موفقیت‌های روزافزون برای همه هنرمندان کشور باشیم.
کیخسرو پورناظری

مؤثر در جذب مردم به موسیقی
اینکه درباره یک ساز، فیلمی ساخته شده اتفاق بسیار خجسته‌ای است چراکه حداقل من  تا به امروز ندیده‌ام که فیلمی درباره سازها ساخته شده باشد. گفتنی‌ها درباره دف گفته شده و گمان می‌کنم تنها بتوانم به یک نکته اشاره کنم که دف نقش مهمی در جذب مردم به سوی فراگیری موسیقی دارد.آنچنان که به گمانم شلوغ‌ترین کلاس‌های موسیقی امروز به آموزش دف اختصاص دارد. تا آنجایی که من دیده‌ام امروز در اغلب خانواده‌ها حداقل یک نفر دف می‌زند و با آن آشناست. حتی در جشن و پایکوبی‌ها هم به این ساز توجه بسیاری نشان داده می‌شود. در زمانه‌ای که دنیا با افسردگی و رخوت روبه‌رو شده حضور این ساز در زندگی مردم می‌تواند اتفاق خوبی به شمار آید. در این بین نقش استاد بیژن کامکار از اهمیت بسیاری برخوردار است، او اقدام بسیار درخشنده و ارزنده‌ای برای بازگرداندن دوباره ساز دف به زندگی مردم انجام داده که قابل قدردانی است.
داوود آزاد
ریشه‌ در فرهنگ
سال 1342 با بیژن و بویژه برادر بزرگتر او هوشنگ که از کردستان به تهران آمده بودند آشنا شدم. سابقه بیش از نیم قرن آشنایی با خانواده کامکارها مایه افتخار است. این خانواده هنرمند از قدیم همنشین فرهنگ و هنر بوده و ریشه در فرهنگ دارند. بار دیگر به همت‌شان تبریک می‌گویم و پیشانی‌شان را می‌بوسم.
میلاد کیایی

 
 
 روایت تلاش‌ها برای محدودسازی موسیقی
 بر حَسَب مطرح شدن بحث تحریم و موضعگیری مذهبی نسبت به سازهای موسیقی در این مراسم بر خود واجب می‌دانم در این خصوص توضیحات و به تعبیری دفاعیه‌ داشته باشم. زمانی که انقلاب پیروز شد همه این دغدغه را داشتیم و نگران بودیم که برخوردهای سلیقه‌ای و دیدگاه روحانیت و مرجعیت با موسیقی چه خواهد کرد اما در عمل شاهد بودیم که روش امیدوار‌کننده‌ای در پیش گرفته شد و ما شاهد بودیم که برنامه گل‌های جاویدان در ماه‌های اول انقلاب در تلویزیون ادامه داشت اما با گذشت زمان نشانه‌های نگرانی‌هایی که انتظار می‌رفت ظهور کرد و عناصر دگم و دگراندیش در مبانی فقهی و مذهبی فضایی را ایجاد می‌کردند که تغییراتی را به وجود آورند؛ استفتائاتی را مطرح می‌کردند و سؤالات را به گونه‌ای طرح می‌کردند که جواب به دلخواه آنها منفی باشد و جامعه را در فضایی ملتهب قرار دهد. امام در پاسخ به حرکت و موج ایجاد شده دستور دادند که در حضور ایشان انواع و اقسام سازها نواخته شود و ایشان گوش کنند و تقریر کنند آن هم در حسینیه جماران! ما حتی شاهد بودیم که در حضور ایشان سرود «ای شهید مطهر» با انواع سازها نواخته شد و حتی همخوانی هم شد. بنابراین آنچه در اذهان به‌عنوان تحریم مطرح می‌شود را نباید به انقلاب و امام عزیز نسبت داد.
محمود دعایی

تصویر گویای دف
به مهدی طالبانی برای ساخت این مستند تبریک می‌گویم. ساختن یک کار مستند درباره موضوع سفارشی کار دشواری است اما «دف به روایت بیژن کامکار»، هم به لحاظ سینمایی جذابیت داشت و هم از جنبه موسیقایی و معرفی این ساز به مخاطب موفق بود.
اردشیر کامکار

 
 
ثبت «دف» به نام بیژن کامکار
به عقیده من رابطه مذهب و موسیقی رابطه‌ای شنیدنی است. حتی در غرب هم گروهی از مسیحیت موسیقی را حرام می‌دانستند و بشدت با آن برخورد کردند. از سوی دیگر در تاریخ موسیقی می‌بینیم که چطور درخشان‌ترین دوره موسیقی غرب در زمانی بوده که کلیسا بانی‌اش بوده است. در هر صورت با وجود حرام اعلام شدن موسیقی در برخی مقاطع در جهان، این هنر بویژه در نقاط دور از دسترس حکومت‌ها به حیات خود ادامه داده است. در کشور ما هم شرایط به همین منوال بوده، آنچنان که می‌بینیم هنرمندان چگونه در مواقعی که موسیقی با منع روبه‌رو بوده به کارخود ادامه داده و حتی شاهکارهای بزرگی هم خلق کرده‌اند. این نشان‌دهنده این است که جامعه و هنرمندان تسلیم نشده و به کار خود ادامه داده‌اند.  دف به‌عنوان یک ساز پناهگاهی بهتر از کردستان به خود ندیده است.  ساز دف به اسم استاد کامکار ثبت شده، درست همانگونه که نی به اسم استاد کسایی وسنتور هم به نام استاد پایور ثبت شده این ساز هم با نام استاد کامکار گره خورده است.
عبدالحسین مختاباد

شبیه به نوای مؤذن‌زاده اردبیلی
دف، تنبور، رباب، نی و... سازهایی هستند که وقتی صدایشان را می‌شنویم قلبمان جا کن می‌شود؛ حس عجیبی که فرازی است به ملکوت. شبیه به همان حسی که ما ایرانی‌ها باشنیدن اذان مؤذن‌زاده اردبیلی تجربه کرده‌ایم. مطرح کردن این ساز و آوردن آن به عرصه موسیقی کاری بسیار سخت و سنگینی بود. دستان بیژن کامکار بعد از کنسرت‌ها و ضبط برنامه‌ها همیشه تاول زده بود و باید با آب نمک ماساژ می‌دادیم تا التیام پیدا کند. از ارج گذاشتن به این تلاش سپاسگزارم.
نجمه تجدد

 
تلفیق خوبی از هنر و آموزش
«دف به روایت بیژن کامکار» فیلمی خوب در حوزه موسیقی است. اثری که ضمن روایت درست از تاریخچه ساز دف، مضمونی هنری و فرهنگی دارد و در عین حال فیلمی اطلاع رسان و آموزشی هم هست. در حالی که در مستندسازی در اغلب موارد به هر سمت از این موارد که متمایل می‌شویم بخش دیگر لنگ می‌زند. این فیلم تلفیق خوبی از تمام این موارد بود.
جعفر صانعی مقدم
 
 
 

روزنامه ایران - 96/5/26

  • بازديدها: 846

سرو رشید ادب

 

 

اشاره: این نوشتار به مناسبت ۱۸ اردیبهشت، سالگرد درگذشت دانشمند ادیب، مرحوم استاد غلامرضا رشید یاسمی و انتشار کتاب «سرو رشید» یادنامه رشید یاسمی به دوستداران علم و ادب تقدیم می‌شود.

باغ امسال، برگ و بار نداشت
هیچ سالی چنین بهار نداشت
گل بخندید و نوبهار نبود
باغ بشکفت و غیر خار نداشت
باد یک چند گل ز بستان بُرد
بوستان دید، صد هزار نداشت
شیر گردون شکار خوبی کرد
سالها این‌چنین شکار نداشت
نظم جان داد و غیر جان دادن
چاره‌ای در غم «بهار» نداشت
نثر خود کُشت و بی «هدایت» هم
راهی الای انتحار نداشت
رفت دنبال نثر و نظم «رشید»
که جز این در جهان شعار نداشت…
ای «رشید» عزیز من که هنوز
روی تو رنگی از مزار نداشت
زود کردی سفر که شهر سخن
چون تو بسیار شهریار نداشت
هرچه اندیشه می‌کنم با خود
مرگ در خانه تو بار نداشت
تاری از موی تو سپید نبود
ماهی، از بوسه تو عار نداشت
کس چه داند؟ بسا دلا که هنوز
بر سرِ عشقِ تو قرار نداشت
کار مرگ تو، هیچ جز این نیست
که جهان کارش اعتبار نداشت
بر تو نالید نثر و بود سزا
زانکه کس چون تواش به کار نداشت
بر تو گریید شعر و حق با اوست
که کسی چون تو حقگزار نداشت…
بر تو گریم از آنکه ملک سخن
چون تو بس مرد نامدار نداشت
بر هنر گریه‌ها کنم، که هنر
چون تو فرزند بی‌شمار نداشت…
بیتی آرم به مرگت از مسعود
کانچنان بیت شاهوار نداشت:
«ماتم روزگار داشته‌ام
که دگر چون تو روزگار نداشت»
ورنه گریه به مرگ تو نه‌سزاست
زانکه کس عمر پایدار نداشت
گریه بر این دیار باید کرد
که تنی فکر این دیار نداشت
کس در این باغ، شاخ نو ننشاند
کس در این کشت روی کار نداشت
لاجرم هر بزرگی از وی رفت
جانشین بزرگوار نداشت
وای بر جنگلی که هر کُهنش
شاخه‌ای تازه در کنار نداشت
(دکتر مهدی حمیدی شیرازی، ۲۶ اردیبهشت ۱۳۳۰)
 
قرار بود هیجدهم اردیبهشت، سالروز درگذشت استاد کم‌نظیر شادروان غلامرضا رشید یاسمی پس از قریب چهل سال سکوت سخت و دل‌آزار، در مرکز زادگاهش ـ شهر کرمانشاه ـ برگزار شود که جفای مضاعف بر فرهنگ آن سامان، این حرکت بایسته و ضروری را متوقف ساخت. رشید یاسمی امروز همانند دهها اسم تاریخی و فرهنگی و علمی و دانشگاهی جز در خاطرة خواص، در جامعه جوان به فراموشی سپرده شده است. همزمان با آغاز به کار دولت اخیر، با تدبیر دانشی‌مردان و امید استعدادهای جوان، موجی از احیای آثار و مآثر و یاد بزرگان فرهنگ و ادب کرمانشاه به شیوه‌ای شایسته و ماندگار برگزار گردید و یادنامه‌هایی وزین و ارزشمند در این باره چاپ و منتشر شد۱ و شهر می‌رفت تا از بی‌هویتی در بحران هویت به فضای شناخت و هویت تاریخی و فرهنگی خود پا بگذارد که تصمیماتی همه چیز را برهم زد و…
 
استاد غلامرضا رشید یاسمی نام و یادش با سنگ بنای دانشگاه تهران، ادبیات معاصر، ترجمه از زبان‌های اروپایی، تاریخ‌نگاری نوین، دستور زبان فارسی، تصحیح علمی متون شعر و ادب، عرفان اسلامی، فرهنگستان اول، سرودن شعر و ابداع و ابتکار در قوالب شعری، تدریس در دوره‌هایی تکمیلی در سرآغاز تحول علمی و فرهنگی ایران در دوره معاصر پیوندی ناگسستنی دارد.
 
در عوارض جبران‌ناپذیر پس از جنگ تحمیلی و ایجاد ویرانگر گسست‌های اجتماعی و فرهنگی در شهر کرمانشاه، سیاستگذاری‌های ناصواب همانند سایر مناطق جنگی و جنگزده با بینش تک‌بُعدی افراد جنگ ندیده مواجه شد که آبادی خویش را در ویرانی ملک و ملت جستجو می‌کردند، خیابانی را که به اسم رشید یاسمی نامگذاری شده بود، تغییر دادند،‌ دبیرستانی که به نام او شهرت و عنوان داشت، پس از تنزل به مدرسه راهنمایی، طولی نکشید که منحل شد و دیگر از رشید یاسمی جز نامی در کتابها برجای نماند، در حالی که خوشبختانه هنوز در تهران خیابانی به موازات نمایشگاه بین‌المللی به نام وی مزین است.

نگارنده هرچه جستجو کرد که گناه رشید در دیدگاه تخریب‌گران فرهنگی چیست، نشان و اثری جز ناآگاهی عاملان نیافت؛ اما در سطح شهر با اسمهایی عجیب چون «بلوارزن»، «بلوار حقیقت» و … مواجه هستیم که پیدا نیست این عناوین چه هویتی برای جامعة جوان می‌آورد و چه نقشی در اعتلای اندیشه زن و مرد می‌تواند داشته باشد. این قلم در هر فرصتی ستم بر این بزرگ را یادآور می‌شد و آنچه به‌جایی نمی‌رسید، فریاد بود، تا عاقبت گوش شنوایی پیدا شد: دکتر ابراهیم رحیمی زنگنه در راستای سایر اقدامات علمی و فرهنگی خود، بزرگداشت و تألیف یادنامه‌ای برای رشید را وجهة همت خود قرار داد و با یاری سهیل یاری ـ دانشجوی دوره تکمیلی ادبیات فارسی دانشگاه رازی که جوانی جویا و پویاست ـ این مهم را به انجام رسانید و امروز خبر انتشار آن‌را دریافت نمودم. این یادنامة شایسته و بایسته را که «سرو رشید» (یادنامه غلامرضا رشید یاسمی) نام دارد، انتشارات «دیباچه» در ۸۲۰ صفحه چاپ و منتشر کرده است. بخشی از مقالات این یادنامه به قرار ذیل است:
 
۱ـ رشید یاسمی (یحیی آرین‌پور)، چگونه شاعر و نویسنده شدم (رشید یاسمی)، شعر رشید یاسمی و رستاخیز ادبی ایران (محمد امین ریاحی)، کلید معانی (غلامحسین یوسفی).
۲ـ یکی از مآخذ تمثیلات مثنوی (محمدرضا شفیعی کدکنی)، پیشنهاداتی در باب برخی از ابیات دیوان مسعود سعد (محمود امیدسالار)، بررسی و تحلیل عناصر بلاغی و زبانی در ادبیات طنزآمیزی از غزلهای اقبال لاهوری (اسماعیل امینی)، بر کران گزارش‌های دریاوش گلستان شیخ سعدی (جویا جهانبخش)، جایگاه رشید یاسمی در دوره‌های آغازین تحقیقات ایرانی (مهرداد چترایی)، واکاوی سنت و تجدد در آثار رشید یاسمی (سیما داد)، اسکندرنامه‌نگاری در ادب فارسی (حسن ذوالفقاری)، خطاگرفتن بر نظم سعدی افصح‌المتکلمین (جمشید سروشیار)، احوال و آثار و مآثر میرزا کلهر (محمدعلی سلطانی)، جستجویی در برخی نسخه‌ها و کاتبان شاهنامه (علی شاپوران)، صنعت‌پردازی در شعر تیموری (قهرمان شیری)، تطبیق برخی از مثلهای کردی با امثال و حکم فارسی و عربی (فرزاد ضیایی)، مورة کیوانی (میرجلال‌الدین کزازی)، عاطفه در ادبیات (علی محمدی)، شرح ملامحمد مهدی نراقی بر ابیاتی از دیوان انوری (سعید مهدوی‌فر)، مصرع چهارم رباعی (سیدعلی میرافضلی) و …
 
حیات رشید

غلامرضا رشید یاسمی در سال ۱۲۷۵شر ۲۸ جمادی‌الثانی ۱۳۱۴ق در کرمانشاه متولد شد. پدرش محمدولی‌خان میرپنج فرماندة فوج گوران قلعه زنجیری و نوادة حسین‌خان سرتیپ (سردار معظم) است. سلسله و تبار استاد رشید یاسمی را بر اساس منابع مکتوب تاریخی و آئینی تا اواسط قرن هشتم فرا چشم داریم۲ و ریشه تاریخی ایل گوران به صراحت در متون تاریخی معتبر، از جمله مجمل‌التواریخ و القصص تألیف ابن شادی اسدآبادی و تصحیح شادروان ملک‌الشعرا بهار می‌توان دید۳ و نیز در جغرافیای شاهنامه فردوسی نامی آشکار است.

گوران از لحاظ اصالت و قدمت و مرزداری و ایران‌مداری ارجح بر اکثر قریب به اتفاق ایلات و طوایف کوهپایه‌ای زاگرس است. فرهنگ و هنر کُرد در حوزه ادبیات و شعر و موسیقی و تاریخ و آداب و رسوم باستانی در جغرافیای گوران نگاهبانی شده است و سایرین بهره‌ورانی در حواشی این منطقة اهورایی محسوب می‌شوند و یا در سیر تطور جزء‌هایی جداشده از گوران می‌باشند…

محمدولی‌خان که شاعر و خوشنویس و نقاش و موسیقیدان بود، در جوانی درگذشت و فرزند خردسالش در سایه تربیت نیای مادری پرورش یافت. شادروان محمدباقر میرزای خسروی شاعر و نویسنده و ادیب نامدار از سلسله قاجار که به تأیید کتاب «از صبا تا نیما»، «پدر رُمان تاریخی ایران» شناخته می‌شود، نیای مادری رشید یاسمی است.

استاد رشید یاسمی که به فرمودة خود «به بلای خانمانسوز فهمیدن دچار بود»، از اوان کودکی به تحصیل علوم متداول زمان پرداخت.

شادروان استاد جلال‌‌الدین همایی درباره او می‌نویسد: «… علاوه بر فنون ادبیت و تاریخ که رشته تخصصی او محسوب می‌شد، از علوم منطق و فلسفه و کلام نیز بهره داشت. مخصوصا فلسفه و عرفان شرقی را به اندازه‌ای که برای ادیبان فاضل دربایست است، نزد فضلای قدیم تحصیل کرده بود. تاریخ ادیان و مذاهب و فن معرفت ملل و نحل را هم مدتی در دانشکده ادبی و معقول تدریس می‌کرد. در تصحیح دواوین و شرح احوال گویندگان قدیم اهلیت تحقیق و اظهارنظر داشت؛ نمودار این هنرش دیوان مسعود سعد است که با تصحیح و مقدمه و تعلیقات وی به طبع رسیده و از نُسخ چاپ‌شدة دیگر صحیح‌تر و کامل‌تر است. دو زبان انگلیسی و فرانسه را به‌‌خوبی می‌دانست و از هر دو به زبان فارسی فصیح بلیغ ترجمه می‌کرد. خط و زبان پهلوی را هم به ‌اتفاق عده‌ای از فضلای معاصرش مانند ملک‌الشعرا بهار و سیداحمد کسروی از حوزه درس و سخنرانی‌های هرتسفلد آلمانی آموخته بود.»۴

استاد رشید یاسمی ادبیات فارسی و عربی را همزمان از کودکی تا نوجوانی آموخت و مدتها در محضر شادروان ملاعباسعلی کیوان قزوینی همراه با عده‌ای از فضلا همچون، عباس اقبال، ملک‌الشعرای بهار، سعید نفیسی، کیوان سمیعی، عبدالله معظمی، خان‌ملک ساسانی، علی محمدشیبانی، شیخ‌اسد‌الله ایزدگسشب و… عرفان اسلامی را تحصیل کرد و بر کتاب معروف «عرفان‌نامه» اثر کیوان قزوینی مقدمه نوشته است.۵

پرداختن به ابعاد علمی و آموزشی و فرهنگی شادروان رشید یاسمی در حوصله این مقال نیست. امید که عمر امانت وفا کند تا در این‌باره یادداشتی درخور فراهم آید. به یادنامه این بزرگ، نوشتة «خط سوم نستعلیق» را تقدیم کرده‌ام و این مختصر به مناسبت انتشار یادنامة رشید یاسمی (سرو رشید) و فرارسیدن هیجدهم اردیبهشت، سالروز پرواز او به جهان باقی تقدیم گردید؛ زیرا رشید یاسمی به علت‌ها دیرتر از آنکه می‌باید، به استادی دانشگاه رسید. وی در ۱۳۱۲ش رتبه استادی گرفت و به تدریس تاریخ ایران بعد از اسلام مشغول شد.

در سال ۱۳۲۴ برای دومین‌بار به فرانسه رفت و پس از دو سال مطالعه در زبان و ادبیات، به میهن بازگشت. روز چهارشنبه یازدهم اسفند ۱۳۲۷ در تالار دانشکده ادبیات می‌بایست در مورد «گوته و تأثیر حافظ در اندیشه وی» سخن می‌گفت. در ساعت شش با لحن گرم خود سخن آغاز کرد، لیکن این سخنرانی هرگز پایان نیافت، در میان شور مردم و در اوج سخنرانی، همه دیدند که زبانش به لکنت افتاد و سپس کلماتش نامفهوم شد، چند نفری به سوی او دویدند، لیکن رشید با یک سکته شدید فلج شده بود.

پس از آن دو سال زیست و پزشکان از هر نوع هیجان منعش کردند؛ اما او آدمی نبود که از مطالعه بازماند، هرچند نیمی از جسمش از کار بازمانده بود. او را برای معالجه به فرانسه فرستادند و دو سال در بیمارستان‌های این کشور با کمک دوستان فرانسوی استراحت کرد و سپس برای مدت یک ماه در شهر خوش آب و هوای «نیس» گذراند؛ اما چون کمیسیون ارز از تبدیل حقوقش به ارز دولتی مضایقه کرد، ناچار در حالی که اطمینان به مرگ خود یافته بود، به ایران بازگشت و در سپیده‌ سحر روز هیجدهم اردیبهشت ۱۳۳۰ چشم از جهان فرو بست و در تجریش، آرامگاه ظهیرالدوله در کنار بزرگان ادب فارسی به‌خاک سپرده شد.۶

یادش گرامی و نامش جاویدان. از استاد رشید یاسمی این آثار به یادگار مانده است:

تألیفات

۱ـ آیین نگارش تاریخ، تهران، ۱۳۱۶
۲ـ احوال ابن یمین، کتابخانه شرق، ۱۳۰۴
۳ـ احوال سلمان ساوجی، کتابخانه شرق، (بدون تاریخ)
۴ـ ادبیات معاصر، (ذیل بر ترجمه، جلد چهارم تاریخ ادبی ایران، تألیف ادوارد براون)،چاپخانه روشنایی، ۱۳۱۶
۵ـ پرورش افکار به وسیله کلیات تاریخ
۶ـ تاریخ مختصر ایران، یک دوره، چاپ وزارت فرهنگ
۷ـ تاریخ ملل و نحل (از انتشارات مؤسسه وعظ و خطابه)
۸ـ قانون اخلاق، مؤسسه خاور، ۱۳۰۷
۹ـ کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او، تهران، شرکت چاپخانه تابان (بدون تاریخ)
۱۰ـ مشارکت در تدوین کتاب دستور زبان فارسی برای دبیرستان‌ها (سه‌جلد) ـ معروف به «دستور پنج استاد».
۱۱ـ مشارکت در تدوین کتاب‌های «فارسی برای دبیرستان‌ها»(سه جلد)
۱۲ـ منتجات اشعار رشید یاسمی، تهران، مؤسسه خاور ۱۳۱۲
 
تصحیح و تحشیه و انتخاب

۱ـ گزیده اشعار فرخی سیستانی، چاپ وزارت فرهنگ، ۱۳۱۹
۲ـ گزیده اشعار مسعود سعد سلمان، چاپ وزارت فرهنگ، ۱۳۱۹
۳ـ اندرزنامه اسدی طوسی، کتابخانه شرق، ۱۳۰۴
۴ـ دیوان محمدباقر میرزای خسروی کرمانشاهی، تهران، ۱۳۰۳
۵ـ دیوان مسعود سعد سلمان، تهران، کتابفروشی ادب، ۱۳۱۸
۶ـ دیوان هاتف اصفهانی، تهران، مؤسسه خاور،۱۳۰۷
۷ـ سلامان و ابسال جامی، تهران، کتابخانه شرق، ۱۳۰۶
۸ـ مقدمه بر دوبیتی‌های باباطاهر عریان، نشریه ارمغان، چاپ اول، ۱۳۰۶
۹ـ نامه فرهنگستان (سه سال) ۱۳۲۲ـ ۱۳۲۴
۱۰ـ نصایح فردوسی، تهران، مؤسسه خاور، ۱۳۰۶
 
ترجمه
 
۱ـ آیین دوست‌یابی، دیل کارنگی، چاپ اول ۱۳۲۰، چاپ ششم۱۳۳۱
۲ـ آثار ایران، مجلد اول (از فرانسه)، گدار
۳ـ از قصر شیرین به طوس(از فرانسه)
۴ـ ایران در زمان ساسانیان، کریستنسن دانمارکی (از فرانسه)، تهران، ۱۳۱۷
۵ـ تئاتر انوش (ترجمه منظوم که چندبار در تهران نمایش شده، اما هنوز چاپ نشده است!)
۶ـ تاریخ ادبیات ایران (تألیف پروفسور براون انگلیسی) مجلد چهارم از آغاز عصر صفویه تا عصر حاضر، تهران، چاپ اول ۱۳۱۶، دوم ۱۳۲۹
۷ـ تاریخچه نادرشاه، مینورسکی (از انگلیسی) از نشریات کمیسیون معارف،۱۳۱۳
۸ـ تاریخ عمومی قرن هجدهم، آلبر ماله (از فرانسه) کمیسیون معارف، ۱۳۱۰
۹ـ چنگیزخان، هارلدلمب، از نشریات کمیسیون معارف،۱۳۱۳
۱۰ـ رساله‌های اندرز اوشز داناک، ارداویرافنامه، اندرزمارسپندان (از پهلوی) مجله مهر.
۱۱ـ رمان دیسیپل(شاگرد) پول بورژه، چاپ اول(پاورقی مجله، هفتگی نوبهار)
۱۲ـ رمان کنت دومونتگمری
۱۳ـ فلیسی، از کنتس دوسگور، چاپ ابن‌سینا
۱۴ـ کتاب دوستی(از امیل فاگه) هنوز چاپ نشده است.
۱۵ـ مقام ایران در تاریخ اسلام (از انگلیسی) مارگولیوث
۱۶ـ نصایح اپیکتتوس حکیم (از فرانسه)
و…

پی‌نوشت‌ها:

۱ـ بر بلندای بیستون(یادنامه استاد یدالله بهزاد کرمانشاهی)، با مقدمه دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی و دکتر میرجلال‌الدین کزازی به خواستاری و اهتمام ناصر گلستان‌فر و دکتر ابراهیم رحیمی زنگنه انتشارات معین، تهران، ۱۳۹۴؛ فرزانه فرزند فردوسی، ارجنامة دکتر میرجلال‌الدین کزازی، به کوشش و خواستاری ناصر گلستان‌فر، دکتر ابراهیم رحیمی زنگنه. انتشارات معین، تهران، ۱۳۹۵
۲ـ رک. محمدعلی سلطانی، ایلات و طوایف کرمانشاهان، ج۲ و ۳، ص۳۱۹ به بعد.
۳ـ مجمل‌التواریخ و القصص، تصحیح ملک‌الشعراء بهار، دنیای کتاب، ۱۳۸۳، تهران، ص۳۹۹ و…
۴ـ دیوان رشید یاسمی، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۶۲، ص یازده و دوازده.
۵ـ عرفان‌نامه، ملاعباسعلی کیوان قزوینی، با مقدمة رشید یاسمی، تهران، ۱۳۰۹٫
۶ـ محمدعلی سلطانی، حدیقه سلطانی، ج۱، تهران، ۱۳۷۹، ص۲۶۷ـ۲۶۸ ? مجله سپید و سیاه، سال دوازدهم، شماره جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۴۴٫
 
روزنامه اطلاعات - دوشنبه 18 اردیبهشت 1396 ، صفحه 6
  • بازديدها: 652

عمری میان بهشتی از آیه‌های خداوند

 

سخن از بانویی است که قریب به ۴۰سال عمر خود را وقف علم و ادب و فرهنگ و هنر اسلامی و ایرانی و خدمت به قرآن کرده است.

