• بازديدها: 293

یادواره امیرالکتاب کردستانی - بخش پنجم

در اینجا برای روشنی امر و اینکه در پیوند خط و خوشنویسی با فرهنگ و معارف یا به اصطلاح امروز آموزش و پرورش، با تألیف رسم‌المشق و چاپ و نشر آن چه تلاشی شد و چه گام بلندی را برداشتند، نامۀ دوم استاد کل عمادالکتاب را به یکی از دوستانش در همین باره از نظر می‌گذرانیم:

«دوست عزیز من، در باب طبع رسم‌المشق‌ها سؤال نموده بودید. از بدو ورود به طهران تاکنون که چهار یا پانزده ماه است؛ همّ شبانه‌روز خود را مصروف و با یک اسلوب بسیار خوبی سی‌وشش کتابچه برای چهار کلاس (از کلاس سه تا کلاس شش ابتدایی)، هر کلاسی نُه کتابچه برای نُه‌ماهۀ ایام تحصیل اطفال ترتیب و هر کتابچه را از شانزده ورق که برای مشق یک‌ماهۀ اطفال کافی باشد، آراسته از هر حیث تکمیل نموده، به ترغیب یکی از دوستان صمیمی حضور حضرت اشرف یگانه‌مرد توانای محبوب ایران، آقای رئیس‌الوزرا برده، با حضور جمعی از اشخاص بصیر یک یک کتابچه‌های قدیم و جدید را با تمام زحماتی که در ترتیب آنها کشیده بودم، ارائه داده، مورد نوازش و عطوفت حضرتشان واقع [شدم] و برای طبع آنها دو فقره ابلاغ (یکی به آقای امیر موثق رئیس مدارس نظام و دیگری به آقای مشارالدوله کفیل وزارت جلیلۀ علوم و معارف) صادر [شد] و با یک دنیا وجد از دولت‌سرای سادۀ بی‌آلایش ناجی و نگاهبان ایران خارج [شدم] و فردای همان روز، اولی را خدمت آقای امیر موثق برده، در جلسۀ اولی از معزّی‌اله امیدوار [گشتم] و دویمی را هم خدمت آقای کفیل وزارت معارف برده، با اینکه خود و بعضی از اعضای محترم آن وزارت جلیله مساعدت نموده و شرح مؤکد مبسوط لازمی به کمیسیون معارف نگاشته، بالاختصاص تمنای مساعدت کردند، معهذا پس از یک ماه دوندگی، با یک دنیا تألم، مأیوس [شدم] و اینک برای اطلاع خاطر جناب عالی و سایر هموطنان خود، شرح قضیه را مبسوطا عرض و ضمنا رجال و زمامداران سابق ایران را معرفی می‌کنم.

تا بداند مؤمن و گبر و یهود          کاندر آن صندوق جز لعنت نبود!

البته شنیده و دانسته‌اید که شاهزاده سلیمان‌میرزا در زمان وزارت علوم و معارف خود، مبلغی به عنوان اعانه جمع‌آوری و برای مصارف لازمه از قبیل طبع کتاب ابتدایی و غیره تهیه کرده، در تحت مراقبت اشخاص ذیل مشیرالدوله، احتشام‌السلطنه، نصیرالدوله، حاجی میرزا یحیی بالاخره آقای تقی‌زاده که اعضاء کمیسیون معارف می‌باشند، گذارده، از وزارت استعفا داده، به صندلی وکالت جلوس فرمود.

