
ای کاش پس از چهل سال، فقه که فربهترین علوم حوزوی است، میتوانست تفاوت مسئله «حجاب ذاتی» و «حجاب عرضی» را برای جامعه روشن سازد. آیا اگر حجاب «شهیده شلیر» در مریوان، ذاتی نبود و عرضی از گونه تبلیغ محتسب میبود، آن اتفاق خونین و سقوط صعود روی میداد؟ کاش فقهای ارجمند جایگاه «آمر به معروف و ناهی از منکر» را مشخص میساختند تا رطبخوران منع رطب نمیکردند! اینگونه کسان با احراز کدام شروط در مقام «آمر به معروف و ناهی از منکر» ورود میکنند که به قول مولانا:
آن یکی پرسید اشتر را که: هی! از کجا میآیـی ای فرخندهپی؟
گفت: از حمام گرم کـوی تو گفت: خود پیداست از زانوی تو!
همان قومی که حضرت استاد شفیعی کدکنی دربارهشان گفت:
آه از این قوم ریایی که در این شهر دوروی
روزها شحنه و شب بادهفروشند همه!
به سخن زرین پروین، آیا راه ناهموار را هموار، قاضیِ خفته را بیدار، و والی ریاکار را از خانه خمّار دور ساختهایم؟ آیا داروغه را با آداب مسجد آشنا و کار شرع را از درهم و دینار جدا کردهایم تا محتسبان مدعی، مردم یک لاقبا را پوست نکنند؟ آیا به جای تظاهر و اهمیت دادن به سیمای ظاهر، عقل و انصاف و ایمان به معاد را در جامعه نهادینه کردهایم؟ زیرا در نهایت محتسب نیز همانند شکار بختبرگشته، مست و خاطی است و آحاد جامعه به این مستی و بیخبری دچارند که گفت: «اینجا کسی هشیار نیست!» اگر هشیاری وجود داشت، این مصائب گریبان جامعه را نمیگرفت.
چگونه است در بعضی مراکز معروف و پرتردد و ثروتپذیر تهران، گویی در خیابانهای پاریس قدم میزنی و بیگانگان مایهدار در آن میلولند و از مناهی چیزی نمانده که نبینی و از حجاب، جز ستر عورت نشانی نیست و گذار محتسبان به آنجا نمیافتد! آنگاه در خیابانهای دیگر، مسافران دانشجو و خسته از شهرهای گرسنه را در مسیر پایانهها، به تلههای ارشادنمایان ناپخته و نیاموخته گرفتار میکنیم که ذرهای به حقیقت مأموریت خود و روشهای درست نیل به آن آگاهی ندارند؛ کسانی که از بام تا شام، با ارذال و اوباش و قمهکشان و عربدهجویان و بزهکاران دست و پنجه نرم میکنند و گاه جان بر سر امنیت اجتماعی میگذارند، آیا میخواهند با همان شیوۀ برخورد، تعلیم و تبلیغ ظریفترین حرکت اعتقادی را به جوانانی پاکتر از گلاب و روشنتر از ماهتاب و تازهتر از شبنم و لطیفتر از گل، تفهیم کنند؟ کاری که اصولا از وظایف آنها نیست! به جای درمان گرانی و بیکاری و اختلاس و اعتیاد و تنفروشی و…، با فرافکنی اجتماعی، این چه نسخههایی است که برای مردم میپیچیم؟ باور کنیم که:
کار هر پیغمبری معراج نیست نام هر بافندهای حلاج نیست
صبر جامعه لبریز است و گاه با قطرهای لبریز میشود. یک سینه سخن دارم و مجال ندارم. اکنون با تمام وجود شریک غم همگان و خاصه زاگرسنشینان مظلوم هستم. مهسا دختر زاگرس و عضوی از خانواده تمامی ساکنان این سرزمین بود؛ همه سوگواریم و به پدر و مادر و وابستگان و نزدیکان آن فقیده بهویژه مردم شرافتمند سقز تسلیت میگویم.