 استاد فريبا مقصودي، بانوي خوشنويسي است كه در كارنامه درخشان كاري‌اش 4 بار كتابت قرآن كريم، تلألو و درخششي ديگر دارد. خودش مي‌گويد همان يك‌بار كتابت قرآن كريم براي يك هنرمند خوشنويس افتخاري بزرگ است چه برسد به اينكه كسي 4بار اين افتخار نصيبش شده است. اين بانوي خوشنويس ايران و نخستين بانوي خادم قرآن كه حالا در بيست‌و‌ششمين سال اهتمامش به كتابت قرآن، كتابت ديگري از قرآن را در دست انجام دارد از مسيري كه طي اين سال‌ها طي كرده است، برايمان گفت؛ مسيري كه به تعبير وي بركت فراوان برايش داشته است.

    شما عنوان نخستين زن مسلمان كاتب كل قرآن‌كريم در جهان اسلام را داريد. چه شد كه هنر خوشنويسي شما در مسيركتابت قرآن قرار گرفت؟

اين سعادت و نيكبختي حاصل رؤيايي صادقه بود. در عنفوان شباب، آن هنگام كه انقلاب فرهنگي موجب تعطيلي دانشگاه‌ها شد، من كه فارغ‌التحصيل ممتاز رشته رياضي در استان زادگاهم بودم براي تأمين ساعات فراغت به آموزش‌هاي مورد علاقه‌ام در كلاس‌هايي روي آوردم، از جمله كلاس‌هاي خوشنويسي. مدتي از زمان تعليم گذشت و خطم در سيما و ساختاري قرار گرفته بود و در مرحله خوش و عالي بودم كه در خواب ديدم كسي قلمي را به من داد و گفت بنويس، گفتم چه بنويسم؟ آيه‌اي از قرآن را خواند. آيه را نوشتم، گفتم ديگر چه بنويسم؟ گفت بقيه‌اش مشخص است.

از خواب بيدار شدم. چند سال بعد در مصاحبه‌اي از من سؤال شد آرزويت چيست؟ گفتم آرزويم كتابت كل قرآن كريم است. بعد از سال‌ها به آرزوي خود رسيدم و به كتابت قرآن كريم نايل شدم.

اين را هم بگويم كه قرآن، هر انساني با هر ميزان از استعداد، هنر و توانايي را به‌خود فرا مي‌خواند. از ياد نبريم كه پيامبر(ص) ما در مقابل شوكت اشرافي و كرّ و فرّ ثروت و قدرت اعراب مكه و متوليان كعبه تنها نيرو و اسلحه‌اي كه در اختيار داشت آيات قرآن بود كه همانند امواج لايتناهي در حركات حساب شده الفاظ و آيات الهي، بزرگان زبان‌آور و فصيح عرب را در مسير تبليغ خود غرق كرد. داستان اسلام‌آوردن عمربن خطاب و وليد‌بن مغيره را حتما شنيده‌ايد. بنابراين چون در محضر قرآن درآمدي و گام در راه گذاشتي، بدون هياهو و غوغا در كمال نوازش و عزت شما را پذيرا خواهد بود. به قول سنايي غزنوي:
عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد
كه درّالملك ايمان را منزه بيند از غوغا

    كتابت قرآن را از چه زماني به‌طور جدي آغاز كرديد؟

پيش از شروع كتابت قرآن، زيارت عاشورا شامل متن زيارت و شرح آن با تاليف مرحوم آيت‌الله حاج سيداحمد ميرخاني را در هزار صفحه كتابت كرده بودم. بعد از آن بود كه خداوند توفيق كتابت قرآن را در قلم من گذاشت. كتابت هزار صفحه زيارت عاشورا در ايامي كه جوان بودم و فرزندانم كوچك بودند بسيار برايم سخت بود ولي به‌خوبي انجام شد و به تعبير يكي از دوستان خبرنگار، گويا اجازه كتابت قرآن را از محضر امام‌حسين(ع) گرفتم و وقتي از اين امتحان سربلند بيرون آمدم كتابت قرآن را شروع كردم.

    كتابت قرآن را با چه سوره‌اي آغاز كرديد؟

سوره حمد، براي كتابت سوره حمد متجاوز از 40بار اين سوره را نوشتم، اينكه مي‌گويند سوره حمد كليد قرآن است واقعا همين گونه است. نه اينكه كتابت اولم با كتابت چهلم متفاوت بود اما انگار بايد صبر و تحمل من در جايگاه كاتب در بوته آزمايش قرار مي‌گرفت. من دروازه كتابت قرآن را با كليد سوره حمد باز كردم. وقتي كه بار آخر سوره حمد را نوشتم و به‌نظرم مطلوب رسيد، متوجه شدم كه حالا زمان كتابت كل قرآن فرارسيده است.

از همان لحظه‌اي كه متوجه شدم خط من پس از قريب يكصدهزار سطر كتابت، در ساختار و شمايلي است كه مي‌تواند در خدمت خوشنويسي قرآن كريم باشد، از علماي صاحب صلاحيت در اين مورد سؤال كردم و اجازه خواستم. بارها نوشتم و نوشته‌ها را ‌شستم و كاغذ آنها را به‌نحوي پاكيزه امحاء كردم.

زيرا طرح من تنها خوشنويسي محض نبود بلكه صفحه ختم به آيه و نقل نسخه عثمان طه- كاتب معروف عرب- به نستعليق بود. يعني من بايد با ذهن رياضي، هر صفحه نستعليق را به‌گونه‌اي طراحي مي‌كردم كه عينا در فتح و ختم آيه با قرآن عثمان طه مطابقت مي‌كرد و اين كار بسيار دشوار بود كه جز با كمك صاحب قرآن ميسر نمي‌شد. پيش آمد كه گاهي ده‌ها طرح اوليه براي يك صفحه مي‌زدم تا تطبيق درست و منطبق شود و الحمدلله به ياري قرآن اين نسخه
منحصربه فرد فراهم آمد.

    وسواس‌تان بابت كتابت سوره حمد از چه باب بود كه بعد از بار چهلم نسبت به نتيجه كار راضي شديد؟

مدام احساس مي‌كردم كه يك جاهايي از آن 7آيه از لحاظ ساختار خوب درنيامده و هركدام به‌دليلي به دلم نمي‌نشست و بعد از 40بار راضي شدم و كليد در كتابت برايم باز شد. سال 1370كتابت قرآن را شروع كردم و امروز بعد از گذشت 26سال. با ايمان كامل مي‌گويم كه كليد قرآن، چه فهم آن، چه كتابت آن و چه تفسير آن فقط و فقط در سوره حمد است. كسي كه سوره حمد را به سلامت طي كند تا آخر قرآن را به سلامت طي خواهد كرد.

من ناخودآگاه با كتابت هر كلمه قرآن به مصداق «انالله وانااليه راجعون» كه يك عرش و فرش و يك فرش و عرش بود رسيدم و لذت آن با هيچ‌چيز قابل مقايسه نيست، مثل پرواز است. زماني گمان مي‌كردم من دارم قرآن را مي‌نويسم در حالي‌كه قرآن مرا نوشت، خط مرا نوشت، تك‌تك آيات قرآن به من انرژي و توان و بركت داد تا در سايه قرآن موفق شوم 4بار كتابت كل قرآن را انجام دهم.

    كتابت قرآن چه تفاوتي با كتابت ديگر آثار مانند شاهنامه، ديوان حافظ و... دارد؟

در كتابت قرآن، با يك نقطه يا يك اعراب همه‌‌چيز تغيير مي‌كند و به هم مي‌ريزد. خوشنويس بايد در كتابت قرآن همزمان با هنرنمايي در خوشنويسي، سهولت در خواندن را درنظر داشته باشد، بنابراين جاي مانور هنري ندارد و از كرسي‌بندي خط خبري نيست، به‌ويژه اگر با خط نستعليق باشد كه جز به شيوه آزمون، پيشينه‌اي براي كتابت قرآن كريم نداشته است. علاوه بر تمام اينها من قيد و بند ختم به آيه را هم بر كار كتابت خود افزودم و به عنايت قرآن سرافراز از آزمايش و خوشنويسي قرآن به خط نستعليق درآمدم.

هرچند به‌طور كلي سير و سلوك خوشنويسي حكم مي‌كند كه ما هنگام كتابت با طهارت كامل باشيم و حتي در تهيه قلم و مركب و قط زدن و... همه موارد طهارت و پاكي تمام را رعايت كنيم و حتي پارچه‌اي كه با آن قلم كتابت را پاك مي‌كنيم بايد در جايي ويژه نگهداري شود. شايد موارد اخيري كه گفتم براي كتابت ساير متون واجب نباشد، هرچند لازم است اما در كتابت قرآن كريم واجب است. سعادتمندم اگر به شما بگويم به بازماندگانم وصيت كرده‌ام كه پارچه نظافت و تراشه قلم كتابت قرآن را در كنار من دفن كنند.

    شما 4بار كتابت كل قرآن را انجام داده‌ايد، هربار چقدر زمان صرف آنها شده است؟

براي هر قرآن بين 3تا 4سال وقت لازم است تا كار كتابت و مقابله و تصحيح آن به انجام برسد. البته اين را بگويم كه من بيشتر قبل از طلوع آفتاب به كتابت مي‌پردازم و تا صبح صادق و ساعاتي پس از آن همچنان ادامه مي‌دهم.

    شما از خط نستعليق براي كتابت قرآن استفاده كرديد. چرا نستعليق را براي اين كار انتخاب كرديد؟

نستعليق خط ملي ما ايرانيان است و عروس خطوط اسلامي است؛ خطي كه علاوه بر جوهره خط اوستايي كه بر دَور استوار است ويژگي‌ها و قرابت‌هايي ريشه‌اي هم با خطَ‌نسخ كه ويژه نگارش قرآن است و به غلط خط عربي خوانده مي‌شود، دارد. اينكه مي‌گويم به غلط، چون مبدع تمامي خط‌هاي اسلامي، ايرانيان بودند.

    بازخورد و واكنش‌هاي ديگر كشورهاي مسلمان نسبت به اين كار چه بوده است؟

هنرمندان و هنرشناسان در كشورهاي اسلامي استقبال بسيار خوبي كردند. مجمع خطاطان اردن گواهي افتخاري، استادي و عضويت در اين مجمع را براي من فرستاد و خطاطان بين‌المللي خوشنويسي چون احمد الباري، احمد مفتي، غنوم، هشام الغراوي، علي طه علاوه بر تأييد متن از لحاظ صحت و سهولت قرائت و كارشناسي هنري، اجازه نامه كتابت به شيوه مرسوم استادان جهان اسلام را براي من صادر كردند.

    معمولا چه اوقاتي را براي كتابت قرآن انتخاب مي‌كنيد؟

سحرگاهان، به‌قول خواجه شيراز:
صبح خيزي و سلامت‌طلبي چون حافظ
هر چه كردم همه از دولت قرآن كردم
در سايه بركت سحرگاهي كتابت قرآن توانستم اشعار شاهنامه، حافظ، بوستان، گلستان، خيام، باباطاهر، شيخ بهائي و مثنوي را نيز كتابت كنم. سال‌هاي سال است كه قبل از اذان صبح بيدار مي‌شوم و كتابت قرآن دارم. كتابت صبحگاهي قرآن بركت فراوان دارد.

    چقدر از وقت شما در شبانه‌روز صرف انجام خوشنويسي مي‌شود؟

از وقت چه مي‌پرسي كه اينجا وقت مفهوم گذر زمان را از دست مي‌دهد. از 8تا 10، گاهي تا 12و 15ساعت به تفاوت روزها. هر چند باوركردني نيست اما «گواه عاشق صادق در آستين باشد» وسعت كارها خود شاهد ادعاست.

    هنگامي كه مشغول كتابت هستيد ذهن‌تان را صرفا متمركز روي آن مي‌كنيد يا ممكن است به اتفاقات روزمره زندگي هم فكر كنيد؟

آنجا جاي فكر به چيز ديگر نيست. اين سؤال مرا به ياد شعر صائب‌تبريزي مي‌اندازد كه سروده است:
غير از خدا كه هرگز در فكر آن نبودي
هر چيز كز تو گم شد وقت نماز پيدا ست
اين بيت كنايه‌اي به عبادت‌هاي آلوده است، به‌ويژه نماز افرادي كه در آن نه‌تنها ثوابي نيست بلكه نعوذبالله به شرك پهلو مي‌زند؛ زيرا در عبادت هر چه را جز خدا دخالت بدهي شريك براي خدا قرار داده‌اي كه صريح آيه قرآن، آن عبادت را نهي كرده است. بنابراين «تن رها كن تا نخواهي پيرهن». انسان شايد نتواند در شبانه روز به‌طور دائم در عبادت باشد اما همان چند لحظه را مي‌تواند قيد پيوند با اتفاقات روزمره را بزند. اگر توانست، برده است و گرنه مرده است.

    شما عنوان نخستين زن خوشنويس نستعليق كاتب كل قرآن‌كريم در جهان اسلام را نيز داريد. مهم‌ترين دستاورد و بركات سال‌ها حضور شما در اين عرصه به اعتقاد خودتان چه بوده است؟

دستاورد و افتخاري از اين عنوان بالاتر شما سراغ داريد؟ سؤال شما جواب را هم در متن خود دارد اما بركات آن همانند منبع وحي بي‌نهايت است. در اين جهان آشفته و درهم كه محسوسات انكارناپذير، سراسر زندگي انسان را فرا گرفته است و آخرين ايستگاه آن هم براي همگان از شاه و گدا مشخص است كه ميزان عدالت خداوند است و همه در مرگ يكسانند، چه بركتي بالاتر از اينكه در نهايت آرامش تن و جان در گوشه‌اي با قرآن خلوت كني، بنويسي و بخواني و از مي‌ «جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» بنوشي و بنوشاني.

آنان كه به‌دنبال غوغاي بي‌حاصل هستند، در شاهراه رسالت بشري كه هر كس به سهم خود راهرو آن است، در خواب مانده از قافله‌اند. خوشا به آنكه به دمي يا قدمي يا قلمي يا درمي دستگير همنوع و مؤثر در روند جامعه خود است و انعكاس آن را در زندگي خود حس و لمس مي‌كند. بركت چون به بركات رسيد، افزايش تصاعدي دارد.

    براي علاقه‌مندان اين هنر هم آموزش خوشنويسي مي‌دهيد؟

بله، مدت 20سال كمتر يا بيشتر در انجمن خوشنويسان ايران و جهاد دانشگاهي(دانشگاه تهران) و... خوشنويسي را آموزش داده‌ام.

    اين روزها مشغول كتابت چه كاري هستيد؟

كتابت پنج گنج نظامي را در دست انجام دارم كه گنج اول آن(مخزن‌الاسرار) تمام‌شده و گنج دوم آن(خسرو و شيرين) را در حال كتابت هستم. مجموعه 30 جزء قرآن در 30تابلو با اندازه 100در 70 را هم در دست دارم كه كتابت جزء 21 آن را شروع كرده‌ام. اين مجموعه يك مجموعه نمايشگاهي است.

    هر جزء در قالب يك تابلو كتابت شده است؟

بله، از قلم غبار براي كتابت اين مجموعه استفاده كرده‌ام و جالب است كه به بركت نور قرآن، موقع كتابت قرآن از عينك استفاده نمي‌كنم.

 

سعیده محبی - روزنامه همشهری ، دوشنبه 5 تیر 1396

  • بازديدها: 836

شعر نو فارسی در کردستان



 

اشاره: شادروان عمر سلطاني (متخلص به وفا) سال 1318 در بوكان زاده شد و شاعري را با سرايش قطعه «مرا اي مرد زندانبان رها كن» در زندان مهاباد آغاز كرد؛ چه، با وقوع كودتاي 28مرداد دستگير شده بود. مجموعه‌ اشعار او با نام «سرود پرستو» در سال 1341 در تهران انتشار يافت. وفا آذرماه 84 در زادگاهش درگذشت و به خاك سپرده شد. از آنجا كه وي آغازگر شعر نو فارسي در مناطق كردنشين ايران است، استاد سلطاني با ذكر مقدمه‌اي درباره پيشينة پارسي‌سرايي در آن نواحي، به طور ضمني از يكپارچگي فرهنگي ديرينة آن ديار با ديگر مناطق ايران‌زمين و دليرمردان فرهنگ‌دوستش حكايت مي‌كند.
 
سابقة شعر فارسي بعد از اسلام در مناطق کردنشين که همه در قلمروي که بعد بين عثماني و ايران و پس از انقراض و تجزية امپراتوري عثماني، به عراق و سوريه نيز تقسيم شدند، از زماني آغاز گرديد که سخن‌سرايان خراسان از بيم اشغالگران و متجاوزان غُز، رو به درگاه اميران مستقل کرد در کوهپايه‌هاي زاگرس گذاشتند. از ميان آنان شاعراني چون اثيرالدين اخسيکتي و سديدالدين اعور کرمانج به منصه ظهور رسيدند و تا قرنها پس از آن، شاعران کرد پاسداران زبان و ادب فارسي بودند و پس از فترتي چندصد ساله که ناشي از درگيري‌هاي دولت عباسي و تردد غزنويان و سلاجقه و صفاريان و... سپس معارضات دو دولت ايران و عثماني بود، کردها براي مقابله با تازيان و حفظ آداب و سنن و رسوم و فرهنگ خويش، بيشتر اعتقادات و حماسه و تاريخ و افسانه‌ها و جنگنامه‌هاي خود را به زبان کردي مي‌سرودند.
 
تا اينکه در دورة بازگشت و اوايل قاجاريه که ايالات ايران توسط اميران محلي اداره مي‌شد، در چهار بخش کردستان که هر چهار در قلمرو ايران دورة قاجاريه متمرکز، و هر کدام الگويي از دربار شاهان قاجاريه بودند، انجمن‌هاي ادبي به منظور احياي زبان فارسي توسط شاعران مهاجر و بومي تشکيل و برگزار گرديد.
 
کردستان اردلان (به مرکزيت سنندج)، کردستان زنگنه (به مرکزيت کرمانشاه) و کردستان بابان (به مرکزيت سليمانيه) و کردستان شمالي و بتليس که تحت تأثير شاعران سبک خراساني و عراقي در «دورة بازگشت»، نام‌آوراني در عرصة فرهنگ ايراني و زبان فارسي پرورش دادند که «حديقة امان‌اللهي، تذکرة پارسي‌گويان کردستان اردلان» شناسنامة فرهنگي ارزشمندي در زمينة مزبور است.
 
 از آنجا که سخن ما نيز بر سير شعر فارسي در کردستان اردلان که بخش مکريان کردستان مزبور را هم شامل مي‌شود و شعر نو فارسي و شاعر مورد نظر ما هم در قافلة شاعران اين ديار مي‌باشد، بنابراين از سرگذشت شعر و زبان فارسي در ساير مناطق کردنشين نامبرده مي‌گذريم و به روند شعر فارسي در کردستان اردلان مي‌پردازيم که در عهد انتصاب امان‌الله‌خان والي به سبب رقابت دستگاه او با تشکيلات اداري و فرهنگي محمدعلي ميرزاي دولتشاه در کرمانشاهان (مرکز کردستان زنگنه) در جلب و جذب شاعران سخنور و زبان‌آور و احيانا عزلت‌گزيده که خواسته يا ناخواسته تهران و نزديکي به دربار شاه قاجار را بر وفق مراد خود نمي‌ديدند، دستگاه حاکم از يکديگر پيشي گرفتند که به گواه «حديقه امان‌اللهي»، مديران فرهنگي اردلان در اين زمينه توفيق بيشتري داشتند و در مراحل ديگر با حضور والية شاهزاده و شاعرة در صدر حاکمان آن منطقه و رأس نسوان ادب‌پرور آن سامان و ظهور و رقابت، مستوره شاعرة نامبردار عصر قاجاريه در کنار مردان شاعر، آتش اين آتشکده شعله‌ور ماند.
 
 با آغاز نهضت مشروطيت و احياي فرهنگ ملي و توجه اهالي به زبان و سنن آبايي که در جنگ جهانگير اول گسترش و رواج بيشتري يافت، شعر و زبان فارسي در کردستان اردلان دوران فترت خود را طي مي‌کرد و رو به افول نهاد و همگام با انجمن‌هاي فرهنگي در ساير کردستان‌هاي ديگر، شعر و زبان کردي نضجي دوباره يافت تا در انقراض قاجاريه و روي کار آمدن حکومت پهلوي که نظام شهروندي و طبقاتي به تبعيت از اوضاع دوران هخامنشي و ساساني ايالات ايران اعمال گرديد و بر سردر مدارس شعار «فقط فارسي صحبت کنيد» نصب گرديد و انجمن‌هاي ادبي وابسته به وزارت معارف و حمايت دولت مرکزي در شهرها ايجاد گرديد.
 