در زمان وزارت حضرت والا، در موضوع رسم‌المشق‌ها شرحی به وزارت علوم عرض [کردم] و از طرف آن وزارت جلیله به شورای معارف مراجعه شده، پس از مداقۀ کامل طبع آنها تصویب [گردید] و شرحی به کمیسیون معارف در لزوم طبع آنها نگاشته شده، از کمیسیون صورت مصارف طبع رسم‌المشق‌ها تقاضا و من توانسته بودم در مدت پنج یا شش ماه با گراورسازها و مطابع طهران و مطبعه کاویانی در برلن و مطبعه هارلم در هولند مذاکرات لازمه کرده، و صورت مخارج را تعیین و حاضر نموده باشم. بنابراین صورت مصارف را با کمال صرفه‌جویی که تقریبا معادل سه‌هزار تومان می‌شد، حاضر کرده به آقای مستشارالدوله ـ وزیر علوم وقت ـ تقدیم [نمودم] و از ابتدای وزارت ایشان تا زمان انفصال که تقریبا سه یا چهار ماه طول کشید، در هوای گرم تابستان دوندگی کرده، بالاخره قرار شد نصف مبلغ فوق را علی‌العجاله به طور پیش‌قسط به مطبعۀ هارلم که سهل‌البیع‌تر از دیگران بود، بدهند و طبع رسم‌المشق‌ها را بخواهند. فقط آن روز یک روز خوشی بود که من با فی‌الجمله امیدواری به منزل خود آمده، پس از یک سال زحمت و مشقت چیز‌نویسی، صدمه و رنج دوندگی، می‌خواستم یک نفس راحت کشیده و طالبین رسم‌المشق را که از هر جانب مطالبه می‌نمودند، امیدوار کنم که خوشبختانه یا بدبختانه آقای مستشارالدوله هم منفصل [از خدمت شد] و تمام خستگی‌ها سر جای خود باقی و برقرار مانده و مدتی نیز گذشت و چنان که قبلا عرض شد، به ترغیب شخص محترمی تمام زحمات یک‌ساله را برده از نظر حضرت اشرف آقای رئیس‌الوزرا گذرانیده، از طرف حضرتشان امر مؤکدی به وزارت علوم صادر [شد] و کفیل آن وزارتخانه نیز بدون مضایقه، شرحی به کمیسیون نوشته و مرا وادار به ملاقات اعضای کمیسیون نمودند. من‌بنده تمام کتابچه‌های سابق و لاحق را با خود به منزل آقای مشیرالدوله ـ رئیس‌الوزرای سابق ایران ـ و عضو معظم کمیسیون معارف برده، بار خواستم. از اینجا تمنا دارم به دقت بخوانید و از سوز دل یک نفر هنرمند ایرانی مستحضر بشوید.

آقای مشیرالدوله چون عازم مجلس بود، وقت ملاقات را به روز جمعه سه ساعت به ظهر مانده، محول کردند. سه ساعت به ظهر مانده روز مذکور با یک دنیا امید رفته و به منزلشان وارد [شدم] و پس از چند دقیقه به حضرت معزی‌اله ورود نموده، پس از لوازم تکریم، یک یک کتابچه‌های قدیم و جدید را ارائه داده، پس از تمام پیشنهاد ذیل را چون اعضای محترم کمیسیون معارف در طبع رسم‌المشق‌ها مساعد و خود نیز مقصودی جز احیای خط ندارد، لهذا متمنی است به رسم اعتبار از وجه اعانه به طوری که ذیلا تقاضا می‌کنم، با من مساعدت بنمایند.

مطبعه هارلم حاضر است که تمام کتابچه‌های رسم‌المشق را طبع و سیم‌کشی و جلد و صحافی کرده، در طهران به من تحویل [دهد]و صورت حساب خود را پس از تحویل، ارسال داشته و وجه خود را دریافت بدارد. در این صورت حاضر است تمام کتابچه‌ها را پس از ورود، تحویل محلی که کمیسیون تعیین بنماید (در گرو سه‌هزار تومان) کرده، مبلغ مذکور را دریافت و به طور مساعده به مطبعۀ هارلم رد نموده، با اطلاع کمیسیون معارف کتابچه‌ها را فروخته، ابتدا طلب کمیسیون را داده، مابقی را خود گرفته، بقیه حساب مطبعه را مطابق قرارداد فی‌مابین پرداخته و خود نیز مبلغی از بابت تمام این زحمات استفاده نماید. فورا تقدیم و در مقابل پیشنهاد بی‌ضرر سادۀ خود که به فرد فرد اعضای کمیسیون خاطرنشان کرده بودم، یقین داشتم که پس از تحسین و تقدیر، جواب مساعدی داده، مرا خوشنود خواهند فرمود… چه خیال باطلی! عجب سهو بزرگی! .. آه، آه، آه که از اولاد آتیۀ ایران شرم دارم بنویسم؛ چه، یقین دارم که مرا و معاصرین مرا ملامت کرده، گویند که اسامی این اشخاص را خودتان سرلوحۀ اعتبارات خود قرار داده، هر چه کرده‌اید، خودتان کرده‌اید!