فضلا و شعراي کردستان در کنار زبان کردي و عربي، به سرودن شعر فارسي پرداختند که در زمينه اخير به‌ندرت چهره‌اي شاخص و برگزيده شد و به ثمر رسيد؛ زيرا شعر و هنر امري تحميلي و اجباري نيست که با اصرار و اعمال فشار و سختگيري بتوان آن را از شاعر و هنرمندي انتظار داشت که به قول خواجه آسماني سرود:
 
کي شعر تر انگيزد خاطر که حزين باشد
يک نکته از اين معني گفتيم و همين باشد
 
يورش‌هاي نظامي، تبعيد، تخته‌قاپي عشاير، بوروکراسي بي‌ثمر اداري، متحدالشکل‌سازي لباس مردان و زنان، حکومت پليسي و مصادرة املاک و اموال و هزاران نمونة ديگر از تعديات نظام سلطنتي به اهالي، پرده‌اي سياه و آينده‌اي هولناک را در برابر ديدگاه اهل قلم و روشنفکران و شاعران و هنرمندان و... قرار داده بود که آنچه به روال تأکيد و تحصيل مي‌سرودند، يا فرياد رهايي بود که جرأت بروز نداشت يا مدايح فرمايشي از شاعرنمايان قلم به مزد بود که راه به جايي نمي‌برد و بنابراين در ساختار ادبيات معاصر ايران جايگاهي نيافت. تا اينکه دردهاي مشترک جامعه، قشر مسئول و متعهد اهل انديشه و استعداد را از تمامي ايالات ايران به هم نزديک ساخت و اين سير تطور در ديدارها و پاتوق‌هاي فرهنگي بعد از 28 مرداد 1332 در تهران سر و سيمايي يافت و از هر نقطه خاک ايران شاعران و اهل قلم براي راهيابي به مجلس انس مورد نظر خويش، روي به تهران نهادند و بازار سخن و سرودن به زبان فارسي در تمامي ايالات ايران که زباني همگاني بود، روز به روز داغ‌تر شد و نام و کام جز از اين راه و بدين زبان به جايي نمي‌رسيد. با اين تفاوت که کام‌هاي روشنفکرمآبانه، گندم‌نما و جوفروش و مستظهر به عنايت هيأت حاکمه نيز در بين پاتوق‌ها و محافل ادبي تهران کم نبودند.
 
اما شناخت و ژرف‌بيني شخصيت‌هاي مبارز، راه از چاه باز مي‌شناخت و با اينکه در «کردستانِ بابان» نيم قرن پيش از ديگر نواحي ايران، «شعر نو» ظاهر شده و رواج يافته بود و گوران و عبدالواحد نوري و شيخ نوري و شيخ صالح و... پيشروان آن بودند، اما در «کردستان اردلان» با اوضاعي که گذشت، با حضور و ظهور نيما، شيوة نيمايي از سوي شاعراني که به علت آنچه گفتيم، اکثر قريب به اتفاق فارسي‌سرا بودند، نضج گرفته و بهترين کاربردش، راز و رمزهايي بود که شاعران فريادگر سخن دل خود را در قالب استعاره و کنايه به گوش اهل نظر مي‌رساندند.
 
جمعي از شاعران کردستان روي به محافل تهران نهادند که يا به چاه افتادند يا با تمام داد و ستدهاي فرهنگي و اخوانيات و پرداخت عوارض اخلاقي در انجمن‌ها و اداي باج در قالب اشعار به پاتوق‌داران و انجمن‌خواران، به جايي نرسيدند و دست خالي به ولايت بازگشتند و بعضي نيز چون گلشن کردستاني که از نامبرداران عرصة ادبيات و زبان فارسي بود و هيچ از بزرگان شعر ايران کم نداشت و مظلوم زيست و مظلوم مرد، با اينکه خود از وسوسة نوپردازي خالي نبود، اما با نخستين سرودة از اين دست، از تکرار مسامحه نموده، در کنار همفکران خود به قصيده‌پردازي و غزل‌سازي روزگار گذرانيد و الحق هم در سبک کهن به‌خوبي از عهده برآمد. اما دربارة نوپردازي وي، شادروان مهرداد اوستا پيشکسوت کم‌نام و بي‌نشان شعر انقلاب اسلامي که خود به طريقة نيمايي بي‌توجه نبود در مقدمة ديوان گلشن کردستاني به نام «گلبانگ» که حاصل اشعار بين 25 تا 35 سالگي اوست، چگونگي امر را آورده است.1
 
شاعري اهل شعور
 
و با اين وصل و قطع، فاتحه و خاتمة گونه‌هاي پيرو نوپردازي در بين شاعران کردستان اردلان خوانده شد؛ اما در همان سالها شاعري اهل شعور و از تظاهر و خودنمايي به دور که مبارزه را عجين زندگاني ساخته و نان خشک خويش را با روغن عنايت آشکار و پنهان دولت وقت نپرداخته بود، و در ورود به انجمن‌هاي ادبي تهران در راه افتاده و چاه را شناخته، به دور از هر زد و بند و معامله محفلي با توشة شعر و استعداد، به گرمي از سوي روشنفکران فريادگر پذيرفته و تشويق و ترغيب شده، مردانه به نيروي طبعي بلند و غرّا و زلال و مصفا پا در ميدان نهاد و به عنوان پدر شعر نو فارسي در کردستان اردلان، شناخته شد و او چون آينه‌اي از انديشة نيمايي در بوکان کردستان درخشيدن گرفت و به زبان سترگ فارسي فرياد ملت و مردم را به ايجاز و اختصار سرود.
 
وفا با غزل نو و همراه با دوبيتي پيوسته که پيشرواني چون فريدون توللي و حميدي شيرازي داشت، که به قول اوستا، شعر خاص آن روزگار بود، مقدمة سرايش شعر نيمايي2 را در کردستان اردلان رقم زد که چند سالي پس از چاپ و نشر «سرود پرستو» در کردستان زنگنه (کرمانشاهان) نيز شعر نو طلوع کرد و عزت‌الله زنگنه با مجموعه پشت دروازه‌هاي خورشيد در اين راه گام نهاد.3 با اين تفاوت که عزت‌الله زنگنه سرمايه‌اي سترگ و پيشرو چون لاهوتي را در موجودي فرهنگي خود پشتوانه داشت و وفا از آن پيشينه بي‌بهره بود و با اين قرائن، چنانچه از سروده‌هاي کهن و احيانا اشعار نو استاد يدالله بهزاد بگذريم و به شعر نو و رواج آن در غرب کشور (کردستان اردلان و زنگنه) بنگريم، وفا در تمام کردستان ايران قافله‌سالار شعر نو فارسي خواهد بود.
 
حرکت هوشيارانه «وفا» از غزل نو به دوبيتي پيوسته و شعر نيمايي که سير تطور کار ادبي او را شامل مي‌شود و نشأت‌گرفته از ديدگاه مبارزاتي و دقيق او بود، زيرا مسير سرودن و شيوة آنان در نظارت نيروهاي امنيتي رژيم و ساواک بود که صاحبان غزل نو و دوبيتي پيوسته را رشته انشعاب از انديشة فريادگران رمزگوي نيمايي مي‌دانست که سروده‌هاي آنها را چون افعي کوير پنداشته و از هيچ سمت و جهت توان مواجهه و روبه‌رويي با آن را نداشتند. بنابراين «وفا» در شعر خود از يادها به فرياد رسيد که به قول شاعري:
 
تپيدن‌هاي دل در سينه ما ياد مي‌گردد
به هم پيوسته شد اين يادها، فرياد مي‌گردد
 
در اشعار اندک، اما گسترده در تجزيه و تحليل و کالبدشکافي ادبي، آثار به جا مانده از «وفا» که به سال 1342 با نام «سرود پرستو» چاپ و منتشر شده است، تمامي ويژگي‌هاي جريان شعر نيمايي نهفته است، با ابداع و نمودهايي متغير و متفاوت با ساير شاعران آن عهد، اين اشعار بيشتر حاصل تراوش انديشة او از 1335 تا 1342 است و با تمام يأس و نااميدي که آميزه و انگيزة توانمند سياسي و اجتماعي دارد، اما به‌رغم اشعار ديگران، فاقد انديشة فلسفي نيست و به همين جهت نمي‌توان چون شعر شاعران انديشور و مرتبط با جامعه ادبي غربي، آن را تقليدي منبعث از آثار غيرخودي دانست، بلکه اشعارش خودجوش و آيينة تمام‌نماي دردهاي زندگي آدمهاي اطرافش هستند، همه چيز خواب و خيال، صحنه‌هايي که ساخته و پرداخته مي‌شود و عاقبت با بيداري از خواب، به آرزوهاي برباد رفته مي‌پيوندد.
 
او شاعر را همانند همفکران خود قاضي زمان خويش مي‌داند و قضاوت امري احساسي و عاطفي نيست. شنيداري و ديداري و ژرف‌کاوي و جدايي حق از باطل است. وي در شعر جستجو مي‌گويد: «نطفة انديشه در مغزم به خود جنبد/ که / راز خلقت من چيست؟/ فرياد بهشت و کوثري از چيست؟ / دوزخ چيست؟/ اصلا آفرينش چيست؟/ خالق کيست؟/ وه که لبريزم/ از هزاران پرسش خاموش...» (خرداد 1339ـ بوکان)
 
شعر نو حماسي
 
اين سخن شاعري است که در زمان سرودن آن در 21 سالگي بوده و نسبت به محيط و تحصيل و عرصة مطالعاتي او، در کمال توانايي طبع است و چارچوبة شعر نو حماسي را که در برابر شعر نو تغزلي مطرح بود و علي‌رغم تخيلات فردي و احساسي آن شيوه اين گونه که به «شعر نو حماسي» مشهور شد و سرودن حماسة انسان محروم و ستمديدة عصر خود بود، رعايت کرده است و در کنار يأس‌ها و دلمردگي‌ها و فريادهايش، فضاي تغزلي شعرش نيز با شاعران ديگر متفاوت است و وراي آنچه جامعة عياش معدود و هيأت حاکم مطرود مي‌خواست تا شعر شاعران وسيلة فساد جوانان و سستي جامعة خواستار عدالت باشد و در سخن آخر به ايهام و استنباط اين حکايت‌ها را براي جامعة خود خواب و خيال و براي نيرو و عمال اعمال مسخره‌اي بيش نمي‌داند که در دوبيتي پيوستة شب شاعر مي‌گويد:(بوکان 9/5/35)
 
«...خنده‌اي کردم: نمي‌خواهم چراغ
دفتر شعرم چراغ کلبه است
از شراب و مي چه جاي گفتگوست؟
اشک چشمانم شراب کهنه است»
و يا در سرود در دل شب...:
«ز دل رانم نياز بوسة گرم
مي و معشوق از دفتر زدايم
به جاي صحبت جانان، کتابي
ز درد و رنج انسان‌ها سرايم»
 
هر چند در شعر وفا تمام خصوصيات اجتماعي شعر نو نيمايي و سير تکامل موضوعي و محتوايي و فني آن آشکار است و آشنايي با انديشة انسان‌مدار اومانيستي اروپايي که با ترجمه آثار سارتر در بين نوسرايان رواج يافت و اتکاي به خدا جايگزيني دال بر اصالت انسان يافت، ولي وفا با قبول انسان‌مداري، هيچ گاه خدا را فراموش نمي‌کند. خدا در جاي جاي شعر او حضوري فلسفي دارد و بيانگر فرياد خواجة آسماني سرود که:
 
در اندرون من خسته دل ندانم کيست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
چنان که در شعر کابوس مي‌گويد:
«... خدايا وحشت تنهايي‌ام کشت
ز لبهايم نمي‌خيزد نوايي
لبم تف بسته از اندوه حسرت
نمي‌بينم وفا از آشنايي...»
 
يا در شعر هراس مي‌گويد:
 
«... اي وفا، اي مظهر بيم و اميد
پس چه شد خشم تو و عصيان تو؟
آه مي‌ترسم ز ابليس هراس
اي خدا، دست من و دامان تو»
و يا در بوف کور مي‌گويد:
«... مکن با خنده تحقيرم خدا را
که من زنداني عفريت زورم...»
و در دوبيتي بيگانه آورده است:
«اميدم را همه افسانه خوانند
مرا رسوا، مرا ديوانه خوانند
تمام آشناهايم، خدايا
مرا از خويشتن بيگانه خوانند»
(تهران 2/7/38)
 
صبغة اقليمي که از ديگر مشخصات شعر نو نيمايي است و نيما و اخوان و آتشي و بعضي شاعران تهران اين مشخصه را رعايت کرده‌اند، «وفا» به اين مورد نيز چون ساير موارد وفادار مانده است و تمام صحنه و گونه‌هاي شعرش بوي کردستان دارد و صور خيال او براي خوانندة شعرش، طبيعت کردستان را مجسم مي‌کند. «وفا» در جامعة هولناک آن روزگار پناهي جز دامان خانواده نمي‌بيند و براي همين با مادر و خواهر و برادر پيوندي ناگسستني دارد. اطمينانش تنها به آنهاست، با آنها نجوا و درددل و وصيت مي‌کند و از بيگانگان مي‌گريزد و در اين تجربه آثاري زيبا و خواندني دارد. وي علاوه بر زيباسرايي، دست به ابداع مي‌زند و دو رباعي را به طور مکمل يا به اصطلاح اهل بديع، موقوف‌المعاني قرار مي‌دهد که من در آثار ديگران نديده‌ام. نمونة بارز اين ابداع شعر «جغد کور» است كه به نظرم تحت تأثير نادر نادرپور سروده و نادرپور هم در رباعي خود متأثر از عراقي همداني بوده است. وفا مي‌گويد:
 
مرا ناکام و تنها آفريدند
مرا بدنام و شيدا آفريدند...
نادرپور مي‌گويد:
زلف تو را ز عمر دراز آفريده‌اند
روي تو را ز ماية ناز آفريده‌اند
شمعيم و خوانده‌ايم ره سرنوشت خويش
ما را براي سوز و گداز آفريده‌اند
که اين مضمون در شعر عراقي چنين آمده است:
نگارا، جسمت از جان آفريدند
ز کفر زلفت، ايمان آفريدند...
 
وفا علاوه بر غور و بررسي در شعر شاعران نوپرداز، از مطالعه و تأثير از شاعران غزلسراي متقدم غافل نبوده است؛ چنان که شعر گل اندوه را به تأثير از غزل معروف صباحي بيدگلي ـ شاعر مشهور متقدم ـ که جايگاهي ويژه دارد، سروده است، آنجا كه مي‌گويد:
 
بگذار که دور از رخت اي يار بميرم
يک ره بگذر بر من و بگذار بميرم...
وفا مي‌گويد:
«گل اندوه/ بگذار در اين گوشة ويرانه بميرم...»
 
در پايان، بيان اين نکته ضروري است که «وفا» چون شاعر بود و مجموعه شعرش شاهد ادعاست، تا زمان بدرود، شاعر باقي ماند، اما اقبال به زبان کردي نمود. گرچه پدر شعر نو فارسي کردستان بود.
وفا در ساعت 7 صبح روز سه‌شنبه اول آذرماه 1384 در 66 سالگي در منزل خود، در شهر بوکان درگذشت و در کنار استاد عباس حقيقي شاعر و مترجم نامدار کرد به خاک سپرده شد. يادش گرامي باد.
 
پي‌نوشت‌ها:
 
 
1ـ کلام «گلشن» آراسته و غني است و در هر ميدان، شاعري است پيروز و کامياب؛ به‌خصوص در دوبيتي‌هاي پيوسته که شعر خاص روزگار ماست. گلشن شاهکارهايي فناناپذير دارد. دوبيتي‌هاي او جويبار طلايي و پرآهنگ احساسي است اصيل و خروشان، صاف و بي‌تعقيد و خوش‌اسلوب. گلشن قصايد بسيار سروده است. با بيان احساسي خاصة زمان در تتبع از شيوة خاقاني، مسعود، ناصر خسرو و توانايي خود را ثابت کرده است. در ميان چند مثنوي او، «محمد(ص)» و «شب» از شاهکارهاي شعر معاصر و از امهات مثنوي‌هاي زبان پارسي است. گلشن در يک جا به مناسبت بي‌مناسبتي قطعه‌اي به گونة شعر سپيد سروده است که هيچ از شاعري چون او سزاوار نيست و چه خوب عنواني براي آن در نظر گرفته است: هذيان! شايد اين طنزي است شاعرانه به شعر سپيد و از اين قبيل اراجيف! (مهرداد اوستا، مقدمة گلبانگ، سرودة گلشن کردستاني، ص14).
2ـ در مسير شعر نيمايي در سال 1326 نخستين مجموعة شعر احمد شاملو به نام «آهنگ‌هاي فراموش شده» به چاپ رسيد. و آن مجموعه‌اي است ناهمگن که از شعرهاي کاملا سنتي گرفته تا اشعار نيمايي و حتي نوشته‌هاي کاملا بي‌وزن و قافيه و آهنگ که بعدها به شعر سپيد شهرت يافت، در آن ديده مي‌شود. انتشار اين مجموعه که خود او در مقدمة کتاب پيش‌بيني کرده، اين نوشته‌هاي منظوم و منثور آهنگ‌هايي که زود به دست فراموشي سپرده خواهد شد، بيش نيست، اما به جهت آنکه حاوي نخستين نمونه‌هاي شعر سپيد در زبان فارسي است، نشرش در اين سال سزاوار توجه است. [در آثار بعدي او که در 1330 منتشر شد] نشان مي‌داد شاملو با عبور از شيوة نيمايي براي خود راه تازه‌اي مي‌جويد که خود نيما و پيروان راستينش هرگز علاقه چنداني به ان نشان ندادند. (دکتر جعفر ياحقي، چون سبوي تشنه، ص112).
3ـ عزت‌الله زنگنه از فارغ‌التحصيلان مستعد و زيرک زبان و ادبيات فارسي دانشگاه تهران مجموعه اشعار «نو» خود را با عنوان پشت دروازه‌هاي خورشيد چاپ و منتشر کرد. زنگنه در سال 1347 به دريافت جايزه شعر دانشگاه نايل آمد. وي در مقدمه کتاب يادشده مي‌نويسد: «... ديگر اشاره‌اي است به موضوع جايزة شعر که البته عنوانش را به من دادند و بورسش را نورچشمي ديگري به تفرج رفت به ناپل و ونيز که پيشکششان کردم. شعر را بالاتر از حد جايزه‌بازي مي‌دانم. پشت دروازه‌هاي خورشيد، ص17.
 
روزنامه اطلاعات - 19 تیرماه 96
  • بازديدها: 838

کتاب کرمانشاهان به زبان انگليسی منتشر می شود

 

 «ويلم فلور» ايران‌شناس نامدار هلندي ساکن آمريکا و صاحب جايزه فارابي از جمهوري اسلامي ايران ، پنجشنبه هفتم ارديبهشت با دکتر محمدعلي سلطاني در منزل او در تهران ديدار و گفتگو کرد.

ويلم فلور زحمات بي‌دريغ و گسترده اين محقق کرد ايراني را ارزشمند و منحصر به فرد دانست و آرزو کرد که کاش در ساير استان‌هاي کشور ايران نيز از مجموعه سترگ «جغرافياي تاريخي و تاريخ مفصل کرمانشاهان» پيروي شود. زيرا بدون نگارش زيربنايي و علمي چنين آثاري دستيابي به تاريخ کامل ايران براي جستجوگران و به ويژه ايران شناسان غير ممکن خواهد بود.

اين ايران‌شناس همچنين درباره تاليف کتاب کرمانشاهان به زبان انگليسي که توسط خود او انجام گرفته است توضيح داد و گفت با توجه به منابع اسنادي در آرشيو کشورهاي مختلف اروپايي که توسط کنسولگري‌ها متبوع از کرمانشاهان گزارش مي‌شده است و نيز اهميت اين استان که عمده‌ترين مرکز تجاري ايران در قبل و بعد از جنگ جهاني اول بوده است با استفاده از اين تاليفات درباره کرمانشاهان به‌ويژه در حوزه مشروطيت و ايلات و طوايف و خاندان‌ها و... اثري مهم به زبان انگليسي در فصل‌ها و بخشهاي مختلف نوشته‌ام که کار نگارش آن به اتمام رسيده است.
 
اين ديدار و گفتگو قريب به پنج ساعت به طول انجاميد‏. در پايان دكتر سلطاني ضمن تشکر و قدرداني از ويلم فلور و سپاسگزاري از گستره تأليفات وي در زمينه معرفي همه‌جانبه فرهنگ ايراني به ايرانيان و جهانيان، اظهار اميدواري کرد که مسئولان فرهنگي به ويژه در حوزه ايران‌شناسي بيش از اين متوجه زحمات خادمان فرهنگ ايران‌زمين باشند. زيرا با اينکه ايران‌شناسي مرکزي توانمند است و در اکثر استان‌هاي بزرگ کشور دفاتر و شعب شايسته دارد، اما تا کنون کار ارزنده‌اي درباره پيشينه و کاشته و داشته مناطقي که شناسنامه شايسته‌اي ندارند انجام نشده است.
 
وي اظهار داشت: با اينکه شادروان دکتر حسن حبيبي بارها در ديدار با دوستان به من مي‌گفت مجموعه جغرافياي تاريخي و تاريخ مفصل کرمانشاهان را به اکثر استان‌ها فرستاده و از آنها خواسته است با کمک افراد صاحب صلاحيت و دانشگاه‌هاي آن شهر‌ها شناسنامه‌اي براي استان خود تهيه کنند اما پس از سالها هنوز جز چند مورد جزئي خبري نيست.ويلم فلور نيز اظهار داشت که من به عشق ايران و به عنوان عاشقي که با مطالعه تاريخ بيهقي دل به ايران و فرهنگ و تاريخ سپرد بدون هيچ‌گونه کمکي از هيچ مر کزي عمر و زندگي خود را به معرفي فرهنگ و تمدن ايران اختصاص داده‌ام و هر گاه که علت آن را از من مي‌پرسند مي‌گويم: «ايران ليلي است و من مجنونم!»
 
محمدعلي سلطاني گفت هرچند سفره و سلامت زندگي خادمان فرهنگ اين مرز و بوم همواره توسط ويروس‌هاي رسانه‌اي با قلم و دستهايي آلوده مورد اشاره قرار گرفته و مي‌گيرد اما به لطف خداوند و قضاوت دقيق هم‌ميهنان شرافتمند من نيز در طي بالغ بر چهل سال کار کردپژوهي و کرمانشاه‌شناسي و تقديم قريب هفتاد عنوان تأليف و تحقيق و تصحيح در اين زمينه، بر طبق اسناد و مدارک موجود از مراکز و ادارات ذيربط تا حال کوچکترين حمايتي را که محق بوده‌ام، در اين زمينه دريافت نداشته‌ام و کارهايم در بسياري موضوعات مربوط موجب ارتزاق پخته‌خواران و مدعيان بوده است و به همين علت کار ما نيز از عشق گذشته و به جنون رسيده است.
 
روزنامه اطلاعات - یکشنبه 10 اردیبهشت 1395
  • بازديدها: 951

پاسداشت انجمن زنان پژوهشگر تاریخ و کتابخانه ملی

 

 

  مراسم پاسداشت مقام هنری و فرهنگی استاد فریبا مقصودی عصر دیروز از سوی انجمن زنان پژوهشگر تاریخ و کتابخانه ملی در سالن فرهنگ این کتابخانه برگزار شد.

به گزارش خبرنگار ما، مراسم پاسداشت فریبا مقصودی با سخنرانی دکتر مژگان اسماعیلی، رئیس هیأت مدیره انجمن پژوهشگران تاریخ، آغاز شد. وی به نمایندگی از انجمن پژوهشگران تاریخ، تکریم و تجلیل از زنان تاریخ پژوه را مورد تأکید قرار داد و گفت: امسال استاد مقصودی به عنوان یکی از زنان پژوهشگر فرهنگی از خطه غرب ایران معرفی و تجلیل می‌شود. در نظر داریم به غیر از معرفی آثار ایشان، بتوانیم شخصیت خانم مقصودی را هم معرفی کنیم. در ادامه این مراسم دکتر اشرف بروجردی، رئیس کتابخانه ملی، به ایراد سخن پرداخت. وی در آغاز سخنان خود به ماه مبارک رمضان اشاره کرد و گفت: این ماه فرصتی برای اندیشیدن است.

دکتر بروجردی کتابت قرآن توسط خانم مقصودی را مهم دانست و به روایتی از رسول‌ گرامی اسلام(ص) اشاره کرد و گفت: کتابت امر مهمی است که حاصل آن ماندگاری است. در این سالها به واسطه فضای مجازی ما به این مهم توجه نکرده‌ایم. وی افزود: کار ایشان کاری همراه با عشق است و برای نسل‌های بعد ماندگار خواهد بود و این اثر عظیم ایشان، به عنوان سابقه فرهنگی مورد توجه قرار خواهد گرفت.

دکتر قطب‌الدین صادقی نیز در این مراسم گفت: در فرهنگ ما زنان هم‌طراز مردان هستند و خوشحالم یکی از زنان فرهنگ ما که در حوزه تخصص خودش حرفی برای گفتن دارد، می‌تواند نظر دیگران را جلب کند. وی گفت: من در یکی از نمایشنامه‌هایم متوجه شدم که خوشنویسی هنر مردانه‌ای است. دکتر صادقی در ادامه سخنانش به فرهنگ کردی اشاره کرد که زنان در آن جایگاه ویژه‌ای دارند و در این فرهنگ، مادر محوری امری مهم است. زنان در این فرهنگ هیچ‌گاه عرصه را ترک نکردند و ایستادگی کردند و نمونه‌ای از زایش، خلاقیت و آشتی هستند.

دکتر صادقی، هنر خطاطی را هنری سرشار از رمز و راز و معنوی‌ترین هنر توصیف کرد و گفت: این هنر وحدت الهی را با ما در میان می‌گذارد و کلامی است که جای اقتدار و هدایت فلسفی است.
دکتر صادقی، استاد مقصودی را چهره‌ای استثنایی توصیف کرد و گفت: در فرهنگ کردی چهره‌های فرهنگی بسیاری داریم اما در عرصه خوشنویسی تا به حال کسی را که با این اقتدار تکنیکی دو عرصه شکل و محتوا را پیوند دهد، نداشته‌ایم.

ایشان هنر خط و رقص خطوط و کرشمه الفاظ را در بیان زیبایی به جوی عاطفی تبدیل کردند. وی در پایان گفت: چیزی که بیش از همه در آثار ایشان دیدم این بود که دیدنی کرد آنچه نادیدنی است.

دکتر فریبا افکاری نیز در این مراسم در سخنانی گفت: با درود بر این مجلس هنری باشکوه که مخاطبانش قرآن‌پژوهان و ادیبان و خوش‌نویسان و هنرمندان هستند و با حضور بانویی فرزانه که یکسره خود را وقف علم و ادب و فرهنگ و هنر اسلامی ایرانی کشورش ساخته است منوّر گردیده است.

خط و خوشنویسی از هنرهای هفتگانه جهان است و ریشه در عالم لاهوت و معنا دارد و در هیچ دینی مانند اسلام تا این اندازه به هنر زیبای خوشنویسی توجه نشده است. چرا که تا توان دید بر کتیبه‌ها، محرابها، مساجد، قرآن‌ها، سجاده‌ها، کتابها و دعاها، و سرانجام بر سنگ گورها حک شده است و با جان ایرانیان عجین گشته است. خداوند در نخستین آیات خود به پیامبر او را به خواندن دعوت می‌کند و قلم حرمت ویژه‌ای دارد. (مداد علماء برتر از خون شهدا است) در این میان کم نیستند زنان خوشنویس و مصحف نگاری که از روزگاران کهن توفیق خوشنویسی قرآن و کتابت آن یافته‌اند.

زُمرد مَلَک بنت سلطان محمود و خواهرزاده سلطان سنجر که جزوات قرآنی زیادی از وی در کتابخانه آستان قدس رضوی موجود است، از فاطمه سلطان بنت مقصود علی از زنان خوشنویس صفویه گرفته تا مرجان الکاتب و ضیاءالسلطنه دختر فتحعلیشاه، با قرآن به رقم وی در موزة آستانه مبارکه حضرت معصومه در قم و اُم سَلَمه و خیرالنساء بیگم و مریم بانو نائینی از بانوان خوشنویس عهد قاجار که همگی تاریخ زنان خوشنویسان ایران را به زیبایی رقم زده‌اند تا عصر ما که بانویی فرهنگی و ادیب و عارف و قرآن‌پژوه همتی جانانه ورزید و به نگارش قرآن کریم بخط عروس خطوط اسلامی، نستعلیق اقدام نمود.

نسخه‌های خطی قرآن ایرانی از دیرباز محل تجلی زیباترین، با شکوه‌ترین و پرکارترین هنرهای تذهیب، خوشنویسی، آرایه و جلدهای فاخر بوده‌اند و صحافان و کاتبان و مُجلّدان و نگارگران و وراقّان و مذُهّبان به تمامی، هنرهای خود را با همکاری یکدیگر در آن به ظهور رسانده‌اند و آثاری ماندگار پدید آوردند.

بانو مقصودی با آفرینش‌های هنری خود در کتابت قرآن، ادعیه، شاهنامه فردوسی بالغ بر۶۰۰۰۰ بیت، دیوان حافظ، گلستان و بوستان سعدی، خطبه حضرت زهرا(س) مناجات حضرت علی(ع)، دیوان پروین اعتصامی، دیوان سیدیعقوب ماهیدشتی کرمانشاهی، شرح زیارت عاشورا، یادنامه استاد شهید مرتضی مطهری، یادنامه علامه طباطبایی، رباعیات باباطاهر، اشعار ابوسعید ابوالخیر، اشعار رودکی سمرقندی و چندین اثر دیگر نام خود را در عرصه خوشنویسی در ایران و جهان اسلام جاودانه نمود.

او در دریای هنر خوشنویسی دل به طوفان زد و سنت‌ها را درهم شکست و خط نستعلیق را به جای نسخ برگزید و سپس بر زانوی ریاضت ورق کتابت برگرفت و با قلم جان و مرکب عشق ورق‌ها نوشت سال‌های پی‌درپی.
 
افتادگی آموخته است و طالب فیض بوده است از مکتب قرآن و ادب فارسی او هنرمندی است که لایق آن است قدر ببیند و بر صدر نشیند گرچه هیچگاه چشم به هیچکدام نداشته و کارش را با جان و دل در آمیخته و خداوند او را برکشیده است و آن‌گونه خود می‌گوید «من برای کتابت قرآن انتخاب شدم و خود برای داشتن عنوان اولین زن مسلمان کاتب قرآن در جهان اسلام هیچ نقشی نداشته‌ام.انتخاب متونی که وی برای کتابت برگزیده است نشانگر آن است که از فاخرترین نمونه‌های متون ادب حماسی، عرفانی و اخلاقی پارسی می‌باشند. وی سطر به سطر، لغت به لغت، بیت به بیت توفیق درک و فهم و نگارش آنها را یافته و خوانده است. براستی اندک شمارند ادیبان و هنرمندان و شاعرانی که در شتاب فناوری زمانه کنونی ما که کتابخوانانش در حکم کیمیا هستند با دقتی چنین قرآن و شاهنامه و دیگر متون را به تمامی خوانده باشد. او کاری پهلوانانه و البته زنانه کرده است و به قول نظامی شیرین سخن:
 
تا سخنی بر سخنی صنم شود
قطره‌ای از خون جگر کم شود
 
و او براستی خون جگرها را به جان خرید تا آثاری ماندگار هم از لحاظ محتوی و هم زیبایی خلق کند و به یادگار گذارد.
 
او در طول ۷ سال نگارش ۶۰۰۰۰ بیت شاهنامه هنگام مرگ سهراب و شیون تهمینه از شدت غم و درد کتفش دو هفته از نوشتن باز می‌ماند و با داستان‌ها و حکایات یکی می‌شود. او که از نسل کردان و دیار پهلوانان است با آیات و ادبیات زیسته است و تا به امروز قلم بر زمین ننهاده است و دشواری مطابقت بیش از ۶۰۰ صفحه از قرآن عثمان طه را با قرآن نستعلیق در اعراب و شمار صفحات را که کار بسیار وقت‌گیر و دشواری است بجان خریده است و آن را منتشر نموده است و مورد تائید بزرگترین علمای جهان اسلام گردیده است. او شاگردی مکتب خوشنویسان زمانه خود نموده است و به خوبی آن را به زمانه خود معرفی نموده است.
 
من به عنوان یک نسخه‌پژوه از زحمت و تلاش فراوان نسخه‌های خطی به‌خوبی آگاهم، تلاش هنری ایشان را ارج می‌گذارم و برایشان از خداوند توفیق روزافزون می‌طلبم.
 
بانو مقصودی در تمامی این سال‌ها با کمال فروتنی و تواضع و بی‌هیاهو به نگارش و تدریس و تحقیق مشغول بوده است و با همتی بی‌نظیر به کتابت بزرگترین آثار دینی و ادبی پرداخته است و این کار فی‌نفسه خود با ارزش و قابل تحسین است به‌ویژه برای نسل شتاب‌زده‌ای که صبوری نورزیده و کم‌طاقت است، کمتر کار هنری اصیل انجام داده است.
 
او عادت نموده است تا همه چیز را با فشار دگمه‌ای در کمترین زمان ممکن به‌دست آورد و حضور کسانی چون بانو مقصودی که نمونه صبر و پایداری در انجام اهداف بلندمدت هستند و به چندین هنر آراسته‌اند قطعاً الگویی شایسته برای جوانان امروز ما است تا به پشتوانه متون آسمانی و ادبی غنی ایرانی و با نگاهی هنری طرحی نو در اندازند و سبکی دیگرگون ایجاد کنند.
 
به‌عنوان یک زنی ایرانی به حضور ایشان در زمانه خود می‌بالم و بدان مفتخرم و کلامم را با شعر خواجه شیراز به پایان می‌رسانم:

دارم از لطف اَزل جَنت فردوس طمع
گرچه دربانی میخانه فراوان کردم
گر به دیوان غزل صدر نشینم چه عجب
سال‌ها بندگی صاحب دیوان کردم
صبح‌‌خیزی و سلامت طلبی چون حافظ
هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم

دکتر طوبی کرمانی در مراسم پاسداشت خانم مقصودی گفت: خط نمی‌شناسم و هنر نمی‌دانم اما خانم مقصودی آثاری زیبا آفریده است و در دل دریایی خود از هنر زیبای خوشنویسی بهره برده است. در پناه قرآنی باشید که زیبا نگاشته‌اید.
 
سیدمحمود دعایی، مدیرمسئول روزنامه اطلاعات هم در این مراسم با ذکر خاطره‌ای از آشنایی با خانم مقصودی و همسر ایشان دکتر سلطانی از خانم مقصودی تجلیل کرد.

خانم زهرا شجاعی نیز در این مراسم با اشاره به ماه مبارک رمضان و بهره‌مندی از قرآن گفت: از کارهای ارزشمند خانم مقصودی کتابت خطبه حضرت زهرا(س) که بیانیه سیاسی در مکتب اسلام است و به تبیین باورهای اعتقادی و خط مشی آینده جهان اسلام می‌پردازد.

در دولت اصلاحات از خانم مقصودی درخواست کردیم که کتابت این خطبه را انجام دهند.

امیدواریم ایشان همچنان در این عرصه پرتلاش باشند.سخنران بعدی این مراسم سها سلطانی فرزند خانم مقصودی بود که از مادر گفت.

وی از برگزارکنندگان این مراسم تشکر کرد و با ذکر خاطره‌ای از خانواده گفت: خانواده ما فرهنگی بود و هست و دغدغه این خانواده فرهنگی است. وی گفت: خوشنویسی در کتابت است که معنا پیدا می‌کند و کسی که زیربار سنگین شاهنامه و قرآن قرار گیرد امر مبالغه‌آمیزی نیست. ایشان با آن دستی که قرآن را کتابت کردند برای ما صبحانه آماده کردند و انرژی مثبتی به خانواده دادند. ایشان گوهر درونی خود را یافتند و خداوند در رحمت را به روی ایشان باز کردند و به برکت قرآن ایشان توانستند تمام قرآن را کتابت کردند.

استاد فریبا مقصودی هم در این مراسم سخنانی ایراد کرد و گفت: از همه کسانی که این مراسم را برپا کردند تشکر می‌کنم و تمام کسانی که در اینجا بودند به من انرژی دادند که کار کنم و بگویم ایرانی و کرد هستم. من مادری دلسوز و پدری مهربان داشتم یکی از لحظات شیرین من گرفتن کارنامه با نمرات عالی بود که برق شادی در چشمان پدر ایجاد می‌کرد. با آقای سلطانی ازدواج کردم که ایشان از ستاره‌ها و چهره‌های فرهنگ ایران هستند.
 
بعد از چهل سال خط نوشتن اول لطف خداوند و بعد همراهی خانواده بوده است. من هیچ گاه برای پول کار نکردم و با عشق خط نوشتم.

دکتر محمد علی سلطانی سخنران پایانی این مراسم بود که به تاریخچه حضور زنان نامدار و تاثیرگذار در فرهنگ ایرانی به خصوص خوشنویسی اشاره کرد و گفت: فرهنگ ایرانی، فرهنگ اسلامی و اندیشه‌های ناب در استان کردستان بوده است. مردم کردستان میان زن و مرد هیچ تفاوتی قائل نیستند.

وی درباره خانم مقصودی گفت: من افتخار ۳۵ سال زندگی با ایشان را دارم.

ایشان همپایه زنان جاودان ایران هستند و دل درگرو ایران دارند. ایشان سر تعظیم در برابر قرآن فرود آوردند و سال‌ها خوشنویسی کردند.

در آینده از ما خواهند پرسید قرآن جمهوری اسلامی کجاست؟ تنها کسی که زیربار این مسئولیت رفت خانم مقصودی بود و کتابت قرآن را در نظام جمهوری اسلامی برعهده گرفتند و ایران را ام القرای جهان اسلام معرفی کردند. من در برابر رسالتی که ایشان به عهده گرفت سرافرازم. در پایان این مراسم از تمبر اختصاصی خانم فریبا مقصودی رونمایی شد.
 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 روزنامه اطلاعات - پنجشنبه 18 خرداد 96

  • بازديدها: 661

تحفه ای از استاد عبداله جواری

 

  • بازديدها: 648

موفقیت کتاب زوان ئیمه

 

  • بازديدها: 1 614

دیدار یار غایب


هزار بار بشویم دهان به مشک و گلاب
هنوز نام تو بردن کمال بی ادبیست
 
گذشت ایام انسان ها را به گونه ای از خویشتن خویش دور می کند که جز عنایت الهی و باران رحمتش، غبار هجران را از راه طی کرده و بی حاصل او نمی زداید، براستی نخستین مشوق و معلم و حامی در دین و دانش و اخلاق برای من بنده وجود نازنین عالم عامل، فاضل، عارف کم نظیر، سالک منتهی و مرشد کامل، زبده الافاضل الاعلام، مصباح الظلام، فقیه متبحر و مفسر، طبیب درد تهیدستان، مربی راستان، سیدنا و مولانا و استادنا حضرت حاج شیح محمد سعید نقشبندی «شیخ نقشبند» دامت افاضاته بود، که در آغاز نوجوانی آنزمانی که شوق آموختن داشتم، به سابقه محبت و معرفت که با شادروان پدرم رحمه الله علیه نسبت بطنی داشتند و به احترام تمام پدر را خال خود دانسته و اکثر شیوخ سلسله علیه به همان پیشینه برای تکریم با عنوان (خالو) پدر را می خواندند، مرا نامه ای نوشت که برای ادامه دروس متعارف خدمت این بزرگ رسیدم و در کمال مهربانی و ذره پروری در تکیه جنب مسجد و مدرسه پذیرایم شدند، و سپس مرا به جناب ملا عبدالرحمن رحیمی نجاری نماینده اسبق مجلس شورای اسلامی که امروز به مرضی مزمن منزوی و خانه نشین است و عربّیتی تمام دارد آن زمان از مستعدین مدرسه و به اصطلاح آخر ماده خوان بود، سپردند که عوامل ملا محسن را به من بنده تدریس نمایند، صبحگاهان بعد از نماز صبح هنگام تکرار سُور قرآن کریم بود و عصرها بحث مولانا و جامی و خواجه و ... چه دنیایی، چه بزرگی هایی، چه صفایی، محضر استاد میخانه محبت اهل بیت (ع) و صحابه کرام بود به یاد دارم در همان زمان «پهلوی دوم» به کرمانشاه سفر کرد، مسئولات غوغایی به پا کردند تمام قصبه ها و روستاها را طلب کرده بودند و حکایتی بود که شرح آنرا در خاطرات خویش آورده ام. از جمله مقصد سفر شاه، شهرستان (پاوه) بود که تمام توابع آن فرمانداری را که شامل جوانرود کنونی، روانسر، ثلاث و باباجانی تا مرز قصر شیرین بود همه را بسیج کرده جز سالمندان و معلولان و یکی دو نگهبان احدی در روستاها نمانده بود، همه را با وسایل کندرو و تندرو در روز ورود (شاه) به پاوه کشانیده بودند، آذین طاق ها و ترتیب مراسم پایکوبی و شادمانی تبلیغی و صوری و ... که همین برنامه را هم برای کرمانشاه و شهرستان ها و توابع آن در آن چند روز اجرا کردند، جز یکی دو مینی بوس که مجاز به تردد برای رساندن متفرقین سرگردان و درمانده بودند، پرنده ای در مسیر کرمانشاه به پاوه پر نمی زد، بر حسب اتفاق همانروز باید پس از دیدار خانواده به (مراد آباد) محل سکونت و مسجد و مدرسه و تکیه استاد باز می گشتم، به گاراژ مراجعه کردم مینی بوس آماده بود، اندکی خالی تر از همیشه براه افتاد در مسیر، فضای سکوت روستاهای نزدیک جاده و پارس سگ ها و گله های پراکنده نوعی ترس و بیم را بر اهل گذر و نظر مستولی می کرد، در هر چند متر سربازی یا درجه داری مسلح با تدارکات نظامی ایستاده بودند، سر جاده پیاده شدیم باید از گردنه «بناوچ» به مرادآباد می رفتیم حدود بیست دقیقه تا نیم ساعت پیاده روی داشت، در بناوچ هم سکوت و درهای بسته و معدودی سالمند در جلو آفتاب نشسته و آسمان را نگاه می کردند، گویا هلیکوپتر (شاه) و همراهان بود که از روی روستاها گذشتند، به مراد آباد رسیدم، مسجد و مدرسه علمیه و تکیه اولین ساختمان کنار روستا بود، سکوتی سهمگین بر روستا غلبه داشت، رفتم تا به نزدیک اولین ساختمان که مسجد بود رسیدم، صدایی از درون وضوخانه ورودی مسجد می آمد، وارد شدم، استاد تنها! آستین قبا و شلوار را بالا زده، دستمال ساده ی به سر بسته پیت حلبی در دست مشغول شستن وضوخانه و مسجد و غسالخانه روستا بودند، خدمتشان سلام عرض کردم، سر بلند کرده، جواب دادند و با خنده و تمسخر فرمودند، «شاه بیگ!» آمد، عرض کردم چند هلیکوپتر از روی روستا عبور کرد گویا به (پاوه) رسیده باشد؛ پیت حلبی را در دست راست گرفت، سر به آسمان بلند کرد و به کُردی فرمود: «خدا! شرط باشد از داغ دنیا تنها نوکر تو باشم» - همه رفته بودند، هیچکس نبود، و آنروز را به نظافت خانه عشق و معاشقه با معشوق حقیقی مانند همیشه خلوت کرده بود- آگاه بودم که تنها شخصیت علمی، دینی، اجتماعی و اعتقادی است که دعوت های پی در پی و اصرار برای ملاقات و دیدار با (شاه) را در پاوه نپذیرفته است، هنوز آن جمله بلند و بی بدیل او که بوی (اناالحق) حلاج را می داد، در گوش جانم طنین دارد، هر صبح در لباس شریعت و تدریس و در مدرسه حاضر بود و از نماز عصر به بعد در مسند طریقت و در تکیه جلوس می فرمود با شکوهی که قلم از بیان آن قاصر و ناتوان است، از روستاها و شهرهای دور و نزدیک برای حل مشکلات جسمی و روحی و اجتماعی و اختلافی به محضرش روی می آوردند رایگان و برای خدا به درد همگان دوا بود، و در تمام دوران زندگی درخشانش سنتی و مستحبی از وی قضا نشد تا به واجب چه رسد، چه شامگاهان که با وضوی نماز عشاء به امامت نماز صبح می پرداخت و در طی تمام عمر با برکت دهه پایانی رمضان را احیاء می گرفت و در مسجد اعتکاف می فرمود، در تکیه سراسر نور و سرور و صفای او همیشه تعدادی بی خانمان، کودک بی سرپرست و افراد نابینا بی (من و اذی) نگهداری و پرستاری می شدند- در روزهای تعطیل سه شنبه و جمعه که مدرسه علوم دینیه کردستان به روال متداول تعطیل بود و برای دیدار مومنین و بیماران و وابستگان به همراه از روستا خارج می شدیم و فصل تابستان و برداشت محصول بود، با وجود گرما و آفتاب حتی از عبور و گذر از میان مزارع گندم درو شده بعنوان میان بُر راه و زود رسیدن ممانعت می فرمود، که مبادا صاحبان مزرعه راضی نباشند و دانه گندمی بر پای ما ضایع شود که جواب باید داد! و شگفت آنکه استاد از همان ایام صباوت مادر را از دست داده و پدر نیز در ستم از حد گذشته «پهلوی اول» با رنج و زحمت و شکنجه و آزار دستگیر و در زندان مشهد مقدس پس از طی چند سال به سبب قبول ایذاء و کارهای سخت فقط برای اینکه بتواند از آب وضو استفاده نماید، به شهادت رسیده و در ارض اقدس طوس، غریبانه میهمان شاه خراسان گردید، که شرح مفصل آنرا شادروان پدرم در کتاب (خاطرات سلطانی) آورده اند، و استاد در تمام طول زندگی جز مربی باطنی و راهنمای درونی و ذاتی سرپرستی نداشته است؟! در حالی که بسیاری از نازپروردگان تنعم و صاحب سایه و سرپرست و مربی و راهنما کژ راهه ها برگزیدند، و ... به غبار استاد ما نیز نرسیدند، استاد شیخ محمد سعید نقشبندی در طی زندگی بعنوان عالم دینی و مرد خدا، در یک کلام «به دنیا نباخت» بسیار اندوخته های علمی و عرفانی از محضرش درک کرده ام و آموختم زیرا:
 
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا              ما همه بنده و این قوم خداوندانند
 
اما چه سود که:
 
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند...
 
و از دریای زهد و عشق و عرفان و اخلاق و سلوک و رعایت ایشان بی نصیب ماندیم. پس از مدت ها فراق و هجران در بهار امسال 1396 فرصتی دست داد که گذری از کوی دوست داشته باشم که «حقه مهر بدان نام نشانست که بود» تکیه و مسجد و مدرسه بر قرار بود.
 
استاد مدتهاست مترنم به بیت بابای سوخته همدانی شده است:
 
یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
 
و سالهاست با بیماری ضعف شدید که حاصل ریاضت ها و شب نخوابی و تداوم در سلوک است دست و پنجه نرم می کند، سرطان خون را با نظر لا علاج تمام پزشکان به زانو در آورد که...! چند سالی است در حال عشق بازی با محبوب و ساغر درد می نوشد، ساغری که مرد می خواهد و چون شرفیاب حضورش شدم به یاد بیت «متنبی شاعر نامدار عرب» افتادم که گفت:
 
وَ اِذا کانَتِ النُّفوسُ کباراً
تَعِبَت فی مُرادِهَا الاَجسامُ
 
«وقتی روح انسان بزرگ و بلند است- جسم در دنبال روح به رنج و سختی می افتد... »
  • بازديدها: 714

یاد یاران

یادی از مهندس احمد زنگنه، شخصیت علمی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی کشور
 

 

ز بی آبی درآمد روزگاری
که در وی خشک شد هر رودباری
ز تنگی اندر آمد سال و ماهی
که ویران شد در او هر جایگاهی
نه آن دیوار مانده‌ست و نه آن باغ
نه آن کوه و نه آن رود و نه آن راغ
بداندیشان درختانش بکندند
در و دیوار او بر هم فکندند
رمیدند آن همه مرغانش اکنون
چه کبک از کوه و چه بلبل ز هامون
دریغا آن همه سرو گل و بید
دریغا روزگار رنج و امید
نه از زر بود مهر ما، ز گل بود
که چون بشکست، بی برگشت و بی سود
دل از دل دور گشت و یار از یار
غم اندر غم افزود و کار در کار
به کام دل رسید از ما بدآموز
که چون ما باد بدفرجام و بدروز
به جای عود خام و مشک سارا
گرفته چوب بید و ریگ صحرا
به جای زرّ ناب و درّ شهوار
به چنگ ما سفال و سنگ کهسار
کنون آمد زمستان جدایی
بدو در ابر و باد بی‌وفایی
ویس رامین
(فخرالدین اسعد گرگانی)
 
در جهان امروز که هر پیام‌رسانی جبرئیل و هر سُرنانوازی اسرافیل می‌شود و در حیا و انزوای خورشید، خانه شهر در آرزوی کام و نام به دود کورسوی فتیله‌ای دل خوش داشته و به بهانه تقدیر بوی نفتی به مشام می‌رساند و به جای شمع کافوری، چراغ نفت می‌سوزاند تا بدلی جای اصل بچسباند و ریگی را بر فراز صخره‌ای بنشاند، حافظه تاریخی جامعه را نمی‌توان به نسیان مبتلا یا متهم ساخت که زمان را حساب و کتابی است. آن کس را که جز چند قدم، آن‌هم با عصای عاریت گرفته از دیگران، پیش ‌نرفته است، با هو و جنجال هوچیان معلول‌الحال و اطرافیان سازندة سرند و غربال، نمی‌توان به عنوان قهرمان ماراتن به جوانان و مردم بی‌خبر شناساند که «عشقبازی دگر و نفس‌پرستی دگر است».