خلاصه پس از ملاحظۀ ۲۲ کتابچۀ رسم‌المشق قدیم و ۳۶ کتابچۀ جدید، آقای مشیرالدوله می‌دانید چه گفت؟ گفت: «ماهی چند می‌گیری اطفال مرا مشق بدهی؟» پس از چند ثانیه بهت گفتم: «با طبع رسم‌المشق‌ها به نحوی که پیشنهاد کرده‌ام، اگر مساعدت بنمایید، نه تنها اطفال شما را بلکه اطفال عموم مردم را دارای خط می‌کنم.» آقای مشیرالدوله گفت: «اطفال دیگران به من مربوط نیست، شما یک فکری در باب خط چهار نفر پسران من بکنید.» جواب سابق را تکرار کرده، گفتم: «پیشنهاد مرا درست قرائت فرمودید؟» آقای مشیرالدوله گفتند: بله، تمام را خواندم، اما وجه اعانه برای طبع کتب ابتدایی تهیه شده است.

گفتم: اولا خط مابه الاحتیاج و یکی از ضروریات تحصیل و فی‌الحقیقه (چنان که در جریدۀ ستاره ایران سابقا نگاشته‌ام) یک مصالحی است که تا تهیه نشود، بنای ارجمند تحصیل گذارده نخواهد شد و طبع این کتابچه‌ها الزم از هر کتاب ابتدایی است.

ثانیا پیشنهاد من بی‌ضرر و تا وقتی که معادل پنج‌هزار تومان کتابچه تحویل کمیسیون نداده‌ام، به من یک دینار ندهید؛ یعنی پس از تحویل هفتاد و دوهزار کتابچه، سه‌هزار تومن به من بدهید که به مطبعه بدهم و پس از پرداخت، کتابچه‌ها را فروخته، سه‌هزار تومان را تقدیم و یک دینار نمی‌گذارم به وزارت علوم یا کس دیگر ضرر وارد بیاید.

آقای مشیرالدوله گفتند: «خیلی خوب، من مساعدت می‌کنم.» از ایشان اظهار امتنان کرده، همین که خواستم حرکت بکنم، مجددا اظهار کردند: «دربارۀ اطفال من چه خیال کردید؟» گفتم: «به چشم، اطاعت کرده و می‌آیم و مشقشان می‌دهم.» همین کار را کرده تا دو سه هفته به منزل ایشان رفته و اطفال ایشان را تعلیم داده در پایان هفتۀ سیّم به توسط یکی از اطفالشان پیغام دادم که: «بالاخره درباره رسم‌المشق‌ها چه رأیی اتخاذ فرمودند؟» آقای مشیرالدوله پیغام دادند که: «بروید احتشام‌السلطنه را ملاقات بنمایید.» با وجد تمام فردای آن روز صبح رفته و خدمت آقای احتشام‌السلطنه رسیده، پس از مذاکرات طولانی عاقبت گفتند: «آقای عماد! پوست‌کنده به شما می‌گویم که: نمی‌شود، نمی‌شود، نمی‌شود. والسلام!»

عزیز من، اینها رجال طبقۀ اول مملکت ما هستند که به اعمال ستودۀ یگانه رادمرد ایران، آقای سردار… خرده می‌گیرند.»

(مجله بررسی‌های تاریخی ایران، شماره اول، سال اول، خرداد ـ شهریور ۱۳۷۳، ص۶۲ـ۷۱)