بگذریم، به قول صاحب کلیله، «این سخن بدان جهت آوردم» تا بگویم واقعیت‌ها به‌ویژه در خدمت و خیانت هیچ‌گاه پنهان نخواهند ماند و اگر بنا به اقتضای روز و بند و بست آدمیان هم‌قماش، کاهی به کوهی و یا کوهی به کاهی نمایانده شود، از آنجا که «دائما یکسان نباشد حال دوران»، هیچ ‌امری از چشم آیندگان دور نخواهد ماند؛ از آن جمله اینکه پس از فقدان مهندس احمد زنگنه تا امروز، جز این یادداشت درباره‌ خدمت و بزرگی و ایثار و اقدام و تأسیسات رفاهی و خیریه‌ عمومی او حتی در شهر وامدارش کرمانشاه چیزی نوشته نشده است؛ چون رسم روزگار است که ضرب و زنگ به حق و ناحّق از آن گودگردانان سردمدار نزدیک باشد و مثلی است معروف که: «پهلوان زنده را عشق است!» از هیچ سو صدایی برنخاست این سردی و سکوت نسبت به از دیده‌رفتگان نیز به بافت بی‌خبر محیط بازمی‌گردد و استخوان‌شکستگان اگر از تکرار و یادآورد پیشینه قصور کنیم، بر پیشه خود خیانت کرده‌ایم!

و اما حدیث این نام و یاد: شهر کرمانشاه از انقراض قاجاریه با سیمای معماری تحمیلی عصر پهلوی اول یعنی احداث یک خیابان صلیبی به چهار بخش تقسیم و تحت ‌نظارت کمیسری و سپس کلانتری‌های انتظامی اداره می‌شد؛ شهری که از هرگونه نماد مدرنیته بی‌بهره بود و با تمام تلاش مسئولان مأمور برای ایجاد زمینه تحولات اجتماعی موردنظر سیستم مدرن و پلیسی آنان، همچنان چهره‌ای سنتی داشت. زخمهای دوران مشروطیت و جنگ بین‌الملل اول و مرگ ‌و میر و قحطی دهه‌های اواخر قرن سیزدهم تا سال ۱۳۰۰ش، فرسودگی نسلی را به دنبال داشت که آرمان خود را در آزادی تلقینی و تبلیغی جستجو می‌کردند که ثمرة معکوس داد و به قلع و قمع شخصیت‌های پیشرو تجددطلبی و خواستاران و استقرار حاکمیّت مردمی، منجر شد:

ابوالقاسم لاهوتی پس از دربدری‌ها و شکست و کودتا و… به شوروی گریخت و «چهره ماندگار ادبیات فارسی و جنبش ادبی فارسی تاجیک» شد(!) همتای صدرالدین عینی در حوزه نثر و…

جهانسوزی به اتفاق یارانش که شعارشان «ما ایرانی هستیم و لایق همه چیز» به جرم بی‌اساس وابستگی به فاشیسم(؟!) دستگیر و زندانی و اعدام شدند. سران عشایر منطقه و رجال سیاسی با خانواد‌ه‌هایشان تحت‌نظر و تبعید و زندانی، اغلب اعدام و عده‌ای از شکنجه و نبود بهداشت زندان‌ها و شدائد حمل و نقل ابتدایی و قرون وسطایی تلف شدند و در توطئه‌های دولتی جان‌باختند.

جنگ‌جهانی دوم نیز موجب تحرکات سیاسی آزادیخواهان نسل دوم گردیدکه اگرچه ادامه خواسته‌های پیشروان سرکوب‌شده پیشین با چهره‌ای متفاوت بودند، اما اشغال چند ساله کشور و بالتبع کرمانشاه را در بر داشت و در این شهر مردم را به کار گل واداشتند؛ شهری که در واقع یکی از ارکان اصلی مبارزات آزادیخواهی کشور شمرده می‌شد و ضلع سوم تهران و تبریز در نهضت مشروطیت بود، به جای پرداختن به تأمین نیازهای بنیادی به امور سطحی و روبنایی و دلمشغولی و فریب‌های سیاسی سرگرم شد و باز خیابانی هولناک با سینه‌ای پر از فریاد و سکوتی که سمفونی شکستن آن، صدای نعل اسبهای فرسوده درشکه‌ها بود و باد و دم کوره‌های آهنگری که به شیوه‌ عصر آهن برای کشاورزان ابزار کاری می‌ساختند و روستائیانی که قریب ۸۰% جمعیت ایالت کرمانشاهان را تشکیل می‌دادند و بار تولید و توسعه را با ابتدائی‌ترین ابزار در اختیار داشتند…

تا آنکه مردی از تبار مردان روزگار از نسل شیخ‌علی‌خان ـ وزیر اعظم شاه سلیمان ـ و بنیانگذار شهر کنونی کرمانشاه در دوره‌ صفویه که نسل بعد نسل تا اواخر قاجاریه و مدتی در بحران جنگ دوم جهانی با گسست و پیوست‌ها، حکمران بلامنازع کرمانشاهان مرکزی (کردستان زنگنه) بودند؛ مردی مردستان با استعدادی برتر و درخشان سالها در دایره میعاد مدرن و مدرنیته، تحصیل علم و دانش نموده بود و برای وطن و زادگاه خود آرمان‌ها و آرزوها داشت و همچون نیاکان نیک‌سرشت، قدم به عرصه عمران و آبادی و ایجاد تحول در ساختار شهر گذاشت. هنوز دانشجویان عضو «بنیاد زنگنه» که اغلب در رأس امور کشورند و پایان دوران میانسالی را می‌گذارنند، نام و یاد او را روایت انسان‌دوستی و نوع‌پروری و وطن‌خواهی دانسته و می‌دانند.

شادروان مهندس احمد زنگنه فرزند مرحوم خان‌باباخان بهادر لشکر و نواده حاج ابراهیم خان‌زنگنه، سال ۱۲۹۰ش در شهر کرمانشاه دیده به جهان گشود و تحصیلات ابتدایی و قسمتی از متوسطه را در این شهر گذرانید؛ سپس به بیروت رفت و یک سال و نیم در مدرسه آمریکایی بیروت به تکمیل تحصیلات متوسطه پرداخت. آنگاه راهی فرانسه شد و از دانشگاه «تولوز» به اخذ مهندسی برق نایل آمد و سرانجام دوره انستیتو الکترونیک پاریس را که از طرف شورای عالی فرهنگ معادل دکتری تعیین گردیده، با موفقیت به پایان رسانید.

مهندس احمد زنگنه دور‌ه‌ تخصص خود را در رشته‌ جریان برق در انگلستان گذراند و سال ۱۳۱۵ با اندوخته معتنابه علمی، به میهن بازگشت و پس از پایان بردن خدمت نظام، با حفظ سمت استادی دانشکده فنی، به ریاست اداره کارخانجات قند منصوب شد و مدارج استخدامی را با پشتگرمی و استعداد و لیاقت به سرعت پیمود و در وزارت «پیشه و هنر» نخست به مدیریت کلی، سپس معاونت وزارت ارتقا سمت یافت. در سال ۱۳۲۴ با حفظ معاونت به ریاست بنگاه صنعتی که چندی بعد به «بانک صنعتی» تبدیل شد، انتخاب گردید و با تهیه و راه‌اندازی چندین کارخانه قند و بافندگی و… در پیشرفت اقتصادی کشور در آن سالهای بحران که ایران در اشغال فرهنگی و اقتصادی و نظامی متفقین بود، نقش مؤثر داشت.

مهندس احمد زنگنه از بدو کار ایمانی راسخ داشت که صنایع کشور و کارخانجات باید به صورت کشورهای پیشرفته درآید و اقتصاد سالم کشور از سیاست جدا باشد. با این عقیده از بنیانگذاران سازمان موقت برنامه گردید و در خدمت این سازمان با آنکه عوائد نفت در آن روزگار قطع گردیده بود، هسته مرکزی کارهای اساسی را که بعداً تحقق یافتند، به وجود آورد.

در سال ۱۳۲۹ در کابینه‌ حسین علاء به سمت وزیر پست و تلگراف و چندی بعد به عنوان وزیر اقتصاد برگزیده شد. وی از سال ۱۳۱۶ تا ۱۳۳۰ در دانشکده فنی استاد کرسی نقل انرژی بود و چون عقیده‌ داشت که استاد باید دائما ضمن پژوهش در جریان مطالعه و پیشرفت‌های جدید قرار گیرد و از آخرین نظرات و ابتکارات مجامع علمی دنیا آگاهی داشته باشد، از تدریس دانشگاه و مقام استادی بنابر میل شخصی کناره‌گیری کرد و خدمات اقتصادی خود را ادامه داد.

خدمات تولیدی و بنیادهای تأسیساتی اقتصادی مهندس زنگنه در گوشه و کنار کشور با ایجاد کارخانه‌های قند ارومیه و کارخانجات تربت‌حیدریه و چناران و کرمانشاهان و فسا و… یکی از مطلوب‌ترین طرحهای اجرایی در کارآفرینی و تبدیل مواد اولیه کشاورزی، تولید و تأمین نیازهای داخلی و اشتغال‌زایی دائم در تمام سطوح از کارگر تا کارشناس و متخصص بود و بازده سود و سرمایه و ایجاد ثروت برای کشور داشت.

شهر کرمانشاه که از دیرباز آب‌آشامیدنی‌اش از سرچشمه سراب قنبر بود، در سالهای بعد از دهه ۱۳۳۰ به علت افزونی جمعیت و کثرت ساختمان‌های تازه به‌ویژه در تابستان‌ها به سبب کم‌شدن آب چشمه ساکنان شهر را در تنگنا می‌افکند و از سوی دیگر افت آب موجب آلودگی بیش از حد و شیوع بیماری‌های خطرناک مختلف در بین اهالی می‌شد. مهندس زنگنه با ایجاد و تأسیس شرکت لوله‌کشی در سال ۱۳۳۲ در کرمانشاه، برنامه اولین منبع بهداشتی و مرکزی آب و تصفیه‌خانه را احداث و تمام شهر را لوله‌کشی کرد و آب تصفیه‌شده به منازل اهالی شهر به ارمغان آورد و زندگی تازه‌ای به اهالی بخشید، به طوری که پزشکان و مقامات بهداشتی اعلام کردند در سال اول لوله‌کشی، بیماری‌های واگیر عمومی به طور چشمگیری تقلیل پیدا کرد.

در سال ۱۳۴۱ کارخانه بزرگ قند با ظرفیت صدهزار تُن چغندر در بیستون شش فرسنگی کرمانشاهان تأسیس نمود که تا سیصدهزار تن نیز افزایش یافت. اهالی کرمانشاهان نظر به حُسن اعتماد و ایمانی که به او داشتند، سرمایه خود را در اختیارش گذاشتند تا به کمک مؤسسات بانکی برای آنان کارخانه قند بیستون را تأسیس کرد. زنگنه در اندیشه قشرهای مختلف کرمانشاهان اسوه صداقت، لیاقت، مدیریت، اصالت، پشتکار و اعتماد و علاقه به زاد و بوم بود و هست.

در راستای توسعه و ترقی کرمانشاهان که از قطبهای کشاورزی و دامپروری کشور محسوب می‌شود، وی کارخانه شیر و لبنیات پاستوریزه را در سال ۱۳۴۶ در جوار کارخانه تأسیس کرد و برای نخستین ‌بار روغن معروف کرمانشاهی را به صورت پاستوریزه به بازارهای کشور عرضه نمود. او یکی از پیشروان و بنیانگذاران «کانون مهندسین ایران» بود و از سال ۱۳۳۳ تا ۱۳۴۵ که بنا به خواسته و تمایل شخصی کناره‌گیری کرد، ریاست کانون را عهده‌دار بود و همواره مهندسان کشور از نظرات صائب و دید وسیع او استفاده می‌کردند. از خدمات برجسته ایام ریاست او در کانون مزبور، تشکیل ساختمان و کتابخانه جامعی در رشته‌های گوناگون مهندسی است که مورد استفاده افزون از چند هزار مهندس فارغ‌التحصیل و متخصص قرار گرفته و می‌گیرد.

مهندس زنگنه با سرپرستی و نظارت بر روند توسعه و اصلاح و آبادانی کرمانشاه و توابع، شغل آزاد و خدمت به اقتصاد کشور به‌ویژه زادگاهش را بر پذیرش مشاغل دولتی ترجیح داد و مؤسساتی مانند «شرکت ساختمانی نوکار» به وجود آورد که محصول کار شرکت به صورت عمارت مرکزی شرکت ملی نفت ایران و ساختمان‌های مشهور و مشخص دیگر شد که آن زمان موجب تحسین و شگفتی هموطنان و خارجیان بود. وی در سفرهای متعدد به خارج از کشور با بسیاری از رجال اقتصادی غرب و سازمان‌های بین‌المللی آشنایی پیدا کرد و از نظرهای آنها در تأیید و تکمیل برنامه‌های عمرانی، رفاهی و اجتماعی استفاده فکری و راهبردی نمود. او ‌‌بارها دعوت همکاری سازمان‌ها و استخدام در مؤسسات بین‌المللی اروپایی و امریکایی را رد کرد و ترجیح داد که برای ایرانی و ایران کار کند و تلاش مستمر داشته باشد.

مهندس احمد زنگنه علاوه ‌بر تلاش در توسعه مدنی و اقتصادی شهر کرمانشاه و ایجاد تسهیلات برای آحاد روستایی و شهری و ممانعت از جریان مهاجرت به شهر در پیگیری توسعه پایدار، به امر فرهنگ و پشتیبانی از استعدادهای درخشان در شهر کرمانشاه گامی بنیادی و زیربنائی برداشت و برای نخستین ‌بار در سال ۱۳۵۰ در کنار جاده سراب قنبر، که خوش ‌آب و هواترین منطقه کرمانشاه است، «بنیاد خیریه رفاهی، فرهنگی و اجتماعی زنگنه» را احداث کرد که مکان‌های تفریحی ـ ورزشی مشتمل بر استخر شنا، زمین‌های بازی، کتابخانه و… داشت. این بنیاد علاوه ‌بر حمایت از سالمندان و بیماران تهیدست، مجهز به خوابگاه‌های مجهز برای دانش‌آموزان و دانشجویان نخبة تحت‌الحمایه بود که ضمن تأمین مکان و آسایش و آرامش لازم، با پرداخت مستمری به آنان و اعطای جوایز علمی، هنری و ورزشی و ارائه خدمات مادی و معنوی به برترهای تحصیلی در مقاطع مختلف آموزشی، به اعزام دانشجو نیز اقدام می‌کرد.

در جریان اشغال خودسرانه این مرکز ارزشمند توسط یکی از گروه‌های چریکی چپ و ایجاد پایگاهی که دیری‌ نپایید، بنیاد به نعطیلی کشیده شد که پیامدش تلفات فکری و هدر رفتن استعدادهای متعدد بود که شرحش را در کتاب «تاریخ اجتماعی کرمانشاهان» آورده‌ام.

دولت‌های متوالی همواره خواستار حضور مهندس احمد زنگنه که از مفاخر برجسته کشور بود، در مراتب بالای سیاسی و احراز سمت وزارت و ریاست و مشاورت بودند؛ اما به مصداق «خدمت به خلق کن که به دادار کرده‌ای»، او خدمت به ایران و اهالی کرمانشاهان را برگزید و استعداد ذاتی و توان مادی و روحی خود را صرف توسعه، تعالی و پیشرفت زادگاهش و عمران و آبادی و رفاه اهالی و صنعتی کردن کشاورزی و پیشرفت فرهنگی آن نمود.

او در ثبت و ضبط آثار و مأثر کرمانشاه جدّ بلیغ داشت و به تقاضای و پشتوانه آن بزرگ، مرحوم استاد محمدحسین جلیلی زنگنه از مفاخر علمی و ادبی کرمانشاه که شخصیتی شاعر و ادیب و مورخ و در عربیت فاضلی مسلم بود، همچنین شادروان فرج‌الله خان‌معتمدی از وکلای معمر و برجسته دادگستری و صاحب مطالعه در تاریخ ایران و جهان که حافظه‌ای توانمند در یادآوری وقایع صدساله اخیر داشت، هرکدام به سبک و سیاق خود به طور مستقل تألیفی موجز و مجمل و مختصر و مانع درباره‌ ایل زنگنه و پیشینه تاریخی و رجالی آن تألیف و به اتمام رسانیدند که تألیف مرحوم معتمدی به خط شادروان زرین‌خط کرمانشاهی کتابت و خوشنویسی شده است.

مهندس احمد زنگنه بزرگمرد عرصه علم واندیشه و اقتصاد و ایثار و عمل و توسعه و آبادانی، پس از نود و چهار سال عمر بابرکت، در بیست و نهم شهریور ۱۳۸۴ مصادف با نیمه‌شعبان ۱۴۲۶ق، روز تولد قائم‌آل‌محمّد‌عج(ع) در موناکو به رحمت ایزدی پیوست.
 
به مثل خویش بنگذاشتند و بگذشتند
خدای عزوجل جمله را بیامرزاد
 
روزنامه اطلاعات - 96/6/14
 
  • بازديدها: 290

برای خورشید ریاضی جهان

 

 خورشيد! اين فضاي غم‌انگيز شام چيست؟
بر روي مهر ساية ماه تمام چيست؟
ساحل ز درد موج به ماتم نشسته است
دريا فراز راه و نشيب مقام چيست؟
***
خيام خيمه برزده در هفت آسمان
ناهيد و زهره و سپر و ناوک و کمان
مريخ فکر فاتح ايراني زمان
چشم و چراغ مه‌شکن جاده جوان
***
فانوس روشن دل فرزند آريا
دردانة يگانة درياي آشنا
اي افتخار ملت و اي چشمة حيا
تابنده نور معرفت از بام آسيا
***
البرز از کدورت و درد تو دردمند
موج خليج فارس سراپا شکست و بند
بحر خزر به شيون و بي صبر زين گزند
فرياد از ارس شنوم تا به هيرمند
***
کاين سرو نازنين ز چه روي خزان گرفت
دامن‌کشان به بستر بيم آشيان گرفت
بر چهره از چه روي ز غمها نشان گرفت
نسرين و ياس و لاله ز بوي تو جان گرفت
***
خيام جام باده زند بر زمين ز درد
جمشيد کاشي از خبرت جبر پاره کرد
نرّاد ششدر است ز تقدير اين نبرد
خورشيد ما چگونه شد از اتفاق سرد؟
***
فرزانه چهره تو در اين قاب روزگار
خندان و با طراوت و سرسبز و سايه‌دار
رخشان و پر فروغ و گرامي و ماندگار
زيبا و زنده است، و جاري چو آبشار
***
مريم، تو بر صليب دعا پا گرفته‌اي
نام و نشان ز مادر عيسا گرفته‌اي
دست امان به دامن زهرا گرفته‌اي
ز آن‌روي در جهان يد بيضا گرفته‌اي
***
تو خود دعا و آيتي اي آية صفا
اي برگزيدة هنر و دانش و ذکا
اي نور چشم ملت ايران و آشنا
خواهند عاجزانه شفاي تو از خدا
***
حيف از سري که بر سر بالين نهاده‌اي
بر شانه شهاب، تو پروين نهاده‌اي
با هر نفس که مهر ممدّ حيات توست
بر هر دعاي خسته تو آمين نهاده‌اي

 

روزنامه اطلاعات - 24 تیر 96

 

  • بازديدها: 737

بازشناخت تاریخی حضرت سید محمود نجم الدین اصفهانی

با عنایت دانشمند محترم جناب آقای سید راغب احمدی پس از بازشناخت تاریخی حضرت سید محمود نجم الدین اصفهانی ره در کتاب تاریخ تصوّف در کرمانشاه این کتیبه در مرمت آرامگاه ایشان به سال 1375 نصب گردید.
 

 

 

  • بازديدها: 544

نوای ‌بی‌‌ نوایی

گرامیداشت دکتر عبدالحسین نوایی مورخ، ادیب و پدر اسناد در ایران
نوای ‌بی‌‌ نوایی


در سال ۱۳۷۰ که جلد اوّل مجموعه «جغرافیای تاریخی و تاریخ مفصل کرمانشاهان» را برای انتشار آماده می‌کردم و همچنان در تکاپوی تهیه و تنظیم مجلدات بعدی بودم، به همّت و پایمردی شادروان استاد کیوان سمیعی به محضر بزرگمردی بقیه‌السلف از تبار منظومه روشنگران فرازمند عصر فرهنگ و ادب و تاریخ معاصر یعنی شادروان دکتر عبدالحسین نوایی راه یافتم و با تماسی تلفنی وعده دیدار برقرار و درهمان جلسه آغازین جاذبه دانش و بینش و صراحت لهجه و دایره وسیع دانسته‌های علمی و ادبی و تاریخی و بی‌تعارف در یادآوری کاستی‌ها و تقدیر وتشویق در انجام راستی‌های علمی و پژوهشی چنان با تاروپود اندیشه‌ام عجین شد که تا لحظات آخرین غروب خورشید وجودش پایدار ماند و هنوز در نهادم شعله‌ور است، زیرا با تمام ظاهری که در گام سلام اوّل می‌نمود چون دست یافته‌ها و دفاتر یادداشت‌ها و اسناد و نوار مصاحبه‌ها و آلبوم تصاویر، نمودار شجره‌ها و… که برای راهنمایی و نگرشی همه‌جانبه و ارائه طریقی برای انتشار تقدیم حضورشان شد، از نگاه نافذ و نکات راهگشا و رهنمودهای دقیق و نقادّی استادانه و تذکرات بی‌دریغ علمی و پژوهشی و تشویق‌هایی که بال پرواز و توشه راه نیاز بود، چنان توان دوباره‌ای در اوج خستگی یافتم که نشان از آغازی دیگر درمهمّی سترگ بود و مقدمه‌ای که اعتبار مجموعه یاد شده را دو چندان کرد و پس از چاپ‌های متعدد و توفیقات علمی و پژوهشی کشوری همچنان چون افسری بر تارک مجموعه یاد شده، درخشان است.

بعد از این آغاز نیک در هرگاه و بی‌گاه با دیدار و گفتار و مکاتبه درحل غوامض از گستره فیاض دانش ایشان بهره‌مند بودم. آنچه شگفتی مرا برانگیخت در شخصیّت ایشان و حوزه اطلاعات ادبی، تاریخی، هنری، فلسفی و باستانی، علاوه بر حافظه و تسلط بر جوانب زمانی و مکانی و انسانی و زبانی و جهانی هرموضوع، مسئله (مُلایی) ایشان در ادبیات عرب و حتی مسائل فقهی ازدیدگاه مذاهب اسلامی و تطبیق آن با احکام ادیان باستانی بود و شناخت ژرف از عقاید ابراهیمی که در ایران روند تاریخی خود را به امروز رسانیده بودند، و چون به دیدگاه‌های تاریخی در حوزه اروپا و بحث خاورشناسی و خاورشناسان و عملکرد آنها می‌پرداخت، سخنانش شنیدنی وبه تأیید صاحب‌نظران همه در دایره تخصص بود و درهر موضوع نظراتی ماندگار و قابل بحث داشت.

شادروان دکتر عبدالحسین نوایی در دانش و فرهنگ، ادبیّات و تاریخ و جغرافیا عالمی نزدیک‌بین و دورپرواز بود و به درستی خلاء گسترده دوران بی‌خبری معاصر از تاریخ قاجاریه در تاریخ و جغرافیای ایران و همسایگان را درک کرده بود و در تحلیل‌های عالمانه خود به آنها می‌پرداخت، درباره تاریخ دوره قاجاریه می‌گفت: «… من در مقام کسی که تمام عمرم روی تاریخ و به خصوص تاریخ قاجار کار کرده‌ام، سلسله قاجاریه را به آن بدی که می‌گویند، نمی‌بینم، افراد را باید در زمان خودشان و با معیارهای همان زمان سنجید. من قاجار را آدم‌های بد و نادرست و خائنی نمی‌بینم، نمی‌گویم مردان برزگی بودند، امّا در میان آنها جز دو سه نفر، چهره‌ای که خائن به مملکت باشد، نیست، غالباً کسانی بودند که می‌خواستند این مملکت را حفظ کنند و ترقی بدهند.

اما به دلیل جهل و بی‌اطلاعی از دانش روبه رشد اروپا و ناآگاهی نسبت به نقش استعماری دولت‌های اروپایی، اشتباهات زیادی کردند، ولی مگر آنها درکدام دانشگاه و از طریق چه کتاب‌هایی اصول روابط بین‌الملل و پیچیدگی‌های اقتصاد صنعتی را یاد گرفته بودند که به کار ببرند؟ با وجود این، فرستادن دانشجو به اروپا و تأسیس دارالفنون در داخل و توجه به رشد صنعت نشان می‌دهد که قصد رشد کشورشان را داشته‌اند. امّا به دلیل بی‌اطلاعی خودشان و نیرنگ قدرت‌های خارجی، فاصله فراوان طبقاتی، مقاومت منفی محیط، بی‌اعتمادی میان دولت و مردم، وابستگی و خودباختگی نخبگان سیاسی و فقر و فساد اجتماعی و ده‌ها دلیل دیگر، هیچ‌کدام از تلاش‌ها نتیجه درستی نداد، این مسأله با قصد خیانت به کشور فرق می‌کند، مثلاً فارغ‌التحصیلان دارالفنون را ببینید، خیلی از آنها به تقلید از فرنگی‌ها دنبال تشکیلات فراماسونری رفتند تا به خیال خودشان زودتر به برابری و برادری و آزادی برسند! و این خودش مستلزم زیرپا گذاشتن بسیاری از مسائل مذهبی و سنن اجتماعی بود و طبیعی بود که عکس‌العمل منفی مردم را نسبت به آنها برانگیزد به خصوص آدم‌هایی مثل میرزاملکم‌خان هم از سردمداران آن جریان باشند.» و درباره اینکه چرا به طور جدّی و وسیع و ژرف به تاریخ دوره قاجاریه پرداخته است، می‌گوید: «این دوره تاریخی، دوره‌ای است که آثار آن هنوز بر زندگی ما باقی است، چرا که زندگی ما تحت تأثیر حوادث صد سال اخیر است، نه هزار سال پیش، ما برای علاج دردهایمان باید به سراغ تاریخ دوره‌های نزدیک به خودمان برویم.

ما از مظفرالدین شاه و احمدشاه بیشتر متأثریم تا داریوش و نادرشاه، برای همین من با نشر تاریخ عضدی به شاهان و شاهزادگان قاجار و با انتشار حدیقه الشعرا به شاعران و ادیبان عصر قاجار و با بررسی انتقادی قصص‌العلما به عالمان این دوره پرداختم و با روابط فرهنگی و سیاسی ایران و جهان نشان دادم که چگونه با فرنگی‌ها آشنا شدیم و چه برداشتی از هم داشتیم و چه دادیم و چه گرفتیم و چه رنج‌ها که از این معاشرت نکشیدیم و چه چهره‌های بزرگی که در این تندروی‌‌ها فدا نکردیم و با نبود آنها چه بلاهایی که بر سر ما نیامد.»

نبوغ و استعداد استاد نوایی از نوجوانی چنان بود که نوشته‌های او با تقدیر و تشویق بزرگانی چون شادروان اقبال آشتیانی و علامه قزوینی و تقی‌زاده و دیگر از استوانه‌های فرهنگ ایران زمین مواجه و با درج مقالات او زمینه رشد و شکوفایی علمی وی فراهم آمده و با مجله یادگار و محضر افاده این بزرگان پیوندی علمی، ادبی و تاریخی یافته بود وبا پشتکاری وصف‌ناپذیر در حوزه‌های مختلف لازم برای تأمین مایه و موجودی دانش خود بهره‌ها برده بود و همین توفیق چندبعدی زمینه‌ساز تعالی وتسلط او در موضوعات وابسته و بایسته تاریخ شده بود، وی برای تدریس یا تألیف تاریخ ایران در گام اوّل آگاهی دقیق در حوزه تاریخ عمومی پیش و پس از تخصص را واجب و لازم می‌دانست و هرگونه ناآگاهی از مقاطع تاریخی را سبب نقصان در تحلیل تدریس و تألیف تلقی می‌کرد، با این توضیح که اگر می‌خواهید به طور تخصصی مثلا در تاریخ صفویان تدریس یا تالیف داشته باشید حتما شناخت کامل از زوایای تاریخ ایران از قرن هفتم، یعنی سقوط عباسیان، ظهور مغولان، طلوع و غروب نهضت‌های ایرانی و شناسایی لایه‌های تاریک آنان را تا آغاز صفویه و نیز پی‌آمدهای افول و سقوط تدریجی صفویان را که موجب آمدن افشاریه و زندیه و.. شد، واجب بدانید.

بازبینی و بازنویسی تاریخ ایران را امری واجب و لازم می‌شمرد و همچنین به منابع تحصیل تاریخ در دوره متوسطه و عالی نقدهای جدّی داشت و معتقد بود که برنامه‌های درسی تاریخ در دبیرستان‌ها و دانشگاه‌ها با دیدگاه‌های گروهی و حتی شخصی تهیه و تألیف شده‌اند و مؤلفان مأمور موأنستی با این حوزه نداشته و فاقد ویژگی تخصصی بوده‌اند، برای همین وقتی درباره اهمیّت اسناد توضیح می‌دهد، در مقدمه کتاب «اسناد و مکاتبات سیاسی ایران» می‌گوید که: «… ما در برنامه‌های درسی‌مان سلسله سلاطین آلمان و سلسله سلاطین انگلیس و فرانسه را می‌خوانیم بدون اینکه با اینها هیچ‌گونه تماس و مرز مشترکی داشته باشیم، ولی از حال همسایگان خودمان بی‌خبریم، در تاریخ مکرّر می‌خوانیم که شاه عبّاس با پادشاه عثمانی جنگید، بدون اینکه بدانیم این پادشاه عثمانی کیست و از کجا آمده و عثمانی‌ها چه کسانی هستند و منشأ آنها کجاست و علت دعوای ما با اینها چه بود؟ و اگر ۲۵۰ سال با هم می‌جنگیدیم و نزاع داشتیم به چه علّت بوده است؟ ما هیچ‌کدام از اینها را نمی‌دانیم. همین‌طور است رابطه ما با روسیه که از حدود قرن هفدهم میلادی با آنها ارتباط پیدا کردیم، ولی درباره آنها چیزی نمی‌دانیم. با هند رابطه‌ای دیرینه داشتیم، در حدود ۳۰۰-۴۰۰ سال زبان فارسی در آنجا سیطره کامل داشته، هنر ایرانی در آنجا وجود داشته، سلاطین هندی به زبان فارسی شعر می‌گفتند، ولی ما اینها را اصلاً نمی‌شناسیم. من پیشنهاد کردم که تغییراتی در برنامه‌های درسی داده شود که ما اوّل از همسایه‌ها شروع کنیم، بعد به دورترها برسیم که خوشبختانه الآن می‌بینم تا اندازه‌ای به این مسأله توجّه شده است.»

در نظر صائب استاد نوایی، آغاز بیداری ایرانیان با روبه رویی سپاه ایران و روسیه اتفاق افتاد؛ جنگی وحشتناک و در اعماق، بی‌خبری ایرانیان از تحولات نظامی و صنعتی که در جهان روی داده بود و هنوز اسلحه‌های جنگی این تمدن چندهزار ساله یعنی (ایران) همان آلات و ادوات دوره صفویه بود و در یک کلام سپاه ایران جز «غیرت و شجاعت» اسلحه برابری با روسیه نداشت، و عباس میرزا و یارانش با تمام وجود این خواب گران را درک کردند و بیداری ایرانیان با اقدامات آنان ظاهر شد.

وی سرآغاز روش نوین تاریخ‌نگاری را از آثار و تألیفات شادروان عباس اقبال آشتیانی برای مدارس و دانشگاه‌ها می‌دانست که چنین نیز بوده است. امّا از ویژگی‌های بارز استاد نوایی، به سبب آشنایی و غور در دو حوزه سنت و تجدد به مفهوم تحصیل در فضای آنچه علوم قدیمه می‌خوانیم و نیز تحصیلات ممتد در اروپا و دانشگاه‌های نامـدار مغرب زمین، هر لحظه در حـال روبه رویی و دریافت و آموختن متُد جدید و نوآوری‌‌های جهانی در حوزه اندیشه تاریخی و بهره‌برداری از یافته‌های تازه این دانش به کمک برنامه‌های روز بود. اکثر منابع جدید را از زبان اصلی یا ازطریق ترجمه‌های معتبر مطالعه و بررسی و حاشیه می‌کرد و هیچ‌گاه میز کار او از این گونه آثار وتازه‌های کتاب خالی نبود.

ترفندهای فرهنگی و فنون فریبکارانه بعضی از سرزمین‌هایی را که در همان بهار بیداری درکنار ایران برای انتفاع همه‌جانبه قرار گرفتند، به خوبی می‌شناخت و چون تحصیلات خود را در سوربن فرانسه به پایان رسانده بود، با فن و بدل‌های آنان به خوبی آشنایی داشت و برگه‌هایی روشن را از تهاجم فرهنگی آنان آشکار می‌کرد و می‌گفت: «آثار هنری که از ایران برده شده است و درموزه‌های خارجی ـ از جمله لندن ـ نگهداری می‌شود و میزان غارتی که فرانسوی‌ها از اشیاء عتیقه ما کردند، امثال (دیولافوا) و (گیرشمن) و دیگران به اندازه‌ای بوده است که وقتی مظفرالدین شاه به فرانسه می‌رود و برحسب اتفاق می‌گوید؛ می‌خواهم از قسمت ایران در موزه شما دیدن کنم، فرانسوی‌ها متوحّش می‌شوند، این را بعدها خودشان نوشتند، ما نمی‌گوئیم، پائولی نوشته است. پائولی مهماندار فرانسوی مظفرالدین شاه بوده است، او می‌نویسد؛ که رئیس موزه ناراحت شد و به وحشت افتاد که مبادا پادشاه ایران از این همه غارتی که ما فرانسوی‌ها کردیم، مطلّع بشود، بنابراین دستور داد که سر مظفرالدین شاه را گرم کنند تا در آن فاصله به سرعت قسمت اعظم چیزهایی را که در آن تالار بود، بردارند، بعد شاه را به داخل موزه راهنمایی می‌کنند و او بدبختانه نه تنها متوجه نمی‌شود، بلکه می‌گوید خوب است که ما آثار قدیم خودمان را هم بفرستیم اینجا نگه دارند! اینجا خوب نگه می‌دارند! و…»

شاید به سبب همین موضع‌گیری‌های شفاف بود که محافل فرهنگی مُبلغ، چه در حیات و چه در ممات، یاد و نام او را بایگانی کردند و زین همه یادی که گاه جایز هست و گاه نیست، بزرگداشت و یادمانی از اوندیدیم و امروز جایی یا جمعی به نام وی نیست یا هست و ما از بی خبرانیم، زیرا آگاهم که کتابخانه ارزشمندش را به یکی از دانشگاه‌های جنوب کشور واگذاشت و در هجدهم مهر ۱۳۸۳ که گوهرشناسان به خود آمدند و به عنوان چهره ماندگار برگزیده شد، دو روز قبلش از مقابل بیمارستان توس تشییع شده بود- که تداعی احوال فردوسی است که گویند: چون هدایای محمود به دروازه توس رسید، جسم بی‌جان حکیم شاهنامه سرا را از دروازه دیگر تشییع کردندـ و پس از مرگ غم‌انگیز آن بزرگ، دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرری «انجمن علمی تاریخ» در اوّلین سالگرد درگذشت او، در مهر ۱۳۸۴، مراسمی نیکو و درحد توان برپا داشت که این قلم یکی از سخنرانان بود و ادای وظیفه‌ای بود هرچند اندک.

سپس در سال ۱۳۸۵ به کوشش شاگرد غیورش، خانم دکتر الهام ملک‌زاده و پایمردی فاضل ارجمند جناب مرتضی رسولی، همکار بهره‌مند از محضر استاد، مجموعه مقالاتی در پاسداشت مقام علمی، فرهنگی و تاریخی دکتر عبدالحسین نوایی با پیش‌گفتاری مختصر از این قلم چاپ و منتشر گردید، و کتاب ماه تاریخ و جغرافیا در شماره ۱۲، مهر ۱۳۸۳ سیه پوشید و با سیما و یاد و معرفی آثارش ادای دین کرد. به هرحال حق چنین بزرگانی بر تاریخ و فرهنگ این سرزمین بسیار بیش از این‌هاست و بر ماست که آنان را از یاد نبریم که بینش خویش را مدیون روشنگری و رهنمودها و تذکرات و یادآوری گفته‌ها و شنیده‌های آنان هستیم.

شادروان دکتر عبدالحسین نوایی درباره عملکرد خاورشناسان همانطور که معتقد به بازنویسی تاریخ ایران بود، بر بررسی و نقد و تحلیل آثار خاورشناسان تأکید داشت، و چون توجّه به اسناد در حوزه تاریخ نگاری ایران امری نوین بود، در ادامه بحث اهمیّت آن به مسأله معاملات فرهنگی با غرب می‌گوید: «ننگ نیست که تاریخمان را دیگران بنویسند، یک فرنگی بنویسد، چرا؟ مگر فرنگی تاریخش را می‌دهد ما بنویسیم؟ چرا فرنگی‌ها باید این قدر برای ما مهم باشندکه ما تاریخ‌مان، یعنی سرنوشت اجداد و نیاکان خودمان را، آن همه کوشش و رنج و سختی را بسپاریم به دست آنها که به دلخواه خودشان، هرجور که خواستند، کلمات را انتخاب کنند و آن‌طور بنویسند و تحلیل کنند که دلشان می‌خواهد؛ آیا ما واقعاً از عهده این مهم برنمی‌آییم و عاجزیم …»

بی‌توجهی به علوم انسانی و به ویژه ادبیّات و تاریخ دغدغه‌ همیشگی او بود ودر اصلاح و گزینش راه درست برای خروج از این بن‌بست ایجاد شده در ارتباط با آنچه خاورشناسی و تحرکات بیگانگان در تاریخ و فرهنگ ایران است، می‌گوید: «دیگران موجی هستند که می‌آیند و بعد می‌روند، آیا باید کسی باشد که تاریخ درس بدهد یا نه؟ آیا با این ترتیب و با وضعیّت موجود کسی قبول می‌کند؟ چرا مجبور شدیم الواح تخت جمشید را ببریم تا آمریکایی‌ها بخوانند؟ درسراسر ایران هیچ‌کس نبود آن را بخواند، چرا نبود؟ یعنی هیچ فرد ایرانی فهم و شعورش به اندازه آنها نبود؟ در آن کشور با آن فرهنگ پیشرفته و فنون پیشرفته کسی پیدا شده و رفته خطّ زبان ایران قدیم را خوانده است، امّا ما در اینجا به محض اینکه بخواهیم درباره این موضوع سخنی بگوییم، عدّه‌ای به اعتراض می‌گویند این حرف با پیشرفت علمی امروز تناسبی ندارد، ادبیّات به چه درد می‌خورد، تاریخ به چه درد می‌خورد؛ امّا در آمریکا با آن پهنه وسیع که برای پیشرفت‌های صنعتی دارند، باز کسی پیدا می‌شود و خطوط ایرانی را می‌خواند و ما ناگزیر دست دریوزگی پیش او دراز می‌کنیم، الواح تخت جمشید را که سند فرهنگ گذشته ماست، نزد آنها می‌بریم، دستشان را هم می‌بوسیم، پول می‌دهیم، خواهش هم می‌کنیم برای ما بخوانند، درست مثل افراد بی‌سواد که دست نیاز به سوی دیگران دراز می‌کنند که برایشان نامه بنویسند یا نامه‌ای را که دریافت کرده‌اند بخوانند، کمااینکه پول گزافی دادیم به هنینگ، مستشرق انگلیسی که فرهنگ فارسی را با ریشه‌های لغوی برای ما تهیّه کند، البتّه این لغت‌نامه هرگز منتشر نشد، چون آن مرحوم به علّت وسواس زیاد نتوانست آن را تمام کند، ولی پول‌ها رفت و چیزی برنگشت، آیا باید به اینجا برسیم؟ قرار است به همین ترتیب ادامه بدهیم؟ …»

افسوس عمیق استاد نوایی از جریانی بودکه از «ارسطو» تا «پوپر» همواره همه اندیشه و برتری و تمدن و فرهنگ جهانی را مربوط به غرب و یونان می‌دانستند و در جهان مورد نظر آنان که به دو سرزمین دانایی و نادانی تقسیم شده بود، فرهنگ، تمدن، تاریخ، و اندیشه مشرق زمین به ویژه آسیا و به طور اخص ایران پیوسته درمعرض مستقیم این تبلیغات بوده و عده‌ای نیز در داخل به آن حرکت ملحق و موجب بیماری‌های گوناگون فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و هنری در جامعه ایرانی شدند. استاد نوایی بر سخن و نظر آنها نقدهای جدّی داشت، امّا همانند یک دانشمند منصف و عالم ‌صاحب‌نظر،هیچ گاه زحمات خاورشناسانی که به شیوه‌های علمی، تاریخ ایران باستان را از طریق بازخوانی کتیبه‌های موجود در جغرافیای ایران بزرگ برای ما روشن و آشکار ساختند، نادیده نمی‌گرفت و با احترام تمام از آنان نام می‌بُرد.

استاد نوایی بر شناخت همه‌جانبه دوره قاجاریه تأکید داشت که تخصص ایشان بود و گفتیم به تخصصی شدن مطالعات تاریخی نیز تصریح تمام داشت. علاوه بر سیاست و اقتصاد و اعتقاد و تحولات اجتماعی دوره قاجاریه که ارتباط مهم و مستقیم با ابعاد مختلف اوضاع دیروز و امروز ما در ترجمه، ادبیات، تاریخ، اندیشه داشته و دارد، توجه به هنر در عصر قاجاریه، اعم از معماری و مستظرفه، نقاشی، خوشنویسی، پیکره سازی، مینا و مرقع و طلا و… را ضرورتی بنیادی در تدریس و تألیف و تحلیل هنر معاصر می‌دانست و به ویژه کتاب هزار و یکشب را که در عصر ناصری خوشنویسی و نگارگری شده و درکاخ گلستان نگهداری می‌شود، سندی گویا در هنر قاجاریه و مرکز بحث برای آن حوزه معرفی می‌کرد.

استاد نوایی، تاریخ نگاری نستوه و تازه‌یاب و دورشکار بود، و اکثر کارهای تحقیقی ایشان تازه و بی‌پیشینه بود، از «رجال حبیب السیر» که در سال ۱۳۲۴ منتشر شد، تا «مهدعلیا» که در ۱۳۸۳ انتشار یافت. بالغ بر شصت سال با بالاترین میزان دقت و دانش لازم به آفرینش‌های پژوهشی ژرف پرداخت که درکمتر شخصیتی این گستره علمی و فرهنگی را شاهد بوده‌ایم آن هم با این وسواس علمی. حتی در اوج رنج‌ها و بیماری‌ها و گرفتاری‌ها، تا روزی که به سرای جاوید شتافت از تدریس و تحقیق و تألیف فروگذار نکرد.

آرزوی ایشان بازنویسی تاریخ ایران در دانشگاه تهران بود، به شیوه‌ای که در کمبریج انجام شده است و آرزوی شاگردان و پیروان علمی او این است که آثار پراکنده و ناتمام این استاد بزرگ، اعم از کتاب و مقاله، در بنیادی فراهم آید تا از گسیختگی و فراموشی، در تطور زمانی رهایی یابد، زیرا برای نجات تاریخ ایران زمین، دو راهکار وجود دارد اوّل بازنویسی تاریخ ایران و دوم کلاسه و بنیادی کردن آثار کاربردی پژوهش‌های تاریخی پیشروان و استوانه‌های این حوزه.

اخلاق علمی استاد نوایی، پرهیز از افراط و تفریط و مطلق‌گرایی، یکی را به عرش بردن و دیگری را بر زمین زدن و احترام به نسبیت بود، مورد را نه سیاه سیاه و نه سفید سفید نبینیم، زیرا در اعتقاد موّرخ ایرانی جز شخصیت‌های معصوم که محدود و مشخص و مستثنی هستند و چهارده وجود نورانی که متصل به مبدأ فیض اند، بقیه کم و بیش در معرض خطا و اشتباه هستند.

چهره‌های بزرگ سیاسی و تاریخی نیز درهمین دایره قرار می‌گیرند. استاد نوایی برای زمان حال و معاصران نیز مثال جالبی داشتند و می‌گفتند همه ما راننده‌هایی هستیم که اگر خود به دیگری نزده باشیم، دیگران به ما زده‌اند و خلاصه یک جایی از کار ما عیب و نقص دارد، پس همانطور که می‌خواهیم عیب خودمان را بپوشانیم یا با آزادگی آن را رفع کنیم، باید در پوشاندن و رفع عیب دیگران هم بکوشیم، در ضمن هر کاری را که به عهده می‌گیریم، سعی کنیم آن را به بهترین نحو انجام دهیم، و به ایران و ایرانی اعتماد داشته باشیم که می‌توانیم، اگر فیض روح‌القدوس مدد فرماید.

دیدگاه‌ها

دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی
باید عرض کنم که این بنده سال‌ها قبل از آنکه به کار معلمی بپردازم ـ یعنی از ایام تحصیل ـ با آثار گرانقدر استاد نوایی آشنا بودم ـ همان روزها که در سیرجان تحصیل می‌کردم، مقالات استاد نوایی را می‌خواندم و بعدها در ایام تحصیل درتهران، یکی از بهترین نوع مقالاتی که در باب تاریخ قاجارمی‌دیدم، مقالات دکتر نوایی بود، مثل اتحاد ناپلئون و فتحعلی شاه و یا حمله داراب میرزا به زنجان یا ولیعهدی ناصرالدین شاه و بالاخره سلسله مقالاتی که در باب فتح تهران توسط مجاهدین مشروطه مرقوم داشته بودند و همچنین اسرار قتل اتابک، برای نگارنده، جامعیّت استاد عبدالحسین نوایی شگفت‌انگیز بود، چنانکه در هر مبحث از تاریخ و جغرافیا و باستان شناسی، مقالاتی که از ایشان چاپ می‌شد، درحد کمال و به قول امروزی‌ها «تاپ» بود.

اطلاعات ایشان، مرز هم نمی‌شناخت، چنانکه مثلاً احوال کنت دوگوبینو، در اطلاعات ماهنامه همان قدر دقیق و پرمطلب است که مقالات در باب سیدعلی محمّد باب و کتاب المتنئبین اعتضادالسلطنه در یغما و مقاله کمال‌الملک، آفریننده زیبایی، همان‌قدر روح پرور است که بحث جغرافیای تاریخی شهرری و داستان برج طغرل و مزار بی‌بی‌شهربانو.

مقالات دکتر نوایی مرز نمی‌شناسد … دراین میان از ذوق ادبی استاد نوایی نباید غافل بود … در بعد شخصیت‌های تاریخی نیز دکتر نوایی صاحب‌نظر است … مقالات دکتر نوایی شانه به شانه و گوش به گوش استادان تاریخ ما، راه می‌رود، آن روزها که مخلص در مکتب استادان بزرگ مثل نصرالله فلسفی و عباس اقبال، خوشه‌چین خرمن فضل آنان بودم، دکتر عبدالحسین نوایی دوشادوش همان استادان بزرگ قدم می‌زد و روزگاری که ما ابجدخوان مکتب تاریخ بودیم، او در مجلاتی مثل یادگار و اطلاعات ماهانه و یغما شانه به شانه استادان بزرگ قلم می‌زد و بنابراین کمال افتخار برای این ناچیز است که این چند سطر را به عنوان هدیه، در یادواره آن استاد نامدار به رشته تحریر درمی‌آورد.(روزنامه اعتماد ملی، ش ۴۷۹، ۱۶ مهر ۱۳۸۶، ص ۷)

دکتر ناصر تکمیل همایون
هنر دکتر نوایی، چون علامه قزوینی و اقبال آشتیانی و مرحوم دکتر عبدالحسین زرین‌کوب، تسلط بر متون و دست‌نوشته‌های جورواجور و داشتن حوصله و علاقه‌مندی کم‌نظیر است. اگر از این منظر آثار نوایی مورد توجه قرار گیرد، در عصر ما نه تنها تاریخدان ویژه‌ای است، بلکه با این همه آثار گرانبها، نامش جاودانه و مخلد خواهد ماند. اسناد و مکاتبات تاریخی او از تیمور تا دوره قاجاریه که چند هزار صفحه قرائت و تصحیح و پاکنویس و چاپ است، در تبیین تاریخ ایران بسیار باارزش است، پاره‌ای از کارهای تصحیحی وی (چون تاریخ گزیده حمدالله مستوفی) را محققان دیگر هم می‌توانند انجام دهند، امّا کمتر کسی چون دکتر نوایی به تاریخ قاجاریه، دیوانیان قاجار، رجال و مشاهیر می‌تواند مسلط باشد.

تاریخ ایران و جهان که بسیار آرام و مطلوب طبع نوشته شده، ریشه در خاستگاه ادبی استاد دارد و قلم شیوا و نگارش استادانه او نه تنها تاریخ ایران را روشن کرده، بلکه نشان می‌دهد شناخت تاریخ ایران در ارتباط با تاریخ جهان معنا پیدا می‌کند، به زبان دیگر ایران یا هر جامعه دیگر، جزیره‌ای نیستند که با جهان ارتباط نداشته باشند. دکتر نوایی با همین هنرمندی مسأله چگونگی سلطه غربیان و دسیسه‌های استعمار و اقتباس‌های مدنی را روشن کرده است.(همان، ص ۸)

دکتر مهدی محقق
دکتر نوایی خدمات (۶۰) شصت ساله به فرهنگ و تمدن ایران داشته است، با ارائه مقالات متعدد، شرکت در کنگره‌ها، ارائه تألیفات و دیگر آثار در رشته تاریخ زحمات بسیاری کشیده‌اند … ما بسیار خرسندیم که هم‌اکنون (۱۳۷۹) نیز در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی افتخار همکاری با دکتر نوایی را داریم. (کتاب ماه کلیات، اردیبهشت ۱۳۷۹، ص ۲۸)

دکتر احسان‌الله اشراقی
همه کسانی که با تاریخ سروکار دارند، قطعاً با تألیفات و مقالات دکتر نوایی آشنا هستند، ایشان درعرصه‌های گوناگون ادب وتاریخ، بدایعی را عرضه داشته است، نوشتن این همه کتاب همراه با تدریس و مدیریت‌های علمی حوصله و پرکاری و توان زیاد را می‌طلبد، دکتر نوایی به کار خود عشق ورزیده است، و اندیشه او گشودن راهی به وادی معرفت بوده است و ملازمت او با مورخ شهیری مثل عباس اقبال، بدیع‌الزمان فروزانفر، علامه قزوینی و دیگر استادان فاضل، از ایشان یک فاضل و عالم ارجمند ساخته است، تحصیلات دکتر نوایی در رشته ادبیات فارسی است و دکتری را در ادبیات و عرفان در خارج از کشور أخذ کرده است، پس چرا به تاریخ روی آورده است؟ ایشان در زمانی که در پاریس تحصیل می‌کردند در کتابخانه ملی پاریس با اسناد و مدارکی در مورد ایران و دوره قاجاریه آشنا شده بود و به این امر کنجکاو شده‌اند، استاد متوجه شده است که بسیاری از مسائل اقتصادی و سیاسی و اجتماعی حال ریشه در عصر قاجار دارد. (همان، ص ۲۹)

امروز اکثر مسئولان گروه تاریخ دانشگاه‌ها از شاگردان استاد دکترعبدالحسین نوایی بوده‌اند و نیز مدرسین و استادان رشته تاریخ و سندشناسان و فعالان حوزه پژوهش از رهنمودها ودقایق علمی ایشان بهره برده‌اند، جناب رضا مختاری اصفهانی ازشاگردان استاد نوایی در حوزه اسناد که در یادبودهای جاری و واجب استاد در مطبوعات چراغ‌ها روشن کرده است، در یکی از روشنایی‌ها می‌نویسد: «استاد عبدالحسین نوایی در شاخه‌های گوناگون تحقیقات تاریخی از تصحیح و تدوین تا تألیف چیره‌دست و فعال بود و در عرصه تحقیقات اسنادی تا حدود زیادی مؤسس بود گزافه نیست اگر او را پدر اسناد در ایران بنامیم.» (روزنامه اعتماد ملی، ش۲۰۱، ۱۶ مهر ۱۳۸۵، ص ۷)

استاد عبدالحسین نوایی در شانزدهم مهر ۱۳۸۳ در بیمارستان توس تهران به بهشت‌جاویدان پرواز کرد. روحش شاد و یادش تا ابد ماندگار و آثارش در تاریخ ایران یادگار.

منابع:
۱٫روزنامه اطلاعات، ش۲۶۴۵۷، ۱۸ خرداد ۱۳۹۵٫
۲٫روزنامه اعتماد ملی، ش۲۰۱، ۱۶ مهر ۱۳۸۵٫
۳٫همان، ش ۴۷۹، ۱۶ مهر ۱۳۸۶٫
۴٫همان، ش ۷۶۱، ۲۱ مهر ۱۳۸۷٫
۵٫کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، سال هفتم، ش ۱۲، مهر ۱۳۸۳٫
۶٫کتاب هفته، ش۱۷۴، ۵ اردیبهشت ۱۳۸۳٫
۷٫کلیات ماه، اردیبهشت ۱۳۷۹٫
۸٫مجله ماهنامه فرهنگی آموزشی رشدمعلم، سال نوزدهم، اردیبهشت ۱۳۸۰٫
۹٫ملک زاده، الهام، مجموعه مقالاتی در پاسداشت مقام علمی، فرهنگی و تاریخی دکتر عبدالحسین نوایی، نشر نوگل، تهران، ۱۳۸۵٫
۱۰٫ملک‌زاده، الهام و همکاران، زندگینامه و خدمات علمی و فرهنگی استاد دکتر عبدالحسین نوایی، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، تهران، فروردین ۱۳۷۹٫
۱۱٫ویژه‌نامه استاد دکترعبدالحسین نوایی، دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرری، مهر ۱۳۸۴٫

يكشنبه 16 مهر 13  - روزنامه اطلاعات
  • بازديدها: 539

گرامیداشت مام جلال

از غار تا تالار

جلال طالبانی (۱۳۱۳ـ۱۳۹۶) بزرگمرد عالم سیاست در خاورمیانه و شخصیت مبارز با استبداد و دیکتاتوری در نیم‌قرن اخیر بود که دوهفتة پیش پس از تحمل بیماری به جهان باقی شتافت. سیاست‌مردان و سرداران ایرانی هر کدام در نوشتار و سخنان خود درباره ابعاد شخصیت او اظهارنظر کردند؛ وزیر امورخارجه ایران در رأس مخروط میهمانان حاضر در تشییع جنازه طالبانی، جهانی از احترام و اعتنا و اعتقاد به آرمان‌های این شخصیت جهانی را جلوه‌گر ساخت که بیانگر ژرفای پیوند تاریخی و جغرافیایی و فرهنگی دو سویه‌ای است که هزاره‌ها را پشت ‌سر گذاشته است.

اگر تاریخ مبارزات مردم کُرد عراق را حرکتی رهایی‌بخش در مقابل سلطة اکثریتی که هیچ نسبتی تاریخی و فرهنگی و زبانی با اقلیّت مجبور و مظلوم و تحت ستم خود نداشته‌اند به عنوان روندی انکارناشدنی در صحنه سیاست عراق در نظر بگیریم، ظهور شخصیت جلال طالبانی همانند نقطه عطفی است که این حرکت تاریخی را به دو بخش پیش و پس از حضور وی تقسیم می‌کند. اگر ملامصطفی بازرانی (جاوید) نماد تغییر تمامی مشخصات شورش‌های ‌کردی و ایجاد ساختار حزبی و تشکیلاتی در کردستان عراق بود، جلال طالبانی به عنوان زبان و بلندگوی بسیار توانمندی در شناساندن این تلاش خستگی‌ناپذیر قامت آراست، درحالی که معتمد و مورد وثوق مردم و رهبری شورش بود. سفرهای مخاطره‌آمیز و پنهانی به کشورهای عربی و اروپای شرقی و روسیه و… برای دادخواهی و رساندن فریاد توده‌های تحت ستم کردستان عراق، به تکاپوی این طیف سیمایی دیگر داد، و در واقع طالبانی تلاش تودة مردم مناطق کردنشین عراق را از غارها به تالارها کشانید.

شخصیت چندبُعدی، استعداد سرشار انکارناپذیر، جاذبه و دافعة اجتماعی و سیاسی، اندیشة تشکیلاتی توده‌ای و فراگیر، همراهی و همدلی با قشرهای مختلف و احزاب متفاوت، مطالعات وسیع در حوزة ادبیات، تاریخ، جغرافیای سیاست، ارتباطات جهانی به‌ویژه با خاورمیانه و بالاخص عراق، ایران، ترکیه، سوریه، تسلط بر زبان و ادبیات عرب به حدی که متواتر گفته شده تمام اشعار محمدمهدی جواهری ـ ملک‌الشعرای کُردتبار سوسیالیست و انقلابی عراق ـ را در حافظه داشت و در انجمن‌ها و کنگره‌های علمی و ادبی هیچ‌گاه اعاظم ادبای عرب بر وی پیشی نمی‌گرفتند و ریاست علمی این همایش‌ها با اعتقاد اکثر قریب به اتفاق از آن او بود، تسلط بر زبان و ادبیات فارسی که آن را ارثیة پدری خود می‌دانست و تسلط کامل به زبان انگلیسی و اینکه ترکی را به قول خودش شکسته‌بسته، اما به روانی در کرکوک از ترکمن‌های محله‌اش آموخته بود و… نمونه‌هایی از روحیه‌ خستگی‌‌ناپذیر و بیش‌فعال او بود.

در سال ۱۹۹۶ که هیأت فرهنگی کرد در التزام علمای منطقه برای تقریب و رفع کدورت‌های پیش‌آمده در سلیمانیه با وی دیدار داشت، در تمامی لحظات ملاقات، همزمان با پاسخ مطالب حاضران، درحال نوشتن و بررسی نامه‌های روی میز خود بود، بدون اینکه خواستار تکرار سؤالی باشد یا جوابی را خارج از خواسته و موضوع مطرح نماید. تصور می‌کردی که فردی با دو مغز متمرکز در حال تفکیک گفتار و نوشتار است! یکی از کتاب‌های تازه خود را برای هدیه به ایشان به همراه داشتم، چون ظهرنویسی کرده به حضورش تقدیم کردم، به ردیفی از کتاب‌هایی که از این قلم چاپ و منتشر شده بود و در قفسه پشت ‌سر خود داشت، اشاره کرد و با تشویق و تقدیر و مهربانی فرمود: «همه را خوانده‌ام» و…

در خوش‌محضری و بذله‌گویی و زودجوشی و مجلس‌آرایی یگانه بود. اگر آنچه برای تبلیغ برادری و برابری و رواج اندیشه مدنی در روستاها و کوههای کردستان در نهایت زیرکی از وی در اذهان‌ عمومی به یادگار مانده است و یا سخنانی که در جلسات، سمینارها، کنگره‌ها و … ایراد کرده است فراهم آید، درسنامه سیاست و مدنیّت با ساده‌ترین زبان برای مردم امروز خواهد بود که در تغییرات پرشتاب چند دهه اخیر شهرهای مهاجرپذیر به روستاهای بزرگ تبدیل شده‌اند.

می‌گویند زمانی که با گروه ‌پیشمرگان جاوید از غاری به غار دیگر رهسپار بود، در ساعات و روزهای مناسبی برای تفهیم تساوی زن و مردم در روستاهای دورافتاده کردستان، پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های داوطلب را که همسران شرعی بودند، به ورزش تن ‌به‌ تن، ریسمان‌کشی، کشتی، مچ‌اندازی و… وامی‌داشت که هم درس بود، هم تفهیم و هم تفریح برای اهالی و پیشمرگه‌ها، که هنوز خاطره‌ آن روزها را حاضران از یاد نبرده‌اند و چون در سقوط حکومت بعث، شهر سلیمانیه مرکز فعالیت «اتحادیه میهنی» را در اختیار گرفت، در بازسازی ورزشگاه این شهر نکته‌ای تحلیلی و علمی درباره ورزش و رسالت آن به ورزشکاران گفت که تاکنون از هیچ تحلیلگر سیاسی و ورزشی شنیده نشده است و یا حداقل ما نشنیده‌ایم و جا دارد که به صدها بار نوشته و گفته آید تا حداقل آنان که پای در این میدان می‌نهند، فرازمندی مسئولیت خویش را دریابند:

«عزیزان من! ورزش که در جهان بدین‌صورت وسیع گسترش یافته و تمامی کشورها در اعتلای آن انواع خدمات و هزینه‌ها را ارائه می‌کنند، تنها برای ترویج سلامت جامعه یا در برداشتی سطحی، برتری فردی بر فرد دیگر یا در کل، سرزمینی بر سرزمین دیگر نیست؛ ورزش تمرین مجسم دمکراسی انسان‌هایی است که با رنج و زحمت و تلاش در نبردی آشکارتر و در مقابل چشمهای جهانیان و هم‌میهنان برنده یا بازنده می‌شوند. قبول پیروزی و یا شکست با حضور داور و مربی و… بالاترین تمرین دمکراسی است؛ زیرا مسابقات ورزشی شعار سیاسی نیست، ترفند دیپلماسی نیست، آنچه هست، در صحنه مسابقات توطئه‌پذیر نیست و این به جوانان ما سلامت را، مدنیّت را، دمکراسی و قبول واقعیت را می‌آموزد.»

مشهور است آنگاه که خطّ هوایی هنوز برقرار نشده بود، از طریق مرز زمینی برای ملاقات با مسئولان کشور به اتفاق همراهان وارد مرز خسروی شده ‌بودند، استاندار وقت کرمانشاه برای استقبال از او در خیر مقدم گفته بود: «به شهر ما خوش‌آمدید!» وی جواب داد: «شما به شهر ما خوش‌آمدید»؛ زیرا جلال طالبانی در نسب ریشه در ایل زنگنه دارد که زیستگاه اصلی‌شان کرمانشاه است و در اصل این شهر مرکز «کردستان زنگنه» است و زنگنه‌ها از دوره صفویه تا امروز همواره با حکومت مرکزی در پیوندی مستقیم بوده‌اند و صدرات ایران و حکومت ایران غربی را به دست داشته‌اند. در دوره افشاریه نیز به همین منوال، عبدالباقی‌خان‌ زنگنه وزیر اعظم ایران بود، در دوره زندیه در بدنة استوانة سیاسی ایران یگانه و هم‌پیمان با کریم‌خان وکیل‌الرعایا بودند و در دوره قاجاریه نیز محمدخان امیرنظام زنگنه، مربی میرزا تقی‌خان امیرکبیر و مشاور عباس‌میرزای ولیعهد بود و اعاظم آنان در تهران، گنجعلی‌خان در کرمان و سایرین در کرمانشاه و خوزستان و آذربایجان به تناوب، مصدر مهم و کارگردان اوضاع سیاسی و نظامی و اجتماعی بوده‌اند.

آنها در حوزه شریعت و دین‌مداری نیز با عرضة مردانی برجسته چون میرزای شیرازی دوم و در عرصه طریقت هم در دو شاخة «نعمت‌اللهی» و «قادریه» که پیشینه‌ای هزارساله در عرفان اسلامی دارد، جایگاهی رفیع دارند. اقطاب نعمت‌اللهی گنابادی و مشایخ قادری طالبانی که نیاکان «مام جلال» می‌باشند، ریشه در بزرگان زنگنه شیخ‌علی‌خانی دارند.

عموی همگان

و اما «مام» (= عمو) عنوانی رمزی، سیاسی اجتماعی، نظامی، ایلی و روستایی است و بار عاطفی عمیقی دارد و از زن و مرد و پیر و جوان و پیشمرگ و سیاست‌ورز و اعضای حزب و مردم‌ پیشه‌ور و کشاورز و ورزشکار و… خلاصه از صفر تا صد جامعه همه و همه به پیشوا و رهبر خود عمو (= مام) می‌گویند. بار معنایی که در این صفت نهفته است، تنها از شخصیت زیرک و ژرف‌بینی چون «مام جلال» برمی‌آید که این خویشاوندی اجتماعی، سیاسی و نظامی را بپذیرد. در فرهنگ مردم کرد تنها عضو خانواده که بری از «خون و خیانت» است، «مام» است؛ کسی که جانشین پدر، راهنما و رهبر، بی‌دریغ و هم‌پشت و هم‌پیکر است و این ضرب‌المثل‌ها که حاصل تجربه‌های هزارساله است، به‌ندرت حتی در دایره قدرت که بی‌رحم‌ترین صحنه‌هاست، زخم عمو را بر تن دارد، درحالی که پدرکُشی و پسرکشی و… سنت متداول این تاریکخانه بوده است! به هر حال او «مام» بود: «مام گه‌وره» (عموی بزرگ) همگان.

زندگی سیاسی و اجتماعی کسی بدون فراز و نشیب و ابعاد سلبی و ایجابی و مثبت و منفی نیست و بالطبع این بزرگمرد نیز از این دایره نمی‌تواند بیرون باشد؛ اما به‌راستی زمانی که به عنوان نخستین رئیس‌جمهور کرد عراق در بغداد حضور یافت، کردها توانستند واقعیت سیاسی و تاریخی و جغرافیایی و اعتقاد به دیپلماسی خود را به جهانیان ثابت کنند. پیوند همه‌جانبه با شیعه و سنی و تلاش ‌برای ایجاد عراقی آزاد و آباد در بحرانی‌ترین برهة تاریخی، تنها از عهده شخصیتی جامع‌الاطراف چون او برمی‌آمد. از یک سو حس قدیم و عظیم ناسیونالیسم کرد که در طی نیم‌ قرن برای آن روز و شب نداشت و از سوی دیگر مسئولیت نگاهبانی از کیان کشوری به نام عراق، از وی بندبازی کهنه‌کار بر طناب پوسیده‌ای ساخته بود که با وزنی فوق‌سنگین توانست از آزمونی سخت و بی‌امان، در نهایت سرافرازی چهره بنماید؛ پیشمرگه‌ای که سنگ و صخره‌های کوهستان از هیبت گامهایش سوده شده بود و در عضلات وجودش لایه زائدی نبود، یکباره با گام نهادن به این وادی پرخطر پوست درانید و هرگاه که سبب اضافه وزن را می‌پرسیدند، با طنز خاص خود می‌گفت: «غصه عراق و کردستان است!» این اشاره یادآوری است از سخن ابن‌عربی که بسیار تنومند بود و چون از وی علت را می‌پرسیدند، می‌گفت: «غصه با جسم من سازگار است!»

امضانکردن حکم اعدام صدام در جهان مدعی حقوق بشر، به وی چهره‌ای تازه داد و لایه‌برداری از شخصیت سیاسی او بود، نشانی از سخن مولا علی(ع) که «عفو در قدرت»، آن‌هم نسبت به صدامی که در اوج قدرت اقتدار گفته بود: «هر کس را بخواهم بخشیده می‌شود، جز مام‌جلال!»

تمام قشرهای مردم کردستان به‌راستی دوستدارش بودند و به همّت و مدیریتش ایمان داشتند، سازماندهی تشکیلات اجتماعی و فعالیت‌های مدنی در سلیمانیه، این شهر را به پایتخت فرهنگی اقلیم کردستان تبدیل کرد، به‌ویژه زنان کرد که در چنبرة عادات عربی و عرف جاهلیّت و اخلاقی محدود مردسالاری کردی گرفتار بودند و صدها زن، این ودیعه فروزنده آفرینش در سرزمین مهر به مرگ خودخواسته یا در غیرت کور و متوهم نزدیکان مغرور در خاک مدفون شدند و یا در گوشه و کنار روستا و شهر با افسردگی و امراض روانی دست و پنجه نرم می‌کردند. «مام جلال» با تشکیل اتحادیه، دفاع از حقوق زنان را اساس مشارکت مدنی قرار داد و برای نخستین ‌بار به تأسیس بیمارستان روانی و دعوت از روان‌پزشک برای درمان این قشر بی‌دفاع اقدام کرد، و آنان را به سخن صریح قرآن‌کریم ارجاع داد و به فعالیت‌های ارزشمند اجتماعی و علمی و ورزشی و هنری تشویق نمود.

حریّت فکری و آزادی اقلیت‌های دینی و مذهبی از دیگر شاخصه‌های او بود. وی برای نخستین بار در طول تاریخ دویست ساله شهر سلیمانیه برای کردهای شیعی پس از ۱۹۹۱ دستور احداث و بنای «حسینیه» داد که با شکوه تمام انجام شد و همه ساله از آن هنگام در آن شهر و سایر نقاط شیعی‌نشین مراسم سوگواری و تعزیه با حمایت امنیتی و مادی دولت اقلیم برگزار می‌شود و با وجود همجواری با بنیادگرایان، هیچ‌گونه خطری مراسم یادشده را تهدید نکرده است و به همین ترتیب پیروان سایر ادیان کلیمی و مسیحی و زردشتی و ایزدی و کاکه‌ای و… در انجام مراسم مختلف اعتقادی آزاد و مختار بوده‌اند.

هنرمندان، پژوهشگران، روزنامه‌نگاران کردستان و عراق در تمام ابعاد خواسته‌های به‌حق خود تحت الحمایة «مام جلال» بودند. برگزاری کنگره و همایش‌ها و نشست‌های خبری و نمایشگاه‌های هنری که غالبا باحضور «مام‌جلال» تشکیل می‌شد، در تاریخ عراق بی‌سابقه بوده است.

دانشگاه سلیمانی که در ۱۹۶۸ بنیاد گذاشته شد، یکی از عوامل اصلی و بانی آن «مام جلال» بود و از سال ۱۹۹۱ به بعد چنان به این دانشگاه توسعه همه‌جانبه علمی و آموزشی و پژوهشی داد و از آن حمایت کرد و استقلال تمام برای استاد و دانشجو قائل شد که ریاست دانشگاه با بالاترین مرجع سیاسی و نظامی در یک ردیف قرار می‌گرفتند.

این بزرگمرد که رنج صدساله کردان عراق را در سرکوب و کشتار و انتقال و بمباران شیمیایی و در بدری و غربت و خون با تمام وجود دریافته بود، برای مردم‌ آن سامان زندگی آرام و آسایش و رفاه اقتصادی و اجتماعی و قضائی را آرزو داشت و حتی‌الامکان این زمینه را برایشان فراهم ساخت. او واسطه‌العقد احزاب سیاسی کردستان عراق بود، خوش درخشید و افسوس که دولتش مستعجل بود و اجل مهلتش نداد.

مام جلال در «کویه» به دنیا آمد، در عراق برای حقوق هم‌میهنانش رنجها و مشقت‌ها کشید و از نردبانی چوبی که کرسی فرماندهی او در کوهها بود، بر صندلی ریاست جمهوری عراق تکیه زد و با بالاترین مقامات سیاسی جهان ملاقات و مذاکره کرد و در سالمندی در سخت‌ترین شرایط سیاسی خاورمیانه، اندیشه اعتدال، توازن و تحمل و تأمل و تبادل آرا و دوری از خشونت را در اوج ترور و وحشت و خون و دسیسه، ‌چنان او را در گیر و دار انتخاب‌های درست قرار داد که به شهادتی تدریجی و معنوی نائل آمد و جان بر سر سودای اعتلای انسانیت در عراق و خاورمیانه نهاد. یادش گرامی باد.
روزنامه اطلاعات - یکشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۶
  • بازديدها: 511

عارف سوسیالیست

به یاد علی‌اشرف درویشیان نویسندۀ پرآوازۀ معاصر


واجب و لازم است که اگر راهرو راه پیامبر(ص) و مولی‌الموحدین علی(ع) و اصحاب کرام و بزرگان اهل معرفت هستیم، به آنان که در هر لباس و با هر اندیشه و آیین و اعتقادی در مسیر بهبود پیشرفت جامعه گام برمی‌دارند، محترم بداریم و به‌نیکی یاد کنیم؛ زیرا زمانی که مولا علی(ع) می‌فرماید: «من علمنی حرفا، فقد صیرنی عبدا»، تکلیف ما در برابر آنان که پیش از ما سطری و صفحه‌ای و صحیفه‌ای نوشته‌اند، روشن است و به فرمودۀ نبی مکرّم(ص) حتی اگر از «چین» باشد، دلالت چین تنها بُعد جغرافیایی نیست، بلکه بُعد اعتقادی نیز هست؛ زیرا پس از بالغ بر هزار و چهارصد سال از هجرت، هنوز در آن سرزمین بتخانه‌ها برقرار و گرم‌بازارند و چین با اقتصاد بر سراسر جهان سلطه دارد.

به هر حال این قلم شاید در بُعد اندیشۀ فردی تا چینِ اعتقاد درویشیان با وی فاصله‌ها دارد، اما هم از گفته‌ها و نوشته‌های وی آموخته است و هم هر دو از یک جغرافیا برآمده‌ایم که شهر مظلوم کرمانشاه باشد. زمانی که از بزرگان اهل معرفت نام می‌برم، گوشه چشم بر جناب شریف رضی دارم دربارۀ آنچه پس از مرگ صابی، ابراهیم بن هلال کرد،‌ و شگفتا که آنچه دربارۀ صابی علامه دهخدا از یتیمه‌الدهر ثعالبی آورده است، بی‌شباهت به اندیشۀ درویشیان نیست؛ زیرا نقل کرده‌اند که از ابومنصور سعید بن احمد بریدی در بخارا شنیدم که: ابواسحاق صابی در کیش خود سخت متعصب و پارسا و پاکدامن بود و عزالدوله بختیار بدو وعده داد که اگر کیش وی گیرد، وزارت خویش بدو دهد [و وی نپذیرفت] به سبب راستی‌های دیگر به زندان رفت و رنجها کشید. پس از مرگ چنین شخصی، شریف رضی او را به قصیده‌ای رثا گفت و چون پوسته‌گرایان شریف را به سبب آن مرثیۀ غرا سرزنش کردند، فرمود: فضل او را گفته‌ام ـ پس پرسش اعتقاد او چیست؟ در هزار سال پیش یعنی در ۳۸۴ق که صابی درگذشت، موردی نبوده است که فردی در جامعه با تمام خدمات و آثار و مآثرش نادیده گرفته شود یا خدای ناخواسته حذف گردد که متأسفانه اگرچه در سراسر جهان اسلام کسی را در مرتبۀ شریف رضی نداریم،‌ اما در ایران معاصر، صابی‌ها متعددند که بر دریافت‌های خود پای می‌فشارند و شاید به جبر ارث برده‌اند و در حیات به حاشیه رانده می‌شوند و در ممات نیز مزاری شایسته را از آنان دریغ می‌دارند.

علاوه بر آنچه یادآور شدم، علی‌اشرف درویشیان برای این قلم به عنوان یکی از یاریگران پیروزی انقلاب که جامعه‌ای از پانزده تا بیست و پنج سال را با قلم خود شیفتۀ آزادی و عدالت و برابری و برادری و ستم‌ستیزی کرد، قابل احترام و یادکرد است. او را بزرگ‌منش و محترم می‌دارم، برای آنکه بسیار کسان را می‌شناختم به محض تاریکی پای شمع، در گردشی صد و هشتاد درجه‌ای، که یا به‌کلی منکر آنچه بودند شدند، یا به سیره و سیمایی دیگر درآمدند؛ آنان که شیفتۀ شر بودند، به کوه و عده‌ای که مساعد دگردیسی بودند، به کوچه زدند و قلیلی قربانی شغادپیشگان اهل سلامت شدند و…

علی‌اشرف درویشیان به قول خودش چریکی فرهنگی بود که قلم را فرونگذاشت و هیچ گاه به اسلحۀ دیگری نیندیشید و مبلّغ هیچ حزب و گروه و دستۀ خاصی نشد. احترام قلم و اندیشه را نگاه داشت و دوستی نقل کرد در بلوای اوایل انقلاب هرچه وی را ترغیب به رفتن از شهر کرمانشاه کردیم، نرفت و می‌گفت: «اگر ما در این بُرهه نتیجۀ تعلیم به جوان‌هایمان را درک نکنیم که آیا فرق معلم خادم را با دیگری می‌دانند یا نه، کی باید بدانیم؟ ‌اگر اشتباهی در جامعۀ جوان باشد، تعلیم ما اشتباه بوده است.»

درویشیان خدمات خود را از روستاها آغاز کرد. نوشتن و خواندن را به استعدادهای روستایی آموخت که بعدها شخصیت‌های موفقی در حوزۀ داستان‌نویسی شدند. و اینکه تا چه حد در نوشتن‌های خود توفیق داشته، باز مستلزم کندوکاو صاحب‌نظران است که تاکنون انجام نشده است. کارهای بومی او قابل بحث است و اینکه با تمام تغییرات سریع در حوزۀ ادبیات داستانی و ایراداتی را که نوخاستگان آشنا با ادب اروپا بر آثار درویشیان و همسالان وی می‌گرفتند، درویشیان هیچ گاه شیوۀ واقع‌گرا و ساده‌نویسی زیبا و دلنشین خود را تغییر نداد و نیز به نوشته‌هایی که به عنوان نقد بر آثارش نوشته شد، پاسخی ننوشت و به راه خود رفت. به همین مناسبت ادبیات داستانی معاصر آذربایجان را که با صمد بهرنگی شاخص شد و بومی‌گرایی آن نیز پررنگ بود، با قلمی روان و زیبا و پرداخته به جغرافیای کردستان و کرمانشاه کشانید و پس از پیروزی انقلاب با نوشتن کتاب «سالهای ابری» درویشیان سیمایی سراسری یافت و با نوشتن درشتی وارد مرحله تازه‌ای شد.

روستا و مدرسه

درویشیان برای «کلاس» و «آموزش و پرورش» اهمیت و احترام ویژه‌ای قائل بود و به همین جهت اکثر آثارش از کلاس و مدرسه و دانش‌آموز نشأت می‌گیرد؛ در زمانی که کرمانشاه و کردستان حتی نشریه‌ای نداشت و اگر بود، تعدادی محدود و معدود برای مراکز و ادارات چاپ و منتشر می‌شد، رادیو هم که از چندین روستا یک روستا رادیویی داشت که غالبا متعلق به ملاکان و مباشر و… بود و در عمق بی‌خبری نوشته‌های درویشیان، زنگ بیداری، روزنامۀ دیواری، رادیو، تلفن، تلگرام، اینستاگرام و… بود که در لایۀ داستانی ساده دردها و ستمها و رنجها را منتقل می‌کرد که نویسندگانی چون یاقوتی نیز در این مسیر همراه و یاریگر او بودند.

اگر راستش را بخواهید، در سراسر غرب کشور و به طور خاص در روستاها به سبب اوضاع ویژه که بی‌توجهی مسئولان دولتی از سویی و نظام ارباب ـ رعیتی از سوی دیگر زمینه را مساعد کرده بود، فقط عده‌ای معلم همگام و همفکر درویشیان بودند که در راه بیداری قشرهای فرودست تلاش می‌کردند و حرکت اسلامی تا زمان اعتراض امام(ره) و تبعیدشان از محدوده شهرهای غربی تجاوز نمی‌کرد که شرح تمامی این تلاش‌ها و تحرکات و فراز و نشیب آن را در کتاب «تاریخ اجتماعی کرمانشاهان» آورده‌ام ـ انتشار نوشته‌ها و کتاب‌های درویشیان و دستگیری و محکومیت، زندانی‌شدن و انفصال خدمت و… هر کدام برای جامعۀ اهل کتاب و کتاب‌خوانی تفسیر و تشویق و تحریک خاص خود را داشت. آن زمان که در اخراج از معلمی در سالهای پیش از انقلاب، مشارکت در کتابفروشی را پذیرا شد، این پیشه مفهومی دیگر یافت. رو آوردن جوانان به‌ویژه دانش‌آموزان و معلمان به پاتوق ایشان و تهیه و مطالعه کتاب‌های تازه و بحث و تبادل نظر و جدل‌های حضوری که پس از کودتای مرداد۳۲ به محاق فرورفته بود، گامی دیگر در جهت تغییر شیوۀ اندیشه و شناخت اجتماعی و فرهنگی جامعه بود. همزمان شاگردانش در عنفوان شباب به یاری وی دست به قلم شدند و با رهنمودهای او مطالبی نوشتند و حرکت داستان‌نویسی در غرب ایران وارد مرحلۀ تازه‌ای شد. برخلاف آنچه مشهور شده و مکرر گفته می‌شود و شخص درویشیان نیز موجودیت آن را در ایران نمی‌پذیرفت، مقوله‌ای به نام «ادبیات کارگری» بود؛ زیرا در جغرافیای نوشته‌های درویشیان کارخانه‌ای آن‌چنانی و جامعه‌ای صنعتی وجود نداشت و وی و شاگردان و همفکرانش نیز واقع‌گرا بودند و نمی‌توانستند در تخیّل به دنبال واقعیت باشند! جامعۀ آن روزگار محرومیت و رنج و نابرابری و بی‌عدالتی بود و ادبیات، ادبیات ستم‌ستیز بود، ادبیات ضدسانسور و ممیزی،‌ ادبیات معارض با رسانۀ وابسته اعم از نشریه و تلویزیون و…

افرادی که با عنوان مقدس اصحاب مطبوعات از آغاز برکارشدن پهلوی اول در ردیف پیام‌آوران راستی و درستی قرار داده شدند، از کاهدان به کاخ رسیدند و این عفونت جاری ادامه پیدا کرد و فضای جامعه را چنان آلود و تلقین هزارچهره اهریمنی به گونه‌ای با ترفند و ظاهرسازی و صحنه‌پردازی و مردم‌فریبی و… با این ویترین همگانی هر یک چند صباحی مردمان شریف و زودباور را به خود خواندند که همه چیز وارونه شد. نشریه سکوی پرتاب سرسپردگان به نمایندگی پارلمان شد و این سنت سیئه ادامه یافت تا جایی که ایرج میرزا در قطعۀ «افکار خنده‌آور» سرود:

… «در شعر مپیچ و در فن او»
کاین کار ز کارهای گنده است
رو هوژی و روزنامه‌چی شو
این است که فایدت‌دهنده است
امروز به هر کجا ادیبی است
در گوشۀ عزلتی خزنده است…
رو تجربه‌ای ز حال من گیر
کاین تجربه مر تو را بسنده است
بینی تو که شعر بنده امروز
بر طبع جهانیان پسنده است…
با این‌همه هیچ کس نپرسد
کاین مرد که مرده یا که زنده است
دزدانِ خروس، دیگرانند
پرهاش برون ز جیب بنده است!

و این میکروب و مرض ادامه یافت و مزمن شد، و درویشیان مرد مقابلۀ با آن بود. اینکه چرا این نوشتار یادکرد را با عنوان «عارف سوسیالیست» نوشتم، شاید برای بعضی‌ها نامأنوس بنماید؛ اما روانشاد دکتر تقی ارانی نبوغ نابود دیکتاتوری پهلوی سرشاخۀ پنجاه و سه نفر و پایه‌گذار اندیشۀ سوسیالیسم نوین در ایران در مقاله‌ای مفصل با عنوان «عرفان و اصول مادی» که در کتاب آثار و مقالات او چاپ و منتشر شده است، اندیشۀ خود و یارانش را ادامۀ عرفان ادیان الهی و خردباوری یونانی می‌داند، و اگرچه کندوکاوی فاضلانه است، اما در درس بحث اصحاب فن شاید از لحاظ تاریخ و تطبیق ژرف بنماید؛ ولی چون به مرحلۀ ذوق و شهود و… می‌رسد پای چوبین می‌شود. به هر حال چون ویژگی‌های یک عارف راستین را در زندگی و منش و نوشتار درویشیان همه کسانی که از دور و نزدیک می‌شناختند، می‌دیدند، می‌توان او را «عارف سوسیالیست» دانست. نخست بر سر پیمان و سخن و اندیشه پای‌فشردن و تا دم آخر استوار ماندن؛ دوم قبول رنج و شکنجه و زندان و محرومیت برای نیل به عدالت و آزادی؛ سوم در نهایت قناعت از تقرب به دیوان و دستگاه و دفاتر دوری جستن و شأن قلم را مسئولانه نگاه داشتن؛ چهارم عکس‌العمل خردمندانه نسبت به هر تبعیض اجتماعی و سیاسی و… که حرکات مریدان بزرگمرد عرفان پیر خیوقی در برابر مغول را تداعی می‌کرد و به‌راستی اخلاقی عرفانی داشت، پاک و پاکدامن و سبکبال همچون پوپکی پاییزی هرچند بعید می‌دانم از پرداختن به بیداری جامعۀ جوان فرصت و رغبت کرده باشد که اثری عرفانی را مطالعه کند. به هر حال پس از عمری تلاش به ابدیت پیوست.

درویشیان را همسری همراهی و یاری و پرستاری کرد که در جامعۀ امروز چنین انسان‌هایی در پیوند زندگانی‌های امروزین حتی با رفاه و امکانات و داشته‌ها به‌ندرت می‌توان یافت تا چه رسد به دشواری‌های زیستن و نگاهداری همسری که به تمام و کمال باید پرستار و مواظب احوالش بود و به نفَس‌کشیدنش در اوج تسلیم و رضا، خوشبخت و خوشحال و خدمتگزار بود. با میهمانانی از اقصی نقاط ایران و گاه از سایر نقاط جهان و کشورهای همسایه که برای دیدن درویشیان به منزل او می‌رفتند و در نهایت احترام و توانایی مورد پذیرایی و خوشامد قرار می‌گرفتند و کوچکترین گره‌ای بر سیمای خانم شهناز دارابیان نمی‌دیدند که او خود تندیس انسانیت و انسان‌پروری است و‌ برایشان سلامت و افتخار همیشگی آرزو دارم و برای فرزندان خوب و گرامی‌شان (بهرنگ، گلرنگ و پرنگ ـ اگر اشتباه نکنم).

قصه حیات

علی‌اشرف درویشیان یا «لطیف تلخستانی» که اسم مستعار پیش از انقلابش بود، اسم بامسمایی که تفسیر ویژۀ خود را دارد، در سوم شهریور ۱۳۲۰ در شهر کرمانشاه متولد شد. مادربزرگش قصه‌گویی زبردست و پدرش مرحوم استاد سیف‌الله آهنگر در قصه‌گویی دستیار مادربزرگ بود و چون علی‌اشرف خواندن و نوشتن آموخت، در سالهای اول ابتدایی نخستین کتاب که «امیرارسلان نامدار» بود، به خانۀ آنها وارد شد و این کتاب را وی در شبهای زمستان برای خانواده و همسایه‌های حاضر می‌خواند. در ۱۳۳۷ در هفده سالگی از دانشسرای مقدماتی کرمانشاه فارغ‌التحصیل شد و به مدت هشت سال در روستاهای کرمانشاه و گیلان‌غرب آموزگار بود. در سال ۱۳۴۵ در دانشگاه تهران در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی تحصیل کرد. سپس مرحله کارشناسی ارشد روان‌شناسی تربیتی را گذرانید و همزمان رشتۀ مشاوره و راهنمایی تحصیلی را هم ادامه داد. در سالهای ۱۳۵۰ ـ ۱۳۵۷ به خاطر نوشتن کتاب «از این ولایت» و فعالیت سیاسی، سه بار دستگیر و زندانی و ممنوع‌القلم و منفصل از خدمت و از دانشگاه اخراج شد. قریب به شش سال در زندان بود.

زمانی که آثار درویشیان را می‌خوانیم، خوانندۀ کتاب نیستیم، بلکه فیلم مستندی را نگاه می‌کنیم که فیلمبردار و کارگردان نیز در صحنه آن و بخشی از مستند هستند. در کلاس، در خانه، در محله، در زندان و… این یکی از رازهای بزرگ داستان‌نویسان کرمانشاهی است که در تلخستان آن جغرافیای مظلوم که تلخی، ذاتی زندگی اجتماعی آنجاست و گویی این سرنوشت برای آن رقم خورده است، همین شیوه را در نوشته‌های علی‌محمد افغانی نویسنده نامدار و پیشکسوت می‌توان مشاهده کرد و… در این شهر به جای رسانه، همواره نویسندگان و شاعرانی دلیر و مستقل و آزاده روایتگر رنج جامعه بوده‌اند. درویشیان در داستان‌هایش، حامی خانواده و در معلمی، شمع روستای بی‌رونق و تولیدگر بوده است.

درویشیان نوشتن را با مقاله‌ «صمد جاودانه شد» به یادمان روانشاد صمد بهرنگی به سال ۱۳۴۸ آغاز کرد که در مجلۀ «جهان نو» به مناسبت یکمین سالگرد درگذشت صمد چاپ و منتشر شد. سپس در سال ۱۳۵۲ به صورت مستقل در کتابچه‌ای در نشر توپ چاپ گردید و بدین ترتیب در پی غروب غمگین بهرنگی، طلوع فرهنگی درویشیان در سرزمین تلخ تهیدستان در حوزۀ داستان و فرهنگ عامه آغاز گردید. مقالات و ک تاب‌های کودکان و نوجوانان شماره‌های ۱ تا ۵ کتاب بیستون شماره (۱) ـ همراه با نوشتن داستان و قصه‌هایی که اکثر خوانندگان جوان ۱۵ تا ۲۵ سال را برای روبرویی با ستمی کهنسال آماده می‌کرد. از جمله آبشوران، از این ولایت، روزنامه دیواری مدرسۀ ما، فصل نان، شب آبستن، قصه‌های آن سالها، هرمز هم جاودانه شد، همراه آهنگ‌های بابام، گل طلا و کلاش قرمز، رنگینه، ابر سیاه هزارچشم، آتش در کتابخانۀ بچه‌ها، کی برمی‌گردی داداش جان، چون و چرا، سلول ۱۸، داستان‌های محبوب من (۶ جلد)، افسانه‌ها و متل‌های کُردی، درشتی، سالهای ابری (در ۴ جلد)، مجموعه نوزده جلدی فرهنگ افسانه‌های ایرانی با همکاری رضا خندان مهابادی، فرهنگ کُردی کرمانشاهی، خاطرات صفرخان (صفر قهرمانیان) و مصاحبه‌ها و یادداشت در مطبوعات است و…

درویشیان نوشتن را به‌ویژه رمان و داستان و قصه را برای هر آنچه امروزه روز متداول است، انتخاب نکرد و موازین متغیر تکنیک و فن و بروزات فرنگ‌مآبی و انکار آداب و عرف اجتماعی و یکسره در عالم خیال گام‌زدن در پیاده‌روهای پاریس را شیوۀ خود قرار نداد.‌ نمی‌خواهم بگویم «مکتب» یا «سبک» یا هر چیز دیگر که تلخستان ادبی دیار ما هیچ‌گاه آن بخت را نداشته است که با تمام پروردن چهره‌های متعالی در دین و دانش و هنر صاحب خان و مانی در حوزۀ فرهنگ باشد؛ ‌اما همیشه ضلع سوم مثلث تهران و تبریز، یا تهران و شیراز، یا تهران و اصفهان به ترتیب در آزادیخواهی مشروطه در حریّت فکری و در آفرینش‌های هنری بوده است.

به هر روی درویشیان شیوه‌ای برومندتر از کارهای ناتمام صمد بهرنگی را که طعمه ارس شد، در کرمانشاهان و کردستان ارائه کرد. اگر برای روستا و قصبه‌ها و حاشیۀ تشنه شهرها از کرمانشاه تا تهران و… کتاب قصۀ بیداری و آگاهی می‌نوشت و در ارتباط مستقیم با بینوایان و تهیدستان و بدسرپرستان و بی‌سرپرستان بود، اگر به فقر و گرسنگی به صورت جهانی می‌اندیشید، ولی بومی فکر می‌کرد. اثر ارزندۀ «فرهنگ کُردی کرمانشاهی» او که در سال ۱۳۷۵ چاپ و منشتر شد و در دیداری که در منزل جنگ‌زدگی ما و کوچ به کرج داشتیم، برای همدردی و رفع خستگی، ‌هدیۀ‌ کتابخانۀ موشک‌خورده کرد و ظهرنویسی و یادگار گذاشت که نخستین فرهنگ عامیانۀ گویش کردی کرمانشاه است. فرهنگ الفبایی با آوانویسی لاتین و هر آنچه برای جستجو در محاورۀ‌ مردم این سرزمین ضرورت دارد، و آرشیوی از معاشرت و آداب و رسوم اجتماعی که در مراسم رد و بدل می‌شود و این آغازی بود که بسیاری آن را دنبال کردند و دیگر افسانه‌ها و نمایشنامه‌های کردی که اکثر قریب به اتفاق مربوط به جغرافیای کرمانشاه است و برای نخستین بار به عنوان نویسنده‌ای پیشرو در عرصۀ فرهنگ عامه به‌ویژه حوزه کرمانشاهان قدم در این راه گذاشت. بازی‌هایی که در سنین مختلف کودکان و نوجوانان و جوانان این سرزمین انجام می‌شد و درویشیان پیش از هجوم خونین تکنولوژی به گردآوری آنها همت گماشت، امروز یکی از بهترین منابع برای به روز کردن و بازسازی آنهاست. این کتاب در دو جلد و به طور مصور در سال ۱۳۶۷ به همت نشر روز چاپ و منتشر شد. یادداشت‌هایی پراکنده دربارۀ آداب و رسوم در کرمانشاهان نیز از وی بر جای مانده که ضایعه مغزی در سال ۱۳۸۶ آن را نیمه‌کاره گذاشت و قصه رنجی دیگر و ایثار و مهر همسرش که پرستار وی شد، آغاز گردید.

رهایی و پایان رنج او در سوم آبان ۱۳۹۶ در همه جا پیچید. مردم کرمانشاه آنها که نوجوانی و جوانی خود را با کتاب‌های او سپری کرده‌اند، شاگردانش، اهل قلم و خرد در انتظار دریافت جسم خاکی و بازگشت به دامان مادر بودند، فرهیختگان و هنرمندان در تهران و کرج در قطعه نام‌آوران رسیدن نعش او را انتظار داشتند، در فضای بی‌مزاج مجازی هر لحظه خبری و گزارشی ارسال می‌شد. دخترش از آن سوی مرزها در راه بود و خود در سردخانه مزارستان بهشت سکینه آرمیده بود. روز دوشنبه هشتم آبان فرارسید. از سوی کانون نویسندگان ایران، بهشت سکینه برای جایگاه ابدی او اعلام شد. آرامستان پاکیزه و محترمی است؛ اما به واقع درویشیان در آنجا غریب افتاده!

تشییع‌کنندگان یکی پس از دیگری از راه رسیدند، نویسنده و هنرمند و دانشجو و ناشر و ناظر و کتابخوان و همشهری‌های کرمانشاهی به‌ویژه آن قشر وفادار و پایدار به نوشته‌های او که کتاب‌هایش را آینه زندگی خود می‌دانستند و خانواده سوگوار و برادر داغدارش. هر یک از دوستان و یاران و خانواده مطالبی گفتند و رسانه‌ها نیز منعکس کردند. هرچند به تصریح همسر وفادارش، دفن او در آن آرامستان «وصیت خودش بود»، اما هنوز فضای آن غربت مرا در بر گرفته است، زیرا درویشیان از آن خودش نبود. باید در جایی دفن می‌شد که سنگی بر سنگهای تاریخی کرمانشاهان و راهنمایی برای آیندگان در خردگرایی و توجه به تهیدستان و فرهنگ بومی افزوده می‌شد که او سنگ بنای حرکت مردم‌شناسی شهر ما و نویسنده نامدار ایران زمین و ستاره کرد و کرمانشاه بود. چهره اکثر قریب به اتفاق اعضای کانون پیر و شکسته و خسته و ناتوان اما متین و مهربان و پندآموز بود. نویسندگان عزیز ایران گویی جغرافیای نویسندگی کرمانشاه را در آن قطعه به خاک سپردند. از سایر نقاط ایران یا نشناختم یا کسی را ندیدم که بسیار ازدحام بود. این جمع دوستان فرهیخته و بزرگان به‌جامانده که عمرشان دراز باد، آیا در هیاهو و غوغای تهران محصور نخواهند شد؟ به اصرار دوستی از دوستان گرمابه و گلستان درویشیان، به نمایندگی از اهالی کرمانشاهان و کردان غرب ایران در چند جمله تسلیتی گفتم و به تهران بازگشتیم.
یادش گرامی!
روزنامه اطلاعات - یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۶